به گزارش خبرگزاری ایمنا، از میهمانهای جلسه شورای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت استان اصفهان است و در میانه جلسه از معاون رئیسجمهور که به مناسبت سالروز حماسه ۲۵ آبان به نصف جهان سفر کرده است، درخواست میکند که چند دقیقهای صحبت کند، صحبت درباره خودش نیست، بلکه درباره همسران جانبازانی که سالهاست هممسیر این مردان شده و درد و رنجهایی را به دوش کشیدهاند که هیچ کلام و قلمی قادر به وصف آن نیست.
غم، شرمندگی و قدردانی در صدایش پیچیده و این مکان و زمان را فرصت مناسبی دانسته است تا از زنانی سخن بگوید که نیمه پنهان رشادتها و حماسههایی هستند که بزرگمردان این سرزمین در دفاع از این آبوخاک آفریدهاند؛ زنانی که پس از سالها پرستاری از مردان زندگیشان با بیماریهای مختلفی دستوپنجه نرم میکنند، اما در میان خاطرات و یادگاریهای به جامانده از آن دوران زیاد به چشم نیامدهاند.
صحبتهایش بهقدری دلنشین است که همان جا در دفترچه یادداشتم مینویسم که خیلی زود به سراغ همسر او برویم و از این فرشته زمینی درباره زندگی با جانبازان قطعنخاعی بپرسیم.
زندگی مشترک متفاوت یک عروس و داماد
«فرحناز انصاریپور» زنی است که در اوج نشاط و جوانی انتخابی آگاهانه کرد و تصمیم گرفت سهمی از آن همه عشق و ایثار را در طول هشت سال دفاع مقدس داشته باشد و آنگاه بود که قدم در زندگی «رمضانعلی کاووسی» گذاشت.
برای او که از دختران فعال بسیج مسجد محل بود و در جبهه فعالیتهای فرهنگی یک پا رزمنده، گرفتن چنان تصمیمی عجیب نبود و خانوادهاش هم با دخترشان همراهی میکنند: «همیشه با خود فکر میکردم که در جنگ نبودم اما شاید قابل باشم تا وقتی در این کره خاکی هستم، یک جانباز را همراهی کنم، با خود میگفتم ما که غیر از این افراد نیستیم پس میتوانیم حداقل در ادامه مسیر زندگی آنها را همراهی کنیم.»
از فرحناز خانم درباره چگونگی آشناییشان که میپرسم در پاسخ میگوید: «با آقای کاووسی نسبت فامیلی دوری داشتیم، از شرایطشان کامل باخبر بودم و حتی خودم پیشنهاد ازدواج را از طریق یکی از آشنایان مطرح کردم؛ پیشنهادی که ابتدا با مخالفت سخت او روبهرو شد، اما زمانی که متوجه شد چنین تصمیمی از روی آگاهی است و نه احساسات، آن را پذیرفت.»
بیش از چهار سال از مجروحیت آقای کاووسی میگذشت که آن دو پای سفر عقد نشستند تا هممسیر زندگی مشترکی شوند که متفاوت با زندگی مشترک تازهعروسها و تازهدامادها بود چرا که مرد خانه در سال ۶۱ و جریان عملیات محرم بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه نخاع گردن دچار ضایعه نخاعی شده بود.
«سهم من از عاشقی»، روایت روزهای جانبازی یک جانباز
شرایط این زندگی سختتر از آن بوده که فرحناز خانم فکر میکرده است، اما ایمان شیرزن ۱۵ ساله شهرضایی بسیار محکمتر از این سختیها بود که بخواهد جا بزند، به خصوص اینکه پای عشق هم در میان باشد: «شاید ابتدا به نظر میرسید که از سر ایثار و ازخودگذشتگی با آقای کاووسی ازدواج کردهام، اما هرچه گذشت فهمیدم که من به ندای قلبم گوش کردهام و از سر عشق او را به همسری پذیرفتهام.»
زندگی با همه فراز و نشیبهایش به پیش میرود و پس از چند سال زندگی مشترک، خدا به آنها دختری میبخشد، او به همسرش کمک میکند که در دانشگاه قبول و بعدها موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته علوم سیاسی شود.
آقای کاووسی با رواج اینترنت در جامعه با خرید یک دستگاه کامپیوتر اقدام به راهاندازی وبلاگی با عنوان «روزهای جانبازی» میکند و شروع به نوشتن میکند و کمکم نوشتههایش هدفمند و تبدیل به کتاب میشود؛ کتابی با عنوان «سهم من از عاشقی» که در آن مشکلاتی را که یک جانباز قطعنخاعی و همسرش با آن روبهرو هستند را به نگارش درمیآورد تا دانش مردم کشورش درباره جانبازان به برخورداری از سهمیه دانشگاه خلاصه نشود، تا آیندگان بدانند برای بعضی از رزمندگانِ این آب و خاک، جنگ در سال ۱۳۶۷ تمام نشد و هنوز هم ادامه دارد.
همسر یک جانباز بودن، مسئولیت سختی است
فرحنازخانم درباره مشکلات زندگی با یک جانباز قطعنخاعی میگوید: «واقعا تا کسی با جانباز زندگی نکند نمیتواند مشکلات ما را درک کند، بهویژه امروز که جو جامعه بهگونهای تغییر کرده است که همه به جانبازان، شهدا و ایثارگران به چشم دیگری نگاه میکنند، اما از سختیهای زندگی ما خبری ندارند.
زندگی با یک جانباز بسیار سخت است، تصور کنید اگر فردی در خانه بیمار شود، تمام اعضای خانواده دست به دست هم میدهند تا آن فرد بهبود پیدا کند، اما در مورد یک جانباز صحبت از یک روز و یک هفته نیست، بلکه صحبت از یک عمر شب و روز است. وقتی به گذشته فکر میکنم، با خودم میگویم یعنی این من بودم که توانستم این مشکلات را پشت سر بگذارم؟!»
چند لحظهای سکوت میانمان برقرار میشود، گویا خاطرات تمام این سالها از جلوی چشمانش در حال رژه رفتن است که صحبتش را اینطور ادامه میدهد: «جانبازها روحیه بسیار حساسی دارند و باید با شیوهای خاص با آنها رفتار کرد. آنها غرور خاصی دارند؛ طوریکه ممکن است احساس کنند به آنها ترحم میشود، تمام مسئولیتهای زندگی با همسر جانبازها است، همسر یک جانباز بودن مسئولیت بسیار سنگینی است؛ باید با دنیای درون و بیرون بجنگی تا موفق شوی.
در طول سالها پرستاری و انجام کارهای سنگین و تحمل ناراحتی روحی و روانی همسرانمان، توانایی جسمی و روحی خودمان هم تحلیل رفته است و به پرستار نیاز داریم، پرستاری جزو مشاغل سخت است، اما آنها شیفتی کار میکنند، در حالی که همسران جانبازان بهصورت شبانهروزی و بدون لحظهای استراحت و مرخصی به همسرانشان خدمت میکنند.»
همسرش را آقای کاووسی صدا میزند و معتقد است که در ۳۷ سال زندگی مشترک چیزی جز زیبایی ندیده و زندگی آنها با وجود همه سختیها برایش شیرین بوده است و تحمل این درد و رنجها را آسان میداند؛ چرا که با خدا معامله کرده است.
نظر شما