حسین یوسفی؛ شهیدی که اغتشاشگران با سنگ به جانش افتادند

حسین پیش برادر شهیدش رفت، برادری که در سال‌های جنگ وقتی اوضاع کردستان ناآرام شد، برای آرام شدن خاک دیارش تمام‌قد ایستاد و شهادت را به جان خرید، برادر به دیدار برادر رفت و نشانی‌اش گلزار شهدای بهشت محمدی سنندج شد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد.

در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قدم علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند.

این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید سرهنگ حسین یوسفی خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

وجودش خیر بود و حضورش رحمت

آدم حسابی بود، ساده و سالم و قرآن‌خوان، با اطرافیانش طوری رفتار می‌کرد انگار هم برایشان برادر بود و هم پدر، دل‌سوز مردم بود و دلش می‌خواست کار خلق‌الله راه بیفتد، علاقه زیادی داشت که روزی یکی از بر و بچه‌های نیروی انتظامی باشد، همان هم شد، چند سالی می‌شد که مشغول خدمت در نیروی انتظامی بود که شد مسئول حفاظت و مشاور دادگستری کردستان، وجودش خیر بود و حضورش رحمت برای اهالی سنندج و تمام مراجعه‌کنندگانی که جهت دریافت خدمات سراغ او می‌آمدند، رفتارش با مردم دیدنی بود، جلوی پای ارباب‌رجوع بلند می‌شد، زودتر از اینکه آن‌ها سلام کنند و سوال بپرسند سلام می‌کرد و تا جایی که می‌توانست کار مردم را راه می‌انداخت.

حسین یوسفی؛ شهیدی که اغتشاشگران با سنگ به جانش افتادند

آشوبگران به سبک داعشی‌ها به جان حسین افتادند

اوضاع اغتشاشات در کردستان مثل سایر شهرها بود و گاهی حتی شدت هم می‌گرفت، آبان‌ماه بود، بازار فراخوان برای تجمع و تخریب به واسطه اغتشاشگران حسابی داغ بود، آتشی که توسط جاهلان زمان روشن شده بود و دودش در چشم مردم عادی فرو می‌رفت، ایران ما در ائتلافی جهانی آماج حمله‌های دشمنان داخلی و خارجی قرار گرفته بود، بیست‌وششم روز از آبان‌ماه سال ۱۴۰۱ می‌گذشت. محل فراخوان آشوبگران در آرامستان بهشت محمدی بود، درست رأس ساعت ۱۲.

آشوبگران در مسیر پل قشلاق و میدان محمدی سنندج راه‌بندان ایجاد کرده بودند، به طوری که تردد برای ماشین‌ها حسابی سخت شده بود، لاستیک ماشین‌ها را می‌سوزاندند، درختان را می‌شکستند و خلاصه هر خرابکاری که از دستشان بر می‌آمد انجام می‌دادند، آن روز حوالی ساعت یک، کار حسین در دادگستری تمام شد، حدود نیم‌ساعتی در دادگستری ماند و بعد از محل کارش خارج شد، مسیرش به سمت خانه بود که متوجه شد آرامستان شلوغ شده است جایی که مسیرش به سمت خانه بود. با لباس شخصی و بدون سلاح بود اما به واسطه وجود پرچم ایران در ماشینش و از چهره‌اش، توسط آشوبگران شناسایی شد.

آشوبگران با سنگ، شیشه ماشینش را شکستند تا جایی که مجبور شد از ماشین پیاده شود، ماشینش را به آتش کشیدند و با سنگ به جانش افتادند و با ضربات چاقو و قمه، جان نیمه‌جانش را هم از او گرفتند، غم توی خم چهره مادر ریشه دوانده بود. صدایش سوز داشت و واژه‌هایش پر از درد بود. قاب عکس پسر را در دست گرفته بود و می‌گفت: «مادر به قربانت شود، چرا من را تنها گذاشتی؟ من تو را بزرگ کردم عصای پیری‌ام شوی. دو تا پسر بزرگ کردم اما آن‌ها شهید شدند.»

حسین پیش برادر شهیدش رفت، برادری که در سال‌های جنگ وقتی اوضاع کردستان ناآرام شد برای آرام شدن خاک دیارش تمام‌قد ایستاد و شهادت را به جان خرید، برادر به دیدار برادر رفت و نشانی‌اش گلزار شهدای بهشت محمدی سنندج شد.

کد خبر 693517

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.