به گزارش خبرنگار ایمنا، از هفته قبل تهیه گزارش کامل از لحظه ورود متوفیان به باغ رضوان تا خاکسپاری آنها در تحریریه خبرگزاری ایمنا قطعی شد که به نظرم موضوع جدیدی بود، آنهم برای من که آخرین بار هفت سال پیش برای فوت یکی از بستگان نزدیک، وارد غسالخانه شده بودم و همان روز از ترس و ناراحتی به صندلیهای سرد سالن چسبیده بودم.
ساعت ۸:۳۰ صبح به همراه تعدادی از همکارانم به سمت باغ رضوان حرکت کردیم، در مسیر رفت حال همه ما خوب بود، حتی با اشتها لقمهای که همراه داشتم را خوردم تا برای راه رفتن توان داشته باشم! که کاش فقط به کیلومترها راه رفتن ختم میشد.
وارد سالن تطهیر میشویم، از همان سمتی که مراجعهکنندگان جسد عزیزان خود را تحویل میدهند تا وارد غسالخانه شود و بقیه مراحل رسیدن به خانه قبر را طی کند.
ابتدا به قسمت پذیرش رفتیم و خودمان را معرفی کردیم؛ شواهد نشان میداد که از قبل همهچیز هماهنگ شده بود؛ آنجا مورد استقبال مسئول سالن تطهیر قرار گرفتیم و در اتاق خنکی منتظر ماندیم تا همکار فیلمبردارمان وسایل خود را آماده کند.
حوصلهام سر میرود، از همه جا بیخبر به همکارانم گفتم «میروم دوری بزنم و برگردم»؛ در سالن بزرگی اول از همه آینهای روی دیوار نظرم را جلب میکند، چند دقیقهای نگاهش میکنم تا دلیل نصب آینه وسط سالن تطهیر را بدانم.
مقابل آینه که بایستید چهرهتان در آن نقش میبندد، همچونتمام آینهها که تا به امروز دیدهاید، اما تفاوت آن با بقیه آینهها روبان مشکی اریب کنار آن است که میتوانید قاب عکس خودتان پس از مرگ را متصور شوید!
کنار آینه، ورودی بزرگی است که از آن وارد فضایی دیگر میشوم، اما نمیدانم کجا است. سردر آن نوشته شده بود «اتاق وداع متوفی مَرد»؛ در واقع همان جایی که مردم پارههای تنشان را شسته شده و کفنپیچ تحویل میگیرند.
دهانه کوچک و کوتاهی روبهرو است که یک ریل از آن خارج شده، بالای آن با کاشی تزئین و جملهای نوشته شده است که «در شگفتم مردگان را همهروزه میبینید، ولی مرگ را فراموش میکنید.»
مانیتوری به ستونها نصب شده است، اسامی متوفیان امروز و وضعیت آنها را نمایش میدهد، در واقع مشخص میکند که آنها در کدام مرحله از سردخانه تا خاکسپاری قرار دارند و مکان قبرشان را نشان میدهد، به سن میتها نگاه میکنم، خدا را شکر امروز جوان تازه درگذشته به باغ رضوان نیاوردهاند.
در فکر بودم که صدای جیغ و داد بلند شد، به سمت صدا رفتم، جایی همچون جای قبلی، فقط سردر اینجا نوشته «اتاق وداع متوفی زن»؛ وارد شدم. ناگهان چراغهای سبز دورتادور روشن و صوت قرآن پخش شد، دهانه کوچک خیلی آرام کنار رفت، جنازهای کفن پیچ روی تخت فلزی خارج شد و سپس تابوت پلاستیکی به اتاق وداع متوفی زن وارد شد.
زنی جوان مثل ابر بهار زار میزند، پارچه روی صورت میت را باز و برای آخرین بار با او وداع میکنند، صدای زن بلندتر میشود به سر و صورتش میزند، با خودم گفتم لابد چهره بیجان مادرش را دیده است.
همان اول تکیه دادم به دیوار و پا به پای بستگان متوفی اشک ریختم؛ این تازه اولین جنازه امروز بود، باید نفسی تازه کنم، از مسئول مورد نظر درخواست کردیم تا شرایط مصاحبه با یک غسال یا غساله را برایمان فراهم کند.
اول قبول نمیکند و سعی در تغییر نظر ما دارد، اما ما برای همین کار این همه راه آمده بودیم. گوشی تلفن را برداشت و شماره داخلی غساله زنان را گرفت. پرسید: «روی سنگ کسی را داریم؟!» این عجیبترین جملهای بود که تا به حال شنیده بودم، اما برای او عادی است.
پس از اینکه خانم غساله آماده میشود، به ما خبر دادند که میتوانیم به آنجا برویم. با سنگینی قدم برمیداشتم. نمیدانستم تحمل دیدن پیکر بیجان متوفیان را دارم یا خیر.
دو همکار دیگرم همراه من بودند؛ صبر کردم تا اول آنها وارد شوند، با احتیاط اولین قدم را داخل غسالخانه گذاشتم، هنوز چیز زیادی مشخص نبود، اما صدای خانم غساله را شنیدم که میگفت: «دو میت کفن شده آماده است و آن یکی که در کاور است تازه رسیده» همین جمله کافی است تا همان دوقدمی که به جلو برداشتهام را برگردم.
خیلی ترسیده بودم، بدنم میلرزید، دوباره گریه امانم نمیداد.
«اینجا دیگر کجاست، اصلاً چه اشتباهی کردم آمدم، من را چه به این جاها، اما خب آخرش که چی؟ یک روز هم نوبت من میشود» به جای آنها روی این سکو میخوابم…» مدام همین جملات در سرم تکرار میشود.
خانم غساله آرامش خاصی داشت. به آرامی گفت: «نگران نباش تازه اینجا را شستم، تمیزه، اینجور اشک نریز. پس من چی بگم که هرروز این جام. حالا که تا اینجا اومدی، حاجت بخواه!» او حق داشت نداند که برای تمیزی غسالخانه نگران نبودم، بلکه از محیط آنجا میترسیدم.
به هر حال جلو میروم، باید مصاحبه و فیلمبرداری را شروع کنیم، میتهایی که آماده شدهاند برای بقیه مراحل خاکسپاری دقیقاً پشت تصویر هستند، با خودم گفتم که ای کاش قبل از مردن، آماده سفر آخرتشان بوده باشند.
به چشم انسان عادی به ما نگاه نمیکنند
غساله آرامستان باغ رضوان خودش را برای ما معرفی کرد. «سکینه کیانی، متولد ۱۳۶۱ هستم، چند سالی است در غسالخانه آرامستان باغ رضوان مشغول کار هستم.»
او میگوید: «شغل سختی داریم، هم برای کسانی که غسل میت را انجام میدهند و هم برای افرادی که کفن و دفن آنها را برعهده دارند؛ بودن در این شغل انگیزه میخواهد.»
نگاهی به جنازهها کرد و گفت: «هیچ وقت آنها را بهعنوان مرده نمیبینم همیشه تصور میکنم حاضر هستند.»
او شرایط زندگی خانوادگی خود را اینگونه میگوید: «متاهل هستم و یک پسر ۱۸ ساله دارم، سعی میکنم در خانه طوری رفتار کنم که خانوادهام راضی باشند و کوتاهی نکنم. البته آنها به شغل من عادت کردهاند و خودشان را با شرایط کاری من وفق دادهاند.»
«جابهجا کردن میت برای من و همکارام سخته، البته خدا کمکمون میکنه؛ تغسیل و تکفین میتهای تصادفی و مجهولالهویه برای ما سختی مضاعف داره. شما زمان کمی در این محل حضور داشتید، اما خیلی اذیت شدید حالا تصور کنید بودن ما هر روز اینجا چه سختیهایی داره. هنگامی که کیسه جسد فرد مجهولالهویه و تصادفی را باز میکنیم، صحنه دلخراشی میبینیم، مدت زمان زیادی باید برای غسلدادن این افراد صرف کنیم. برای همین انرژی فکری و جسمی زیادی از همکارانم گرفته میشه و برای ما دردناکه.» اینها بخشی از سختیهای کار سکینه خانم و همکارانش در غسالخانه آرامستان باغ رضوان اصفهان است.
او ادامه میدهد: «هر روز از ساعت ۷:۰۰ تا ۱۳:۳۰ در غسالخانه مشغول کار هستیم، حقوق خوبی میگیریم و راضی هستیم، اما ناراحتی ما از اینه که من و همکارانم آنچنان دیده نمیشیم، مردم از ما کنارهگیری میکنند و هرکس ما رو میبینه، ازمون دوری میکنه، چه فامیل چه غریبهها؛ هنگامی که متوجه غساله بودن ما میشوند، به چشم انسان عادی به ما نگاه نمیکنند.»
وقتی از او میپرسم تا به حال شده در غسالخانه روز خوب هم داشته باشی؟ پاسخ میدهد: «با فوتیها که نه؛ تمام آنها برای ما استرس و ناراحتی میارن، اما ساعاتی که در کنار همکارانم استراحت میکنم، تا حدی شرایط روحی خوبی دارم.»
سکینه خانم میگفت: «چند روز پیش فوتی تصادفی به غسالخانه آوردند؛ وقتی جنازه را غسل دادیم و کفنپوش کردیم، شبیه عروس شده بود. با دیدن این صحنه خیلی دگرگون شدم، اصلاً روز خوبی نبود. آخه میدونین چیه، برخی میتها چهره نورانی دارند که نمیدانیم بهخاطر اعمال آنها است یا دلیل دیگری دارد؛ با چشمان خودم میتی را دیدم که هنگام انتقال به اتاق وداع، اشک از گوشه چشمانش جاری شد.»
صحبتمان که تمام شد، میت کفن شده را روی تخت فلزی روی ریل مخصوص میگذارند تا تحویل بستگانش دهند؛ صدای قرآنی که در اتاق وداع شنیده بودم، اینجا دوباره پخش شد و صدای شیون که حتماً باز هم دخترانی مادرشان را از دست دادند.
این بار روند تحویلی که در اتاق وداع دیده بودم را از داخل غسالخانه میدیدم؛ پس از آن با عجله با سکینه خانم خداحافظی کردیم تا همراه همین میت بقیه مراحل را طی کنیم.
از غسالخانه خارج شدیم و به سالن اقامه نماز میت رفتیم، تابوت را جلوی نمازگزار گذاشتند و تمام بستگان پشت سر او ایستادند و از روی بنر بزرگی که روبهرو نصب شده، نماز را میخواندند.
در گوشه سالن چند نفر از بستگان متوفی گوشهای از حال رفته بودند و دو سه نفری اطرافشان میچرخیدند تا به نوعی بتوانند آنها را تسکین دهند؛ به هر ترتیب نماز تمام میشود، نمازگزار از ثواب نماز شب اول قبر میگوید و از همه تقاضا میکند تا این نماز را برای فرد تازه از دنیا رفته بخوانند.
نمازگزار سه مرتبه از بستگان متوفی شهادت میگیرد که میت در زمان حیات خود انسان خوبی بوده است؛ سپس از آن ابتدا بستگان مرد و سپس خانمها را بالای سر تابوت فرامیخواند تا فاتحهای بخوانند و دوباره با عزیزشان وداع کنند.
تابوت را بلند میکنند تا به آمبولانس انتقال دهند، همه پشت سر جنازه حرکت میکنیم، با راننده هماهنگ میکنیم که به کدام قطعه میروند و دوباره با عجله به سمت مرحله آخر حرکت میکنیم.
زودتر از بستگان به قبر متوفی میرسیم. نگاهی به داخل قبر سه طبقهای که گود و وحشتناک بود، انداختم.
عقب میرویم و منتظر میمانیم، تا میت را از آمبولانس به بالای سر قبر انتقال دهند، سه مرتبه با ذکر «به عزّت و شر ف ِ لااله الا الله» تابوت را بلند میکنند و دوباره زمین میگذارند.
آقایی که کار دفن را انجام میدهد، به نزدیکان متوفی گوشزد میکند: «سر میت باید بالا باشد، این راهی است که همه ما میرویم، پس از خدا بخواهیم عاقبت بخیر شویم و زمینگیر نشویم.»
باز هم سه بار برای خوب بودن متوفی شهادت میگیرد، میگوید: «گواهی شما شفاعتی برای این عزیز تازه از دست رفته است؛ خوش به حال مادرتان که روز پنجم صفر و نزدیک اربعین آسمانی شد، انشاءالله مهمان حضرت زهرا باشد، چند دقیقه دیگر بیشتر مادرتان پیش شما نیست، پس برای آخرین بار با او وداع کنید…»
یکی از محارم متوفی را صدا میزند تا اگر تمایل دارند خودشان جنازه را درون قبر بگذارند؛ سپس ادامه میدهد: «انشاءالله در سرازیری قبر، حضرت علی (ع) به فریادمان برسد.»
او از همه حاضران میخواهد که ذکر «یا حسین (ع)» بگویند و به احترام مادرشان سکوت کنند تا تلقین را بشنود، آخر اینجا ایستگاه پایان زندگی است و گریه فایدهای ندارد.» یکی از محارم داخل قبر میرود شانههای میت را تکان میدهد.
بالای سر قبر میروم، انگار حالا که جنازه را در خود جا داده است، گودتر بهنظر میرسد، تلقین توسط آقایی که بلندگو بهدست دارد خوانده شد، حالا باید سنگهای لحد گذاشته شود. بستگان متوفی خودشان روی قبر را با خاک میپوشانند و خاکسپاری تمام میشود، اما آنها کنار مادرشان میمانند تا دعا و قرآن بخوانند.
برای مصاحبه با آقای دفنکن، بالای سر قبر دیگری رفتیم که قرار بود تا دقایقی بعد پیکر زن یا مرد دیگری را در آغوش بگیرد؛ حالا چند دقیقهای فرصت داریم تا از خانه ابدی او برای گزارشمان استفاده کنیم.
عاقبت همه ما همینجاست...
سیدکمال حسینی، متولد ۱۳۶۰ متأهل و دارای دو فرزند پسر ۱۳ و هشت ساله است؛ او از حدود ۲۲ سال پیش در سازمان آرامستانهای شهرداری اصفهان مشغول کار شده است.
او میگوید: «پیش از اینکه وارد این مجموعه شوم، گچبری ساختمان انجام میدادم، ابتدای ورودم به سازمان آرامستانهای شهرداری اصفهان یعنی حدود ۹ سال در بخش فضای سبز مشغول بهکار شدم و اکنون ۱۲ سال است که در سالن تطهیر و خاکسپاری خدمت میکنم.»
حسینی از سختیهای شغلش این چنین میگوید: «مردمی که اینجا میآیند، یکی از عزیزانشان را از دست دادهاند، برای همین از صبح تا ظهر همش گریه و زاری میبینیم؛ از طرفی تحمل سرما و گرما در این فضا طاقتفرسا است، اما خدا کمک میکند.»
او ادامه میدهد: «همین که کاری انجام میدهم تا از آسیبهای روحی مردم کاسته شود و دعایم کنند، برای من کافی است، برای من مهم است که مردم راضی از اینجا بروند، چون اگر آنها راضی باشند، خدا هم راضی است.»
وقتی پرسیدم خانواده شما با شغلی که دارید، مشکلی ندارند؟ با خنده پاسخ میدهد: «تا بهحال از شغلم راضی بودهاند و غر نزدند، امیدوارم از این به بعد هم همینطور باشد.»
حسینی از وظایف و دِینی که از میت بر گردن او است، چنین میگوید: «زمانی که میت را به باغ رضوان میآورند، ابتدا برای غسل و تطهیر وارد غسالخانه میشود، پس از آن در سالن مخصوص نماز اقامه میشود، بستگان قبر تهیه میکنند و در پایان توسط آمبولانس به قبر مشخص شده انتقال داده میشود؛ اعمال خاکسپاری مشخص است، اگر زن باشد با اجازه بستگان ما انجام میدهیم و در صورتی که تمایل داشته باشند، محارم انجام میدهند، برای میت مرد نیز به همین ترتیب است و در صورت تمایل بستگان خودشان انجام میدهند.»
او ادامه میدهد: «میت که وارد خانه قبر میشود، ابتدا از اطرافیان شهادت گرفته میشود و بستگان وداع آخر را انجام میدهند، در انتها هم داخل قبر احکام مربوط به دفن انجام و بندهای کفن باز میشود، سپس میت بر شانه راست رو به قبله قرار میگیرد، سمت راست صورت بر خاک قرار میگیرد، در ادامه تلقین خوانده و خاکسپاری و دفن انجام میشود.»
حسینی میافزاید: «تمام همکارانم دِینی که بر گردنشان است را انجام میدهند، ما وظیفه داریم و نمیتوانیم چیزی برای میت کم بگذاریم، چرا که آن دنیا باید پاسخگوی آنها باشیم، از اینرو تلاش میکنیم مستحبات و واجبات را دقیق انجام دهیم تا شرمنده میت و خانواده او نشویم، بههر حال مرگ برای من و خانوادهام نیز خواهد بود، پس سعی میکنم مردم راضی باشند.»
وی درباره تعداد میتی که روزانه در باغ رضوان دفن میکند، میگوید: «روزهایی شلوغ و روزهایی خلوتتر است، در اوج کرونا روزانه حدود ۸۰ میت غسل داده میشدند، به یاد دارم که از یک خانواده پنج نفر بهواسطه کرونا از دنیا رفتند و شرایط خیلی سختی را شاهد بودیم؛ در این دوران از ساعت هفت صبح تا پنج عصر تمام اکیپها مشغول فعالیت بودند، در حال حاضر نیز بهطور میانگین ۳۰ میت در روز خاکسپاری میشوند.»
حسینی ادامه میدهد: «برخی میتها خانواده شهدا هستند، هنگامی که صورتشان را باز میکنیم، نور خاصی دارند، برخی از میتها شاید به واسطه اعمالشان چهره نورانی دارند…»
وی از برابری شرایط تمام اموات در باغ رضوان میگوید: «برای ما اموات قطعه یک و قطعاتی که ممکن است از لحاظ مالی مستضعف باشند، هیچ تفاوتی ندارند، کاری که برای قطعه یک انجام میدهیم با قطعه ۸۶ یکی است، حتی اطلاع نداریم میت چه سمت و جایگاهی داشته است، تنها کاری که وظیفه داریم را انجام میدهیم.»
حسینی میافزاید: «از حقوقم راضی هستم، سازمان آرامستانها حقوق ما را بهموقع پرداخت میکند؛ سعی میکنیم وظیفهمان را انجام دهیم؛ این راهی است که همه باید برویم، دیر یا زود، سن و سال هم نمیشناسد، کسانی که اینجا میآیند داغدیده هستند، کلمهای از سمت کارکنان موجب رنجش آنها میشود یا در بسیاری از مواقع با صحبتی از سمت همکارانم و همدردی با خانواده متوفی آنها تشکر میکنند، سعی میکنیم حداقل کمی از رنج روحی آنها کم کنیم، امیدوارم همه ما عاقبتبخیر شویم.»
حسینی ادامه میدهد: «برای فردی که عزیزش را از دست داده، سخت است که با ما همکاری کند، ما هم توقع نداریم تمام خواستههای ما در اعمال خاکسپاری را اجرا کنند و خودمان تمام واجبات و مستحبات را برای متوفی انجام میدهیم، اما تقاضا میکنیم کارهایی همچون خواندن قرآن و پرداخت صدقه که به درد میت میخورد را انجام دهند.»
وی در پایان میگوید: «عاقبت همه ما همینجا است، غنی و فقیر، دکتر و مهندس تفاوتی ندارد، فقط باید تا میتوانیم حقالناس را رعایت کنیم، میتی که اینجاست، دستش از دنیا کوتاه شده است و کاری نمیتواند انجام دهد، پس باید سعی کنیم تا قبل از اینکه اینجا بیاییم بارمان را ببندیم، از خدا بخواهیم زمینگیر و افتاده نشویم، دست پُر از این دنیا سفر کنیم و عاقبتبخیر شویم.»
تقریباً کار ما تمام است، فقط فیلمبرداری از اتاق وداع و نحوه تحویل متوفی مانده که قبل از این بهدلیل شلوغی امکانپذیر نبود.
این بار همراه همکارانم وارد میشویم، دوباره نورهای سبزرنگ روشن میشود، آیه قرآن «وَبَشِّرِ الصَّابرِینَ الَّذینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» و سلام زیارت عاشورا پخش میشود.
دیوارها با آیات و احادیث مزین شده است، چشمم به حدیثی از حضرت امام رضا (ع) افتاد «ای پسر شبیب، هرگاه خواستی بر چیزی گریه کنی، برای حسین (ع) گریه کن.»
حالا تمام مراحل را کامل ثبت و ضبط کردهایم، میتوانیم برگردیم؛ به سمت پذیرش میرویم، با کارکنان آرامستان خداحافظی میکنیم. اندازه یک هفته خستهام، روز سختی بود، سختتر از چیزی که فکرش را میکردم، توان راه رفتن ندارم؛ برخلاف مسیر رفت حال و هوای همه عوض شده است و خبری از خندههای سر صبح نیست.
حوصله حرف زدن نداشتیم. سرانجام از باغ رضوان خارج شدیم؛ تابلوهای کنار جاده را نگاه میکنم که تلنگری است برای ما زندهها، البته قبلاً هم دیده بودم اما حالا بیشتر توجه میکنم:
۱
۲
۳
حرکت...
از نو شروع کن…
گزارش از: سوگند پورکمالی
نظر شما