ولایت، خط قرمز مجتبی بود

شهید مجتبی امیری‌دوماری، زمانی که اشرار و اغتشاشگران به ساحت پرچم ایرانمان و پرچم عزای امام حسین (ع) هتک حرمت کردند، طاقتش طاق شد، رفت که کاری کند، رفت که مانع شود، اما گلوله کار خودش را کرد، نهم مهرماه بود که رفت و شهید شد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت. به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد.

در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید مجتبی امیری‌دوماری خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

خدا حرفش را شنید، خوب هم شنید

در یکی از دست‌نوشته‌هایش برای خدا نوشته بود: «پروردگارا کمکم کن گناه نکنم، وابسته به دنیا نباشم، چشم و گوش و اعضای بدنم در راه خودت خرج شود نه گناه و معصیت، خدایا کمکم کن در این شب‌های ماه مبارک رمضان لحظه‌ای از یادت غافل نشوم، خداوندا از فضلت به ما هم عطا کن که همیشه به یاد نعمت‌ها و مهربانی‌هایت باشیم و همیشه شکرگزارت باشیم، اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک»

می‌توان کنار نامش کلی واژه قشنگ جا داد، مثل بابای مهربان مائده و علی، پسرِ پدری که سال‌ها در جبهه جنگید، خوش‌غیرت و بامرام، خانواده‌دوست، پسرِ خلیج‌فارس، بسیجی هنرمند، ماهر در اجرای تئاترهای آئینی، دلباخته امام حسین (ع)، تعزیه دوست و عاشق ایران و پرچم سه رنگش.

ولایت، خط قرمز مجتبی بود

دین و ولایت فقیه، خط قرمزهایش بود

مجتبی بزرگ شده جیرفت بود، اما ساکن جزیره قشم، جایی به نام طولا، شهریورماه سال ۹۱ وقتی ۲۴ سالش بود با دختری که سه سال از او کوچک‌تر بود، ازدواج کرد، او حسابی برای آرامش و رفاه همسر و خانواده‌اش تلاش می‌کرد، بابای خوبی بود برای بچه‌هایش، آن‌قدر که دخترش مائده را حسابی بابایی کرده بود، خط قرمزهایش دیدنی بود و شنیدنی، حسابی هم نسبت به دین و ولایت فقیه حساس بود، نماز که می‌خواست بخواند دو تا جانماز پهن می‌کرد، یکی برای خودش و یکی برای مهدیه خانم، همسرش.

معمولاً با وضو بود، آن شب آخر هم وضو داشت، ساعت حوالی ۱۱ شب را نشان می‌داد که خبری به همسر مجتبی رسید، قلبش لرزید، گفتند مجتبی با گلوله کلت کمری مجروح شده و چون گلوله‌ها از فاصله کم خورده است چند عضو داخل بدنش دچار آسیب جدی شده است، اقدامات اولیه انجام شد و خیلی زود هم او را به بندرعباس منتقل کردند.

پایانِ ۱۰ روز مبارزه، شهادت بود

۱۰ روز طاقت آورد. ۱۰ روز جنگید به خاطر مائده‌اش، به خاطر علی‌اش، به خاطر همسرش، به خاطر خانواده‌اش، اما انتخاب شده بود برای رفتن، رفتن در قامت شهادت. یک قشم بود و یک مجتبایش.

تشییع باشکوهش در قشم، مراسم را دیدنی‌تر کرده بود، همه آمده بودند برای بدرقه پسرِ خلیج‌فارس، روز سی‌ام شهریورماه سال گذشته درست وقتی اشرار و اغتشاشگران به ساحت پرچم ایرانمان و پرچم عزای امام حسین (ع) هتک حرمت کردند، طاقتش طاق شد، رفت که کاری کند، رفت که مانع شود اما گلوله کار خودش را کرد، نهم مهرماه بود که مجتبی رفت، مجتبی شهید شد.

کد خبر 691861

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • جانباز نویسنده رمضانعلی کاوسی IR ۱۸:۱۲ - ۱۴۰۲/۰۷/۰۹
    0 0
    سلام جهت اطلاع سردبیر محترم کتاب «سیراب از عطش» به خاطرات جانباز ۷۰ درصد «احمد شیروانی» می‌پردازد. این رزمندۀ داوطلب اصفهانی ... https://sooremehr.ir/%d8%b3%db%8c%d8%b1%d8%a7%d8%a8-%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b7%d8%b4%d8%9b-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%b3%d8%b1%da%af%d8%b0%d8%b4%d8%aa-%d8%ac%d8%a7%d9%86%d8%a8%d8%a7%d8%b270-%d8%af%d8%b1/