به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوبهایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمعهایی که خشنترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکتهای بیثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمیآمد، از پیامدهای فراخوانهایی بود که در نهایت حماقت اعلام میشد، در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامیها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوشغیرت زمانمان بیشتر از آنها خواهیم گفت، امروز از شهید «امیر کمندی» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.
مهربانی امیر وصفناپذیر بود
چهارشنبه بود و چهارم آبانماه. شب از نیمه گذشته بود. ساعت حوالی ۱۲:۳۰ را نشان میداد، تلفن بابای امیر زنگ خورد، علی پسر کوچک خانواده گوشی را از بابا گرفت و شروع کرد به حرف زدن، تماس که قطع شد، علی با دیگر برادرش از خانه بیرون رفتند، این بیرون رفتن از خانه بدون هیچ کلامی، دلشوره مادر را زیاد کرد، تا پلهها به دنبالشان رفت، اما جوابی نگرفت، نگرانیاش بیشتر و بیشتر میشد، دلش خبرهای خوبی نمیداد، «نکند برای امیر اتفاقی افتاده؟!» و این سوال مدام در ذهنش دور میزد.
باید خبر را به مادر میدادند اما یک مرتبه گفتن امکانپذیر نبود، گفتند: مادر، امیر زخمی شده است، مادر هم بلافاصله سراغ لباسهایش رفت که بپوشد و به بیمارستان برود، درِ خانه را که باز کرد علی و داوود را دید، داشتند گریه میکردند و گفتند به مادر آنچه اتفاق افتاده بود: امیر شهید شده مادر...
مادر حسابی به امیر وابسته بود، مهربانیاش وصفناپذیر بود، خیلی هم هوای مادر را داشت، یک آن، تمام لحظههای حضور امیر جلوی چشم مادر قدم زد، میدانست حال مادر خوب نیست به همه اطرافیانش سفارش کرده بود هوای مادر را داشته باشند، به بابا هم گفته بود، روزها مغازه را زود تعطیل کن و به خانه برو تا مادر تنها نباشد، خودش هم هر روز، دو بار زنگ میزد به او تا خیالش از بابت حالش راحت باشد.
شهادت با نارنجک دستساز اغتشاشگران
نامردها فراخوان زده بودند و این بار قرارشان خیابان ستارخان تهران بود، اغتشاشگران و آشوبگران خودشان را سر قرار رسانده بودند، نارنجک دستی درست کرده بودند، کوکتل مولوتوف و آنها را به سمت مردم عادی و نیروهای نظامی پرت میکردند، یکی از آنها به امیر خورد و مجروح شد، روی زمین افتاد و شدت جراحات در ناحیه سر و گردنش آنقدر زیاد بود که طاقت نیاورد و شهید شد...
امیر موقع شهادت بابای یک دختر چهار ساله و پسری ۱۸ ماهه بود، همسرش از امیر که حرف میزد، میگفت: امیر شهید زنده بود، مثل شهدا رفتار میکرد، اخلاقش شهدایی بود و خیلی هم دوست داشت در دستگاه امام حسین (ع) خدمت کند.
همیشه میگفت شهید میشوم همیشه، حتی به بچهها هم گفته بود که که شهید خواهد شد، خواسته قلبیاش بود به آن هم رسید، به شهادت...
نظر شما