به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوبهایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمعهایی که خشنترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکتهای بیثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمیآمد، از پیامدهای فراخوانهایی بود که در نهایت حماقت اعلام میشد.
در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامیها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوشغیرت زمانمان بیشتر از آنها خواهیم گفت.
امروز از شهید داوود عبداللهی خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.
داوود رفت و ماتم روی سر اهل خانه خیمه زد
همیشه در مأموریتها میگفت، میخواهم تا حد جان از مردم و مملکت خود دفاع کنم، وفای به عهد کرد و سر حرفش ماند، داوود عبداللهی از جانش برای دفاع از امنیت مردم و وطنش گذشت و خانه پدریاش در شهرستان سلسله استان لرستان، داغدار شد.
غم، سایه سنگینش را روی سر اهالی خانه پهن و اهل خانه را سیاهپوش کرد، مادر مویه میکرد، اشک میریخت و مویه میکرد، قربان صدقه پسرش میرفت و مویه میکرد و با همان لهجه دوستداشتنی خودش میگفت: «پسر شیرینم شهادتت مبارک، درجه جدیدت مبارک.»
همین چند کلمه از زبان مادر کافی بود تا غم با گره افتاده در چهره زنانی که برای همدردی با مادر آمده بودند، دست به دست هم دهند و سیل اشکهای بیمحابای زنان جاری شود، داوودِ مادر رفت، مادر میگفت: پسرم به خاطر رهبرمان، دینمان و اسلام شهید شده است.
حال چشمهای پدر بد شد
حال پدر هم خوب نبود، چشمهایش پر از حرف بود و حرفهایش پر از غم. غمش از شهادت جگرگوشهاش میگفت. راست گفتهاند که باباها بعد از رفتن فرزندشان در سکوت پیر میشوند، غمزده میشوند، کمرشان تا میشود اما صلابت خود را حفظ میکنند، شاید کنجی از قلب پدرِ داوود پیش دختر و پسر داوود بود، شاید پیش مادر و همسر داوود؛ او که باید برای فرزندانش پدری هم میکرد.
همسر داوود از خوب بودنهای داوود میگفت: «به داشتن چنین همسری افتخار میکنم، همسرم در راه امنیت، دین و ناموس شهید شد.»
کلمهها گاهی سخت کنار هم چیده میشوند، زور اشک بیشتر میشود و اشکها حرف میزنند. دلتنگی میپیچد توی دانههای اشک و یکییکی میافتد و میغلتد و به امان خدا میرود.
زمانی که داوود رفت، دخترش ۱۹ سال داشت، میگفت: «هدف پدرم همیشه این بود که از مردمش، خاکش و میهنش دفاع کند؛ همین هم باعث شد که در راه تأمین امنیت مردم به شهادت برسد.»، اما پسر، غرق تابوت بابا بود، حرفهایش در نگاه به تابوت بابا گم شد، آخر وقتی بابا رفت او فقط ۱۱ سال داشت.
داوود رفته بود تا شعله اغتشاشات را آرام کند
سرهنگ دوم داوود عبداللهی، فرمانده یگان امداد مریوان بود، در روزهایی که مردانِ ایران ما درگیر خواباندن شعله اغتشاشات بودند، رفته بود تا حمله آشوبگران را کمی آرام کند که با ضرب گلوله فردی ناشناس، مجروح شد.
داوود را به یکی از بیمارستانهای سنندج انتقال دادند، نهم مهرماه سال ۱۴۰۱ بود، شدت جراحات وارد شده، راهِ داوود را کوتاه کرد، کوتاه تا خود خدا. طاقت نیاورد و شهید شد، روزی که قرار بود پیکر پاکش از کردستان به زادگاهش فرستاده شود، مردم نجیب کردستان برایش سنگ تمام گذاشتند.
پیکر پاکش به زادگاهش که رسید، بیشتر اهالی لرستان برای بدرقه پسر باغیرت دیارشان تا منزل ابدیاش آمده بودند و عاقبت داوود در روستای بابامراد بسطام و در جوار امامزاده بابامراد آرام گرفت.
نظر شما