به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید سرهنگ اسماعیل چراغی، فرمانده گردان امام حسین (ع) یگان ویژه استان اصفهان شامگاه بیستوپنجم آبانماه سال ۱۴۰۱ هنگامی که مشغول برقراری امنیت و آرامش میدان نگهبانی محله خانه اصفهان بود، در یک حمله تروریستی به همراه دو نفر دیگر از نیروهای بسیج به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
آنطور که برادر این شهید برای ما تعریف میکند، شیوه و منشی که اسماعیل در عمر ۴۱ ساله خود در پیش گرفت، وامدار روضههایی بود که در آن پا گرفته بود، روضههایی که در مصیبت عزای سالار شهیدان و سقای دشت نینوا برپا میشد و او از همان کودکی با مکتب شهادت اخت گرفته بود و میخواست همان مسیری را بپیماید که شهید حسین قجهای پیموده بود.
جواد چراغی در این گفتوگو از برادری میگوید که با وجود اختلاف سنی چهارساله بهترین رفیقش در زندگی بود و داغ جداییاش بر تمام وجود او سایه انداخته است.
اسماعیل، تعزیه را به عشق امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) برپا میکرد
برادرم از همان کودکی به خاطر اخلاق ویژهای که داشت، محبوب عام و خاص و عزیزدردانه همه بود، رفاقت من با او از همان کودکی رنگ و شکل ویژهای به خود گرفته بود، از بازیهای کودکانه، تعزیه، مدرسه و هرچه فکرش را کنید.
در خانواده ما همیشه ارادت خاصی به اهلبیت (ع) و علیالخصوص امام حسین (ع) و برادر با وفایش حضرت عباس (ع) وجود داشت، مادرم از همه بیشتر این ارادت را بیان میکرد، چون موقع به دنیا آوردن من کرامت خاصی از حضرت ابوالفضل (ع) دیده بود، این عشق به مرور در جان من و اسماعیل هم رسوخ کرد، بهطوری که از همان ایام طفولیت بساط تعزیه را در کوچه برپا میکردیم، نقش اسماعیل در تعزیه همیشه حضرت عباس (ع) بود و همیشه میان اشکهای کودکانه در مصیبت اهل بیت (ع) شهید میشد.
چراغی از علاقه دیگر برادرش هم میگوید، علاقهای که به خدمت در نیروی انتظامی منتهی شد: «اسماعیل از کودکی میان بازیهای کودکانه هم همیشه نقش یک پلیس را بازی میکرد و دوران سربازیاش هم در ناجا سپری شد، آن هم در منطقه مرزی میرجاوه! دورترین نقطه و سختترین محلی که یک سرباز برای حفظ حراست از وطن در آن حضور پیدا میکند، تنها یکماه به پایان خدمت سربازی او باقیمانده بود که برای ثبت نام در دانشکده افسری نیروی انتظامی به تهران رفت و پس از گذراندن دوره افسری به مدت یکسال به استخدام این نیرو در آمد و فعالیت خودش را آغاز کرد و چند سال بعد به یگان ویژه اصفهان منتقل شد.»
خاطرات دوران سربازیشان از جلوی چشمانش رژه میرود: «خدمت سربازی من هم در پرندک بود و محل آموزش او هم دقیقاً در همانجا، شبهایی که دلم برای برادرم تنگ میشد، از محل خدمتم ساختمان آموزشی آنها را نگاه میکردم، روزهایی که برای مرخصی میآمدیم پاتوق همیشگی ما گلستان شهدای زرینشهر و سر مزار شهید قجهای بود، اسماعیل آنقدر به این شهید علاقه داشت که پاتوق تنهاییاش همیشه آنجا بود و چه کرامات عجیبی از او در زندگی خود دیده بود.»
احترام نظامی به رهبر انقلاب جلوی تلویزیون
چراغی ادامه میدهد: اخلاق خاصی داشت، به یاد دارم که موقع تشییع پیکر سردار سلیمانی کنار تلویزیون با تمام وجود غبطه میخورد و میگفت چهقدر آدم باید پیش خدا آبرو داشته باشد که شهادت نصیبش شود و اینگونه محبوب قلوب و با این عظمت تشییع شود، یکی دیگر از اخلاقهای خاصی که داشت این بود که از شدت علاقهای که به رهبر داشت، هر گاه سخنرانی رهبر معظم انقلاب پخش میشد، مشغول هر کاری حتی غذا خوردن بود، برمیخواست، خبردار میشد و احترام نظامی خود را به رهبر تقدیم میکرد و با جان و دل به حرفهای ایشان گوش میداد، او همچنین به پدر و مادرم هم خیلی احترام میگذاشت به مرخصی که میآمد، تمام سر و صورت آنها را پر از بوسه میکرد.
وی با بیان اینکه رشادت و شهامتی که اسماعیل داشت، همیشه ورد زبان همکارانش در یگان ویژه نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران بود، میگوید: به دلیل ارادت خاصی که به همشهری شهیدش سردار شهید حسین قجهای داشت، عکس بزرگی از او را در دفتر کارش نصب کرده بود و گاهی که برادرانه با هم به گفتوگو مینشستیم، تعریف میکرد که هر روز قبل از انجام کارها، با او صحبت میکنم و از او در راه خدمتی خداپسندانه رخصت و مدد میگیرم.
اسماعیل در یگان ویژه فعالیت میکرد و بروز آشوبهای خیابانی، نگرانیهای را در دل خانواده ایجاد کرده بود: «او بسیار در کار خود خبره بود، اما باز میترسیدیم، درست سه روز قبل از شهادتش بود که به او گفتم که خیلی مواظب خودت باش اما، اسماعیل در جوابم گفت: من نمیترسم، بسیاری از اینها خواهر و برادرهای ما هستند که فریب دشمن را خوردهاند، وظیفه ما برقراری امنیت برای همه مردم است؛ او در حالی به شهادت رسید که به کمک نیروهایش که زخمی شده بودند، شتافته بودند.»
نظر شما