به گزارش خبرنگار ایمنا، ساعت ۱۷:۴۵ دقیقه بود، آبان قشنگیهای پاییز را روکرده و حال شیراز دیدنی و شنیدنی شده بود، حرم شاهچراغ (ع) مثل همیشه نورباران بود و مردم در خنکای دوستداشتنیاش غرق احوال خوب و خلوتهای دو نفرهشان بودند، آن هم با برادر شاه خراسان.
وقت نماز مغرب و عشا بود، مدتی بود که آشوبگران تلاش میکردند امنیت از این سرزمین رخت ببندد، جنبشی به راه افتاده بود و عدهای هم از روی ناآگاهی دنبالهرو کسانی شده بودند که مواجببگیر بیگانه بودند و آرامش ایران عزیز را خوش نداشتند، در بلبشوی این ناآرامیها داعش هم که از غیورمردان این مرزوبوم کینه به دل داشت سربلند کرد تا زخمی بر تن وطن بزندو شد آنچه نباید میشد، وقوع حمله تروریستی در حرم احمدبنموسی (ع) شیراز…
درست در چنین روزی بود، خبرها مدام تکمیل میشد و تیتر رسانهها هم به روز؛ «سه فرد مسلح با تیراندازی از بیرون حرم مطهر شاهچراغ به داخل حمله کردند»، «دو نفر دستگیر و تلاش برای دستگیری نفر سوم ادامه دارد»، «در پی حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ تاکنون ۹ نفر شهید و ۱۰ نفر زخمی شدهاند»، «جو حرم رو به آرامش است» ،«۱۳ شهید و ۴۰ زخمی»، «عامل حادثه تروریستی حرم شاهچراغ عنصر تکفیری-وهابی است»، «تروریستهایی که به حرم شاهچراغ حمله کردند ایرانی نیستند»، «حال دو نفر وخیم است»، «تروریست تکفیری شاهچراغ یک نفر بوده»، «افزایش شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ به ۱۵ نفر».... و خبرها تکمیل شد و هر بار با هر خبری گوشهای از قلبمان سوخت.
آخر آدمها حرم آمده بودند برای درد دل با مرد اول شیراز، آمده بودند با دستهای خالی که پر برگردند، آمده بودند برای رفع مشکلتشان، آمده بودند برای شفای مریضشان، آمده بودند برای محکمتر کردن گره رفاقتشان با آقای مهربان شاهچراغ، آمده بودند رو به روی بارگاه آقا زانو بزنند و چشم در چشم گنبد کمی درد دل کنند و سبک شوند و بروند دنبال بقیه زندگیشان، آمده بودند بندهپروری کنند پیش آقایشان، آمده بودند به امید یاوری در آستان مقدس مولایشان، آمده بودند بوسه بزنند بر خاک شاهچراغ (ع) تا امید در دلشان غنچه کند، آمده بودند با خود خسته و خرابشان به آستان امامزاده تا بسازند حال دلشان را، آمده بودند دلتنگیهایشان برای رضا (ع) جانِ مشهد را اینجا کمی خالی کنند، آمده بودند درمان دردهایشان را پیدا کنند، آمده بودند از شیراز بروند تا پا بوسی امام مهربانیها که آن اتفاق افتاد...
که خون به جگر شدیم که یا شاهچراغ افتاد کنج زبانمان که دشنه جدید زدند به تنمان، وای از این خونهای ریخته شده، امان از این زخمهای جدید که اضافه شد به زخمهای دیگر نشسته بر پیکرمان، سیل خون شد صحن و سرای قشنگ آقا و به خون نشست چادر سیاه و سفید مادرها.
پاییز، زمستان شد، اشکها همه خون شد، حرفها گم شد، آینهکاریها شکسته شد، پیکرها پاره پاره شد. دل آقا احمدبنموسی (ع) گرفت، درد یقه لحظهها را گرفت، غم سفرهاش را در چادر خونی مادر پهن کرد، شاه خراسان عزادار شاهچراغ (ع) شیراز شد، قلب خادمی آتش گرفت، گلوله، مادری را از پا درآورد، همه جا مرثیه بود و همه جا ماتمکده، اشک زائرها روان شد، شاهچراغ (ع) عزادار شد و کاروان شهدا به راه افتاد و آخ از شیراز و وصف بیمثالش...
در آن روز چند نیمکت از کلاس درس دانشآموزها خالی شد، همکلاسیها بغض کردند، آنها با هم برای غایبها گریه کردند. برای غایبهایی که آقا یا خانم معلم جلوی اسمشان نوشت: شهید شد.
برای آرتین که در یک لحظه همه خانوادهاش را از دست داد. آرتینی که سرباز وطن شد و حالا یک ایران شده خانوادهاش...
نظر شما