به گزارش خبرنگار ایمنا، حمید داوودآبادی در صفحه کاربری خود در اینستاگرام نوشت: «من خجالت میکشم از تو...
«سعی کنید دوستی شما برادران مخلص و با خدا با برادران دیگرتان آنقدر زیاد نباشد که از خدا دور باشید و وسوسههای شیطانی شما را فریب دهد. برادر حقیر و کوچک شما، مجتبی کاکلقمی، گروهان یک - دسته یک - رسته پیک، ۲۰ اسفند ۱۳۶۵»
امروز داشتم خاطرات گذشته را مرور میکردم که نگاهم به تصاویرش گره خورد. بغضی سخت گلویم را خراشید و اشک....
وای خدای من...
مجتبی کاکلقمی، نوجوان پاکسیرت، مداح اهل بیت (ع)، رزمنده گردان حمزه که چند ماهی میشد به جبهه آمده بود، فقط ۱۴ ساله و ۹ ماهش بود!
شلمچه، عملیات کربلای ۸
نماز صبح جمعه، بیستویکمین روز فروردینماه سال ۱۳۶۶ را که خواندیم، آماده رفتن شدیم. کسی تا صبح نخوابیده بود. نجوای زیارت عاشورا که از حفظ خوانده میشد و گفتوگوهای دوستانهای که شاید آخرین دیدارها بود، تنها صدایی بود که تا صبح به گوش میرسید
هوا هنوز تاریک بود که گفتند سوار نفربر شویم. یکی از بچههای گردان حمزه را که دیدم، چشمانش بدجوری نگران بود و قیافهاش درهم و گرفته. علت را پرسیدیم، گفت:
- هفت هشت تا از بچههای گردان حمزه سوار وانت شده بودند که بروند جلو، ناگهان یک خمپاره اومد وسطشون، و همهشون رو تیکه و پاره کرد. خیلی دلم براشون سوخت که نرسیده به خط شهید شده بودند.
وقتی گفت:
- مجتبی کاکلقمی هم جزو اونا بود، رنگم پرید.
مجتبی کاکلقمی نوجوان خوشسیمای کمسنوسال، پرحرف و شلوغی بود. خودش میگفت که مداحی هم میکند. مدام یا حرف میزد و مخ تیلیت میکرد یا زیر لب ذکر و نوحه میخواند.
چهره سبزهاش به شهید سعید طوقانی میخورد.
جذاب بود و نورانی
تصور اینکه چه بر آن چهره و جثه کوچک آمده، مو بر تنم راست کرد. دلم خیلی سوخت، نه برای او، برای خودم که از همه عقب مانده بودم.
شهید مجتبی کاکلقمی، متولد یکم خرداد ۱۳۵۱، شهادت ۱۹ فروردین ۱۳۶۶ عملیات کربلای ۸ در شلمچه.
مزار: بهشت زهرا (س)، قطعه ۲۹، ردیف ۸۸، شماره ۴، حمید داوودآبادی»
نظر شما