به گزارش خبرنگار ایمنا، آفتاب شهر را در آغوش گرفته و امید همه جا پخش شده بود، گنجشکها حسابی مشغول بودند و در محفلی دورهمی شیطنتشان حسابی گل کرده بود. صبح نفسهایش را تازه میکرد و خنکای پاییز صورت را نوازش میداد، دستهای خسته پیرمرد، جاروی فراشی را لمس میکرد و برگهای بازیگوش ریخته شده روی زمین را به سمتی هدایت میکرد، صدای خش خش جارو با صدای گنجشکها در هم میآمیخت و موسیقی بیکلامی را خلق میکرد.
ساعت حوالی ۶ صبح را نشان میدهد، جایی در بهشت ما اصفهانیها، آرامگاه ابر مردان دفاع مقدس و قشنگتر بگویم در گلستان شهدا هستیم، راه ما را به سمت خیمه قدیمی گلستان هدایت میکند، جایی نزدیک مزار شهدای گمنام.
کفشهای جفت شده کمی خسته و خاک گرفته و بعضاً کفشهای سرزنده واکس زده در کنار چند جفت کفش زنانه دم در ورودی خیمه نشان از حضور ۱۰، ۱۵ نفر میدهد. صندلیهای سفید خیلی مرتب و با فاصله مناسب کنار هم درست روبهروی جایگاه چیده شدهاند، کمی با فاصله نسبت به صندلی آقایان، چند صندلی برای خانمها چیده شده است، تعداد خانمها کم است، بعضیها دعا میخوانند و بعضیها هم با دانههای تسبیح بازی ذکر میکنند، دانهها یکی یکی و گاهی هم تند تند از بین دستانشان میلرزد و میافتد، چند دقیقهای از ساعت شش صبح گذشته است که تعداد حاضران هر لحظه بیشتر و بیشتر میشود، اینجا محل دورهمی رزمندگان دفاع مقدس است، برنامه با زیارت عاشورا شروع میشود.
زیارت عاشورا با چاشنی دلتنگی روزهای عملیات
بچههای خیبر دور هم جمع شدهاند، باید جزایر مجنون حفظ شود، خیلی از بچهها شهید شدهاند، مداح مداحی میکند و لبها لبریز از حسین (ع) میشود، سرها میرود اما کسی تن به ذلت نمیدهد، از همه جا بوی کربلا میآید، بوی عشق و آنچه شنیده میشود نوای هل من ناصر ینصرنی است...
مداح همچنان میخواند، صدایش بغض دارد و حزن. غرق «السلامعلیک و علی الارواح التی حلت بفنائک» است، رزمندهها میروند به روزهای دفاع مقدس و عملیات محرم...
دی ماه ۱۳۶۵ میشود، بچهها با رمز یا زینب (س) کار را آغاز کردهاند. توسلشان به خانم بوده و دلشان کربلا، مداح همچنان میخواند و لابهلای واژههایش روزهای جبهه در برابر چشم رزمندهها مرور میشود، عملیات رمضان، بیت المقدس، طریق القدس، والفجر، کربلای ۴ و...
هر لحظه تعداد رزمندهها زیاد و زیادتر میشود. یکی با دستی که ندارد و آستین پیراهنی که خالی است، یک نفر با پایی که پای مصنوعی جایش را گرفته است، یک نفر با ریههای خسته و… این آمدنها ادامه دارد، زیارت عاشورا با سجدههای ناب بندههای خوب خدا روی تربتی که عطر کربلا دارد، تمام میشود.
مردانی که همچنان پای عهد خود ایستادهاند
دیگر به سختی میشود، صندلی خالی پیدا کرد، کمی کمتر یا بیشتر از ۲۵۰ نفر از بچهها کنار هم نشستهاند، رفیقی از رفقای دیروز به نام امرالله آقابابایی با لهجه شیرینش پشت میکروفون قرار میگیرد، قرار است خاطرهگویی کند، کلمهها مثل قندند در کلامش، او روایتگری را خوب بلد است، روان و دلچسب حرف میزند، سوال و جوابهای بین صحبتهایش را هم با حوصله جواب میدهد، کلامش چندان طولانی نمیشود هرچه هست یادآوری آن روزهای با هم بودنشان است.
قرار صبحانه دارند، روی زمین و دور سفره، البته چند نفری به خاطر شرایط فیزیکیشان مجبورند روی صندلی بنشینند، عطر آش و بوی نان تازه به هم میپیچد، گرسنه هم که نباشی دلت میخواهد یک لقمه خودت را میهمان این عطر و برکت کنی. خیلی طول نمیکشد که دور تا دور سفره پر میشود از رزمندههای دیروز، آنها که وقتی رفتند سنشان به ۲۰ سال نمیرسید و حالا روزگار موی سر و صورتشان را سفید کرده و خط و خطوطی به چهرهشان انداخته است اما همچنان ایستادهاند، پایش بیفتد باز هم میروند و میشوند همان پسر بچههای دیروز و هر آنچه دارند میگذارند وسط حتی با دستی که نیست، حتی با پایی که پای مصنوعی جایش را گرفته است. صبحانه را میخورند، خوشوبش میکنند، میخندند، بغض میکنند و یاد رفیقی که نیست را زنده میکنند.
حرفها تمامی ندارد، عکسها پر از مکث است
از دیروز و امروزشان میگویند، از پیادهروی اربعین که همین چند روز پیش برگشتهاند و از خاطرات راه میگویند، از کربلایی که روزی برایش میخواندند کربلا، کربلا، ما داریم میآییم، از طریقالعلما و از دور بودن راه و معنویت بالایش، از اینکه سالهاست از این راه به کربلا میرسند، صبحانه تمام میشود و چایی بهانه خوب و به وقتی است تا مدت حضورشان دور سفره را طولانیتر کند.طولی نمیکشد که بساط سفره جمع میشود اما خوشوبشها همچنان ادامه دارد، بازار عکسهای یادگاری در حلقههای چند نفره هم گرم میشود، عکاس که خود از رزمندههای دفاع مقدس است دوربینش را به گردنش انداخته و هرجا سوژهای میبیند، سریع شکارش میکند و تعداد افراد حاضر در عکسها هر لحظه بیشتر و بیشتر میشود.
تقویت مهارتهای روایتگری با حضور در دورهمی دوستانه رزمندگان دیروز
با ابراهیم اکبری یکی از بانیان این دورهمی صحبت میکنیم، از رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بوده و در طول جنگ تحمیلی به درجه جانبازی هم رسیده است، میخواهد رسم میهماننوازی را جانانه به جا بیاورد. دورهمی که به پایان میرسد با ما همکلام میشود، از او در خصوص این دورهمی صبحهای دوشنبهها میپرسیم و میگوید: حدود چهار سال است که این برنامه شروع شده است، در ابتدا با تعداد محدودی از رزمندگان دفاع مقدس کار را آغاز کردیم و همانطور که میبینید امروز حدود ۲۵۰ نفر از رزمندهها اینجا دور هم جمع شدهاند، برنامه ما خواندن زیارت عاشورا است. معمولاً برنامه خاطرهگویی در مناسبتهای مختلف هم داریم، در دهه اول محرم جمعیتی که اینجا حضور به هم میرساند چندین برابر بیشتر از جمعیت امروز میشود، این دورهمی به صورت خودجوش و توسط خود رزمندهها شکل گرفته است، معمولاً یا یک نفر بانی میشود یا معمولاً با کمکهای خود بچهها برنامه برگزار میشود.
از او در خصوص بچههای حاضر در این دورهمی پرسیدیم که میگوید: بچهها از گردانهای مختلف هستند، از بچههای غرب و تیپ قمربنیهاشم (ع)، لشکر نجف و لشکر امام حسین (ع) اما معمولاً تعداد رزمندههای لشکر امام حسین (ع) بیشتر از بچههای گردانهای دیگر هستند.
اکبری ما را میبرد به سالهای دفاع مقدس میبرد و ادامه میدهد: در سالهای جنگ معنویت و اطاعتپذیری بچهها رمز پیروزی بود، آنقدر که همه به هم سفارش میکردند که اگر خوابشان برد کسی که برای نماز شب بیدار میشود بقیه را هم بیدار کند.
ابراهیم اکبری این دورهمیها و خاطرهگوییها را راهی برای آموزش روایتگری به سایر رزمندهها میداند و در اینباره معتقد است: رزمندهها با حضور در این دورهمی میتوانند مهارتهای خود را برای بحث روایتگری تقویت کنند و از این قابلیت خودشان بهره ببرند و ارتباط خودشان را با حوزه، دانشگاه، مدرسه، مسجد، اماکن مذهبی و در مجموع با مردم تقویت کنند.
نظر شما