غلامِ رضا (ع) بود و شهید اغتشاشات

وقتی غائله فتنه‌های سال گذشته اوج گرفت، سنندج هم مثل خیلی از شهرها شلوغ شد، آن روزها کمتر به خانه می‌آمد و بیشتر وقت‌ها آماده‌باش بود، چند روزی می‌شد کم‌حرف شده بود و مدام مداحی گوش می‌داد، مدت‌ها پیش از مادر خواسته بود برای شهادتش دعا کند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد، در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها و در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید «غلامرضا بامدی» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

غلامِ رضا (ع) بود و شهید اغتشاشات

مادر او را از امام رضا (ع) خواسته بود

سفر اول مادر بود به مشهد، برای ماه عسل رفته بودند. بار اول که چشمش به حرم آقا امام رضا (ع) افتاد گفت: یا امام رضا (ع) می‌خواهم فرزند اولم پسری باایمان و باخدا باشد و غلامِ شما، یک سال بعد یعنی سال ۷۵ خواسته‌اش برآورده شد و خدا به خانواده بامدی پسری داد که اسمش غلامرضا شد، از بختیاری‌های خوزستان بودند، اما ساکن کردستان، ۹ سال بعد از تولد غلامرضا، ریحانه به دنیا آمد و خیلی هم زود خدا احمدرضا را به آن‌ها داد.

مدتی می‌شد غلامرضا وارد دانشگاه شده بود که یک روز به خانه آمد و به مادر گفت: دختری است که خانواده‌اش را می‌شناسم و چند ماهی است که تحت نظرش دارم، دختر خوبی است، نیلوفر انتخاب غلامرضا بود، انتخابی که خیلی به دل مادر هم نِشسته بود. بعد از رفت‌وآمدهای عرف، هفدهم مرداد سال ۱۴۰۰، آن دو به عقد هم درآمدند.

بیشتر وقت غلامرضا در بسیج دانشگاه می‌گذشت، زمانی که در سپاه گزینش شد حدود دو سال خدمت کرد، درس را رها نکرد و در رشته حقوق تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد، خیلی دوست داشت وکیل شود، معمولاً از کارهای خیرش، کسی خبر نداشت اما هر جا نیاز به کمک بود خودش را به آنجا می‌رساند، به اردوهای جهادی می‌رفت، پول جمع می‌کرد و مواد غذایی و لباس برای اهالی برخی از مناطق محروم سنندج می‌خرید و به دست نیازمندان می‌رساند، روزهایی که رد زخم‌های کرونا روی تن اهالی کشور جا خوش کرده بودند، فعالیت‌هایش بیشتر هم شده بود.

غلامِ رضا (ع) بود و شهید اغتشاشات

مزاری که کنار مزار مادر بزرگ خانه ابدی شد

وقتی غائله فتنه‌های سال گذشته اوج گرفت، سنندج هم مثل خیلی از شهرها شلوغ شد، آن روزها کمتر به خانه می‌آمد و بیشتر وقت‌ها آماده‌باش بود، چند روزی می‌شد کم‌حرف شده بود و مدام مداحی گوش می‌داد، مدت‌ها پیش از مادر خواسته بود برای شهادتش دعا کند و مادر در جوابش با خنده گفته بود مادر جنگ کجا بود که تو شهید شوی!

۱۶ روز از پاییز می‌گذشت، اوضاع شهر دل‌شوره مادر را زیاد کرده بود، مادر به غلامرضا زنگ زد و او رو به مادر گفت: مامان خیابان‌ها خیلی شلوغ است، مواظب باشید، دل‌شوره کار خودش را کرد، مادر ساعت سه دوباره با پسرش تماس گرفت و گفت نهار نمی‌آیی؟ گفت: نه، اما با نیلوفر تماس بگیرید که بیاید پیش شما و تنها نماند، تماس بعدی مادر ساعت ۴:۳۰ انجام شد، تماسی که بی‌پاسخ ماند و دل‌شوره مادر را بیشتر و بیشتر کرد، چند روزی می‌شد تالار گرفته بودند برای بیست‌وششم آبان‌ماه، قرار بود عروسی مفصلی هم بگیرند، همان‌طور که غلامرضا دوست داشت، گفته بود می‌خواهم همه را برای مراسم دعوت کنم.

خبر که رسید، گفتند پایش تیر خورده و او را به بیمارستان برده‌اند، مادر تمام راه تا بیمارستان از خدا می‌خواست مراقب تازه‌دامادش باشد، اما وقتی یکی از دکترها در پاسخ سوالش که گفت: بچه‌ام چه شده؟! سرش را پایین انداخت فهمید که دیگر غلامرضایش را نمی‌بیند، این‌طور که رفقایش می‌گفتند، برای آرام کردن شهر رفته بودند و در محوطه بازارچه تاناکورای سنندج مستقر شده بودند که تیری به پیشانی‌اش خورد و غلامرضا شهید شد، باید قرار تالار کنسل می‌شد و فکری برای خانه جدیدش می‌کردند.

دوست داشت مادربزرگش زنده بود و در مراسم عروسی‌اش حاضر می‌شد، اما خودش رفت کنار او و پیکر پاکش در امامزاده‌ای به نام هفت سیدان در مسجد سلیمان کنار مزار مادربزرگ آرام گرفت.

کد خبر 695179

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.