به گزارش خبرنگار ایمنا، روزهایی که طی هشت سال جنگ تحمیلی بر رزمندگان و خانوادههایشان گذشت، برای کسانی که در آن برهه زندگی و فضا را لمس میکردند، امری قابل درک است، اما برای نسلهای بعد که در همه این سالها بدون حس کردن جنگی در امنیت کامل به سر بردهاند، روایت آن روزها هم خواندنی است و هم تجسم آن کمی مشکل است. روزهایی که اگر در خاطرات و روایات همان رزمندگان نقل نشود، بعدها به فراموشی سپرده خواهد شد و تاریخ کمحافظهتر از آن است که روزهای درخشان یک ملت را به خاطر بسپارد. بنابراین جمعآوری خاطرات و نشر آن از زبان افرادی که در میدان آتش حضور داشتند، میتواند هم مستندتر و هم قابل باورتر باشد.
سیدمرتضی موسوی از رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) روایتگر شهادت یکی از همرزمانش در بحبوحه عملیات کربلای ۴ میشود: قبل از آمدن به جبهه، مصطفی نانآور خانواده بود، او برای ادای تکلیف و لبیک به فرمان حضرت امام خمینی (ره) مشتاقانه بهسوی جبهههای حق علیه باطل شتافت و وارد لشکر مقدس امام حسین (ع) شد.
مصطفی بهعنوان آر پیجیزن در گروهان یاسر گردان موسیبنجعفر (ع) مشغول فعالیت شد، بسیار مطیع، کم حرف اما فعال بود.
صبح عملیات کربلای ۴ در جزیره امالرصاص و داخل نیزارها، یک تیر به پایش و تیر دیگر به سینه او اصابت و استخوان پایش به شدت شکسته شد، بهطوریکه دیگر، قادر به راه رفتن نبود، احمد خوزانی و سایر بچهها، تمام تلاش خود را بهعمل آوردند تا بتوانند، او را به عقب منتقل کنند، اما مصطفی به لحاظ درد شدید، و نبود برانکارد، ترجیح میداد در جزیره امالرصاص بماند!
برای انتقال او بچهها باید او را، روی پشت خود سوار و در عرض جزیره حرکت میکردند تا خود را به اسکله قایقها برسانند، اما آتش دشمن در جزیره و روی جاده خاکی که در عرض جزیره بود، بسیار سنگین و لحظهای صدای کالیبرها، تیربارها و انفجار گلولههای خمپاره خاموش نمیشد!
گلولههای خمپاره پشت سرهم روی جاده خاکی یا اطراف آن در داخل نیزارهای بلند به زمین اصابت میکرد، عراقیها در تلاش بودند تا هرچه سریعتر خود را به آنسوی جزیره و دقیقاً به اسکله قایقهای ما که مقابل دهانه ورودی نهر عرایض واقع شده بود، برسانند.
اگر دشمن موفق میشد دهانه نهر عرایض را با آتش مستقیم خود ببندد، کار همه بچهها در جزیره امالرصاص تمام و پشتیبانی نیروها کاملاً قطع و بسته میشد! بعثیها با رسیدن به زخمیها، بلافاصله همسنگران ما را با تیرخلاص راحت میکردند!
شرایط بسیار سخت و دشواری بود، بچهها تا آخرین لحظه و تا آخرین نفس در جزیره در حال مقاومت بودند، بهطوریکه تعداد زیادی از نیروهای گردانهای امام محمدباقر (ع) و امام رضا (ع) بهشهادت رسیده یا زخمی شده بودند.
وقتی خانواده شهید منتظر خبر شهادت فرزندشان بودند
برادر حسن آقایی، فرمانده محور لشکر مقدس امام حسین (ع) در مکالمات بیسیمی خود خطاب به شهید حاجحسین خرازی و برادر ابوشهاب، جانشین لشکر اعلام کرد: «بچهها حجت را تمام کردهاند!» بدین معنا که دیگر شرایط برای ماندن در امالرصاص و اعزام گردانهای تازه نفس، به داخل جزیره وجود ندارد!!
معمولاً بعد از هر عملیاتی بچههای گردان برای تسلی به خانوادههای محترم شهدا، به منازل آنها سر میزدند، حالا نوبت به دیدار از خانواده شهید مصطفی شیران رسیده بود، خانواده شهید میدانست که بهزودی همرزمان مصطفی خواهند آمد.
حدود ساعت ۱۰ صبح به جلوی منزل شهید رسیدیم، زنگ خانه زده شد، مادر مصطفی در خانه را باز کرد، بعد از سلام و احوالپرسی، بچهها را دعوت کرد تا وارد خانه شوند، همگی صلواتی فرستادند، خانه قدیمی و حیاطدار، حوضی وسط آن و باغچهای در اطراف آن قرار داشت، باید به اتاقهای روبهرو میرفتیم، اما با راهنمایی مادر مصطفی، قرار شد اول، همرزمان مصطفی، سری به، اتاقهای او در سمت راست حیاط خانه بزنند.
مادر شهید جلو رفت، دو اتاق قدیمی را برای زندگی مصطفی در نظر گرفته بودند؛ مادر مصطفی درهای چوبی یکی از اتاقها را باز کرد، پرده را کشید، همگی وارد اتاق شدیم، با کمال تعجب! جهیزیه مصطفی را داخل اتاق، مرتب چیده بودند.
بچهها با مشاهده جهیزیه مصطفی بیاختیار شروع به گریه کردند، حال و هوای عجیبی در بین بچهها حکمفرما شده بود، مادر مصطفی گفت: «خیلی به مصطفی اصرار کردیم خانواده عروس، جهیزیه را آوردهاند، مادر، مصطفی! چند روزی بمان تا مراسم عروسی برگزار شود، آنگاه به جبهه برو، اما مصطفی جواب داد: مادر! اگر من بمانم از عملیات عقب خواهم ماند، باید زودتر به جبهه برگردم.»
مادر مصطفی ادامه داد: «مصطفی رفت و نوعروس خود را تنها گذاشت.»
پیکر پاک مصطفی شیران، به مدت ۱۲ سال میهمان نیزارهای جزیره امالرصاص بود و بعد از تفحص، به آغوش خانوادهاش برگشت و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
نظر شما