به گزارش خبرنگار ایمنا، در بیستوهفتم مردادماه سالجاری طی یک درگیری مسلحانه، دو مأمور فراجا به درجه رفیع شهادت نائل شدند، شهید ستوان امیرحسین زادهاحمدی یکی از مأموران کلانتری ۱۶ بود که در آن روز راه ملکوت در پیش گرفت، پس از این حادثه در تلاش بودم با خانواده این شهید گفتوگو و دیداری داشته باشم، در خانه یکی از اقوام نزدیک شهید با خانواده او ملاقات میکنم، خانهای که همیشه دورهمی و خندهها را شاهد بود، حالا غم سنگینی را تحمل میکرد، دیوارها پر از بنرهای تسلیت بود، پس از وارد شدن چشمم به نوشتهای همراه با یک قلب شکسته روی آینه بلندی افتاد که با دستخط بچهگانهای نوشته شده بود «امروز بدترین روز عمرم بود»؛ خندههای امیرحسین در خاطر همه افراد نقش بسته است و مهربانیاش تنها یادگاری او بین آشنایان است، همه از خوشاخلاقیهایش تعریف میکنند، در این میان صحبتم را با مادر شهید که بهآرامی در گوشهای برای پسرش عزاداری میکرد، شروع کردم، داغ امیرحسین تازه بود و صحبت در مورد او با مادرش برایم بسیار سخت بود.
امیرحسین کمحرف، اما شوخطبع بود
مرضیه دقاقیاناصفهانی، مادر شهید، سه فرزند دارد که امیرحسین اولین پسر او است: «امیرحسینم بیستوپنجم آبانماه سال ۱۳۶۹ متولد شد و در کودکی با وجود شیطنتهای پسرانهاش آرام بود، اما بسیار کنجکاو و پرسشگر.»
وی با بیان اینکه امیرحسین خیلی کمحرف بود اما در عین حال خندهرو و شوخطبع، میگوید: خیلی خوشاخلاق و دلسوز برای همه بود و تاکید بسیاری بر احترام به پدر و مادر داشت، مثلاً هر موقع میخواست به من سر بزند، تماس میگرفت و قسم میداد که تعارف نکنم و هرچه در خانه لازم دارم بگویم که بخرد، خیلی مناسبتها برایش مهم بود از تولدها گرفته تا روز مادر و پدر و حتماً برنامهریزی میکرد تا با خواهر و برادرش دورهمی خانوادگی داشته باشیم، آخر همین هفته قصد داشت تا هماهنگیهای تولد را برای سورپرایز پدرش انجام دهد.
مادر امیرحسین غرق در خاطرات گذشته ادامه میدهد: همیشه حامی مردم بود و و مشکلات را واقعبینانه میدید، در همین حال همیشه طرفدار نظام و ولیفقیه کشورش هم بود.
فکر شهادتش را نمیکردم
مادر شهید با غمی که در صدایش بود، تعریف میکند: سرش با پرتاب سنگ شکسته بود، چاقو خورده بود، دستش زخمی شده بود، اما هیچ موقع فکر نمیکردم پسرم شهید شود و دیگر نباشد.»
وی ادامه میدهد: شغل امیرحسین سختی زیادی داشت، بهخصوص در کلانتری ۱۶ که محل فعالیت او بود هیچ روز بدون حادثهای وجود نداشت، حدود هشت سال سابقه داشت و در دوران عقد دورههای آموزشی را برای استخدام گذارنده بود، جلوی من حرفی از شهادت نمیزد، اما خانمی تعریف میکرد که هنگامی که برادرش شهید شده بود، امیرحسین در دیدار با خانواده شهید بسیار به مادر شهید اصرار کرده و گفته بود: تو رو خدا از پسرت بخواه که من هم شهید شوم.»
مادر شهید در حالی که خاطراتش را مرور میکند، میگوید: همیشه دورهمیهای خانوادگی را دوست داشت و در جمع با کودکان خیلی بازی میکرد و خوشبرخورد بود، بار آخری که به خانهما آمده بود من سر کوچه بودم، گفتم: برید داخل تا من هم برسم، اما هنگامی که فهمید پیاده هستم با اینکه مسیر کوتاهی بود، اما اصرار کرد تا سوار ماشین شوم.»
امیرحسین بالاخره به آرزویش رسید
مادر شهید با بغضی در گلو و اشکی که در چشمانش حلقه زده است، از شنیدن خبر شهادت امیرحسین میگوید: پدرخانم امیرحسین با همسرم تماس گرفت و خبر داد که پسرم تصادف کرده است، سریع راه افتادیم به سمت بیمارستان، اما وقتی رسیدیم، دیدم یکسری از اقوام با لباس مشکی حضور دارند، خبر را از برادرم شنیدم که مرا در آغوش گرفت و گفت: «آروم باش، امیرحسین شهید شد.» همان موقع انگار دنیا روی سرم خراب شد اما نمیخواستم باور کنم و منتظر بودم، بگویند خبر اشتباه و دروغ بوده است، اما شهادت و نبودن پسرم واقعیتی بود که باید قبول میکردم.
وی با بیان اینکه از مردم میخواهیم قدر زحمات نیروی انتظامی را بدانند، میافزاید: پسرهای ما به خاطر امنیت مردم، جان خود را کف دست گرفتهاند.
ارادت زیادی به اهل بیت (ع) داشت
در همین حین خاطراتی را از زبان پدر امیرحسین میشنوم که در حال تعریف از پسر شهیدش است: دو هفته قبل از شهادتش منزلما دعوت بودند، هنگام روبوسی خیلی گرمتر از همیشه برخورد کرد و حدود چند دقیقه بسیار محکم من را بغل کرد و مدام قربان صدقه من میرفت و حین میهمانی مدام به دنبال کمک به من و مادرش بود و این بهترین لحظاتی بود که از او در خاطرم مانده است.
سعید زادهاحمدی ادامه میدهد: بسیار علاقهمند به مجالس عزاداری امام حسین (ع) و خدمت در روضههای ایام محرم بود، از جوانان امروزی بود با همه تفریحات و سرگرمیهای معمول بین جوانان، اما احترام زیادی برای اهل بیت (ع) قائل بود و ایام محرم همراه با همسرش مشکی میپوشیدند.
خوشاخلاقی و مهربانی، آخر شهیدش کرد
پدر شهید با نگاهی به عکس پسرش که در قاب مشکی روی میز قرار گرفته بود، میگوید: بسیار خوشاخلاق بود، همیشه سعی میکرد دل کسی را نشکند و باعث ناراحتی نشود، اگر کسی درخواستی داشت، غیرممکن بود که تا جایی که میتواند کمک نکند، این خصوصیات بهویژه نجابت و احترام به همه از بزرگ تا کوچک بهخصوص پدر و مادرش بود که او را به سمت شهادت برد.
پدر ادامه میدهد: پسرم در همه کار پشتکار زیادی داشت، با همه توان در کلانتری فعالیت داشت، طوری که همیشه کمبود خواب داشت و خسته بود، برای گشتزنیهای شبانه واقف به آن سهمیه بنزینی که کلانتری در نظر میگرفت، نبود و از جیب خودش باکهای موتور سیکلتها را پر میکرد و اصلاً در کارش کم نمیگذاشت.
لحظات آخر بین نالههایش ذکر یاحسین بر لب داشت
رئیسی یکی از همکاران شهید که لحظه شهادت امیرحسین کنار او بوده است، از جزئیات آن حادثه میگوید: ما هم برای این حادثه اعزام شده بودیم، اما امیرحسین که در حال گشتزنی بود، گفت: من زودتر به محل میرسم و به نشانی اعلام شده رفت و این در حالی بود که فقط نیمساعت به تعویض شیفتش مانده بود و هنگامی که به محل حادثه رسیدیم، امیرحسین روی موتور افتاده بود و در حال نالههای آخر و ذکر شهادتین بود. شهید محمداحسان شفیعی هم روی زمین خون بسیاری را از دست داده بود که به سرعت آنها را به بیمارستان منتقل کردیم.
وی با مخاطب قرار دادن مردم و مسئولان میگوید: خون شهدای امنیت برای در امان ماندن جان و مال همه مردم است، آنها حقوق ناچیزی دریافت میکنند اما بسیار دلسوزانه در حال خدمت به مردم هستند، ادای احترام و پشتیبانی از نیروی نظامی کشور، تنها کاری است که برای ادای دین به خون این شهدا میتوان انجام داد.
نظر شما