«جواد» عاشق خدمت به خانواده شهدا بود

«جواد» خدمت به خانواده شهدا را خیلی دوست داشت و برایش فرقی هم نمی‌کرد که خانواده‌ای که به آن خدمت می‌کند از چه قوم و مسلکی است، او عاشق این بود که اگر می‌تواند و از عهده‌اش برمی‌آید به مردم خدمت کند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دورت گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد.

در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید «جواد کیخا» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

با غیبت کردن به‌هیچ‌وجه میانه خوبی نداشت

از فعالان بخش ایثارگران سپاه سلمان سیستان‌وبلوچستان و همکار شهید «مهدی ملاشاهی‌زارعی» بود، خیلی هم دغدغه رسیدگی به امور ایثارگران را داشت، متولد سوم اسفند سال ۶۵ بود، ۱۰ سالی می‌شد که ازدواج کرده بود، ادب و احترام و دل‌رحمی جواد حسابی مثال‌زدنی بود، خدمت به خانواده شهدا را خیلی دوست داشت و برایش فرقی هم نمی‌کرد که خانواده‌ای که به آن خدمت می‌کند از چه قوم و مسلکی است، اگر جایی بود که کسی غیبت می‌کرد خاطرش مکدر می‌شد و با اعلام مخالفتش نسبت به این کار، آنجا را ترک می‌کرد، عاشق این بود که اگر می‌تواند و از عهده‌اش برمی‌آید، به مردم خدمت کند، زمانی که همسرش به او می‌گفت: کار اداره را به خانه نیاور چنان با عشق و علاقه از خانواده شهدا و جانبازان حرف می‌زد که اهل خانه هم مشتاق خدمت می‌شدند.‌

«جواد» عاشق خدمت به خانواده شهدا بود

شهید می‌شوم و تو هم راضی می‌شوی

چند سال پیش در حادثه‌ای تیر به پای جواد اصابت کرد و بعد از چند روز بستری شدن در بیمارستان پایش قطع شد، مدتی هم با پروتز زندگی می‌کرد، اما این مشکل پا هیچ‌وقت مانع نشد تا او در کارهای خانه یا اداره کم بیاورد.

خیلی دم از شهادت می‌زد، همسرش که از این موضوع ناراحت می‌شد به او می‌گفت: تا من راضی نشوم شما شهید نمی‌شوی و جواد در جواب همسرش با لبخند می‌گفت: شهید می‌شوم و تو هم راضی می‌شوی…

روز آخر بود، سوم آبان ۱۴۰۱، طرف‌های ساعت دو بود که به همسرش پیام داد کمتر از دو دقیقه دیگر به خانه می‌رسم، اما نیامد، مدتی گذشت زنگ خانه به صدا درآمد، همسرش گمان کرد که جواد است اما از پشت آیفون دید که عموهایش هستند، حس کرد که اتفاقی افتاده است و به همه چیز فکر کرد به جز شهادت جواد، اما آن‌ها خبر آورده بودند، اول گفتند: جواد تیر خورده است، بعد هم گفتند در بیمارستان است و ملاقات ممنوع شده است، اما جواد شهید شده بود، باید به همسرش آرام‌آرام می‌گفتند آخر او توی راهی داشت. یک دختر سه‌ساله داشتند و منتظر دومی بودند.‌

ساعت دو هنگامی که با شهید «مهدی ملاشاهی» از اداره بیرون آمدند، تروریست‌ها که ساعت‌ها بود، انتظارشان را می‌کشیدند آن‌ها را تعقیب کردند و در فرصتی او و همکار و رفیقش مهدی را با ضرب گلوله به شهادت رساندند.

کد خبر 703705

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.