به گزارش خبرگزاری ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوبهایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمعهایی که خشنترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت.
به راه افتادن حرکتهای بیثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمیآمد، از پیامدهای فراخوانهایی بود که در نهایت حماقت اعلام میشد، در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامیها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها و در اولین سالگرد شهادت مردان خوشغیرت زمانمان بیشتر از آنها خواهیم گفت، امروز از شهید «علی نظری» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.
تعقیب و گریز و شهادتِ «علی»
اهل ملایر استان همدان بود؛ سروان «علی نظری»، بابا بود آن هم بابای یک دختر دوستداشتنی کوچولو، در جریان اغتشاشات بود که حین مأموریت، به همراه همکارانش متوجه خودرویی مشکوک شدند و به راننده آن خودرو دستور ایست دادند اما سرنشینان بدون توجه به دستور ایست متواری شدند.
علی به همراه همکارانش در جریان تعقیب و گریز خودرو قرار میگیرد، ماشین برای لحظاتی با شلیک مأموران نیروی انتظامی میایستد، علی از ماشین پیاده میشود و به سراغ خودروی متواری میرود اما همینکه در را باز میکند با شلیک مستقیم یکی از اغتشاشگران به شدت مجروح میشود، علی را به بیمارستان منتقل میکنند اما شدت جراحات چنان زیاد است که او به شهادت میرسد. ضاربان متواری میشوند، اما طولی نمیکشد که هر چهار نفر دستگیر میشوند؛ چهارم آبان ۱۴۰۱ بود.
جشن تولدهایی که دیگر تو را ندارد
همسر علی دلنوشته زیبایی را برای او نوشته که در بخشی از آن آمده است: «هانیه عجیب این روزها بهانهات را میگیرد، دخترمان را میگویم. شاید بگویند بچه است اما باید از من بپرسند که مادرش هستم، بیتابی بچهگانهاش را یادت هست، صدای کلید انداختنت که میآمد با اشاره به در نامت را با زبان کودکیاش صدا میکرد و قند توی دلش آب میشد، تازه یاد گرفته بود اسمت را صدا کند، روی دو زانو مینشست و دست میزد و میگفت: علی دد. چقدر ذوق حرف زدنش را داشتی، تازه تولد یک سالگیاش را جشن گرفته بودیم. گمان میکردم سالها باهم برایش جشنهای بهیادماندنی خواهیم گرفت و من با عشق کیکها خواهم پخت، ماندهام روزی که به مدرسه میرود وقتی مینویسد بابا آب داد یا بابا نان داد، شاید در دلش هجی میکند آواها را، الفباها را. شاید بگوید آهسته در دلش: «بابا جان داد.»»
نظر شما