به گزارش خبرنگار اعزامی ایمنا، ابتدای روز سهشنبه همین هفته از اصفهان عازم کربلا بودم، استرس زیادی را تجربه میکردم، دوست داشتم هر چه زودتر برسم چون میتوانم با جرئت بگویم مهمترین آرزویم بود…
به کربلا رسیدم و در موکب مستقر شدم؛ جایم که مشخص شد میخواستم زائر آقا شوم، اما دوست داشتم برای نخستین بار نمازم را در حرم امام حسین (ع) اقامه کنم.
ساعت نزدیک ۱۱:۳۵ بود که به سمت حرم آقا راه افتادم؛ بهرغم گرمای هوا زائران و عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) مانند سیلی در حال حرکت و نزدیک شدن به حرم بودند. آری اینجا میعادگاه عشاق است، اینجا کربوبلا است، اینجا مقصد عاشقان است.
نوع خدمتگذاری و حرکت سیل زائران به سمت حرم را که کنار بگذاریم، اینکه هر کس به میزان توان خود در حال خدمترسانی به زائران است، توجهم را جلب کرده است.
نزدیک و نزدیکتر میشویم و من بیشتر مشتاقم که به «حرم» برسم آخر حرم همان منزل است، میخواهم زائر و مهمان امام باشم...
صدای مداحیهای عربی در گوش میپیچید؛ بهنقطهای رسیدم که ناخودآگاه سرم را بالا بردم و با گلدسته طلایی حرم آقا اباعبدالله الحسین (ع) مواجه شدم که اشک در چشمانم جمع شد؛ از دور سلام دادم و دوست داشتم که زودتر برسم...
کوچهپسکوچههای کربلا را رد کردم؛ به میدانگاهی رسیدم که باید به سمت چپ میرفتیم؛ در این نقطه بود که برای نخستین بار چشمانم گنبد حرم امام حسین (ع) را میدید… در شوک آن بودم که احساس میکردم هنوز باید منتظر بمانم، باید بیشتر دل خود را جلا دهم و این برای من زود است، اما اینطور نبود و چشمان خیسم این را رد کرد.
جلوتر که میرفتیم بر خیل جمعیت افزوده میشد؛ صدای اذان از بلندگوها پخش میشد و باید هر چه زودتر به نمازگزاران میپیوستم.
تمام تلاشم را کردم که برسم اما به دلیل شلوغی نتوانستم نمازم را به جماعت اقامه کنم؛ از بابالراس وارد شبستان شدم؛ بیشتر جلو رفتم، انگار که به مقصدم رسیده بودم و میخاستم بهسمت ضریح بروم.
از یکی از ورودگاهها وارد شدم محوطه ضریح شدم اما سیل جمعیت اجازه نزدیک شدن به ضریح را نداد، هنوز هم به این فکر میکردم که امام حسین (ع) طلبیده است که خدمتگزار آن باشیم.
به سرداب رفتم و به سختی جایی را برای اقامه نماز پیدا کردم؛ علاوه بر نماز واجب، چند نذر نیز از سایر خادمان حسینی که به من سفارش کرده بودند را بهجا آوردم و دوباره به سمت حرم امام حسین (ع) رفتم.
این بار بیشتر میفهمیدم که کجا هستم، پایم را جای پای چه کسی میگذارم. داشتم از بابالقبله وارد میشدم که یک نفر با ندای بلندی گفت «لبیک یا حسین (ع)» که ناگهان مانند جرقهای بر انبار کاه تمام جمعیت یک صدا میگفتند «لبیک یا حسین (ع)»
این بار هم استرس داشتم اما باید خود را به ضریح میرساندم و قدم به قدم با جمعیت همراه بودم تا به مقصد برسیم...
سراشیبیهای حرم، مرا لحظه به لحظه به مقصدم، به ضریح آقایم و به حاجتم میرساند؛ چشمانم به ضریح میافتاد و تشنهتر میشدم.
با سیل جمعیت همراه شدم تا دستم به ضریح برسد؛ لحطهای نزدیک و لحظهای دور میشدم اما آخر با زحمت زیادی دستم به ضریح رسید و به حاجتم رسیدم.
و به این فکر میکردم که خداوند چقدر بندگان را دوست دارد و چقدر با یک سفر دل خیلیها خوش میشود؛ امیدوار هستیم خداوند دل همه عشاق را با یاد و دیدار حسین (ع) خوش کند.
گزارش از امین شبانی، خبرنگار اعزامی ایمنا
نظر شما