سفر بخیر جوونی که شدی عاقبت‌ به‌خیر

در هشتمین روز از ماه حسین(ع) که منتسب به حضرت علی اکبر(ع) است، یکی از علی‌اکبرهای زمانه روانه خانه ابدی شد؛ شهید محمدرضا اسمعیلی که اسیر غم کرب‌وبلای حسین(ع) بود، امشب میهمان حضرت اباعبدالله(ع) می‌شود.

به گزارش خبرنگار ایمنا، در روزهایی که غمِ حسین، آسمان را زمین‌گیر و زمین را سر به هوا کرده است، خیلی حال غریبی است که خبر بیاورند، خبر شهادت هم بیاورند و بگویند یکی بی‌تاب شهادت بود که روزهای آخر ماموریتش شهید شد، او که قامتی به زیبایی سرو داشت اما لاله‌وار قد خم کرد و ریخت و باز داغی نشست کنج وطن.

در این روزهایی که اشک بر چشمانمان خانه کرده است، ماه‌رویی رفیق حسین (ع) شد و دست دل را به او سپرد، شاید اسیر غم کرب‌وبلای حسین (ع) بود، شاید یادگاری از راه او و شاید جامانده‌ای که در روزگار ما غزل‌خوان شد و رسید به سردار، رسید به حسین (ع)، رسید به پسرِ علی (ع) و فاطمه (س). شاید حب‌الحسین در سر داشت، شاید دلتنگ راه سفینه‌النجاة بود و شاید خیلی عاشقی بلد بود…

درس محبت حسین (ع) محمدرضا اسمعیلی را حسینی کرد. چه‌طور به دختر سه‌ساله‌اش گفتند؟! اصلاً چه کسی طاقت آورد به او بگوید بابا رفت که رفت؟! اشک‌های دخترک را چه‌کسی پاک کرد؟!

ای وای از این غم دختربچه‌ها، داد از این ماه، بیداد از این خبر...

خاک کوچه، خاک غم بر سر ریخت، گنجشک‌ها آرام شدند، عروسک‌ها بغض کردند و دیگر نمی‌خندیدند، بند دل مادری پاره شد، پروانه‌ها نایی برای پرواز نداشتند، آخر اینجا دختری دیگر بابا ندارد. بابایش را شهید کردند....

سفر بخیر  جوونی که شدی عاقبت‌ به‌خیر

قرار است روی دستان مردم ولایتمدار شهرستان ورزنه، قهرمان شهر تا آستانه بهشت تشییع شود.

ورزنه، رنگ و بوی شهادت به خود گرفته است، رنگ و بوی ایثار و غیرت.

محل اجتماع، روبه‌روی ساختمان فرمانداری است. میدان معلم در آن حوالی، نظاره‌ گر مردانی است که می‌آی ند تا با تازه شهیدشان وداع کنند، تازه‌شهیدی که رفت تا امنیت برقرار بماند.

جایگاه‌هایی از جنس آهن و به سختی اراده پولادین مردانی که آستین همت را تا آرنج بالا زدند تا خدشه‌ای به امنیت این مرزوبوم وارد نشود، استوار شده و بنرهایی به قواره سه متر در پنج متر روی لوله‌های داربست به چشم می‌خورد.

عکس‌هایی از شهید محمدرضا اسمعیلی که چند روز پیش به افتخار حسینی شدن نائل آمد، در گوشه‌گوشه شهر دیده می‌شود.

شهید اسمعیلی از نیروهای پلیس راه اصفهان بود که برای انجام خدمت به مردم شریف استان سیستان و بلوچستان به این استان منتقل شده بود و در روزهای پایانی مأموریت خود به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

سفر بخیر جوونی که شدی عاقبت‌ به‌خیر

پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی ایران دور یک جعبه چوبی با یک قاب عکس شهید حکایت از مسافری دلیر و غیور دارد که درون این جعبه خوابیده و قهقهه مستانه «عند ربهم یرزقون» سر داده است و از بالا به دوستان و یارانش لبخند می‌زند تا مهر تأییدی باشد بر ادعای «در باغ شهادت باز باز است.»

جعبه چوبی حامل مسافر مرکب ایثار روی دستان مردم شهر می‌گیرد. چشم‌ها را یارای آرامش نیست، مداح می‌خواند و چشم‌ها بارانی می‌شود در غم از دست دادن یکی از علی‌اک برهای زمانه که در روز هشتم محرم و در روز منتسب به حضرت علی‌اکبر (ع) روانه خانه ابدی می‌شود.

مداح می‌گوید خوشا به حالت محمدرضا، امشب حضرت عباس (ع) به پیشوازت می‌آید و تو را در آغوش می‌گیرد.

پیکر شهید پس از تشییع در شهرستان ورزنه، روانه زادگاه مادری می‌شود، همان‌جایی که محمدرضا در آن قد کشیده بود. سیل جمعیت در روستای اشکهران به راه افتاده تا پیکر این شهید را در آغوش بگیرند.

پس از سخنرانی فرماندار شهرستان ورزنه و روضه‌خوانی مداح اهل بیت (ع)، زنان و مردان حاضر در حسینیه روستای اشکهران پشت سر این شهید به صف شدند تا بر پیکر مطهر یکی از سربازان مکتب خمینی کبیر (ره) نماز بگذارند و شهادت دهند بر خوبی جوانی که همسر جوان و دختر سه‌ساله‌اش را به خاطر تأمین امنیت تنها گذاشت.

نماز تمام می‌شود و بار دیگر مداح روضه می‌خواند، آن هم روضه قمر بنی‌هاشم (ع).

شهید با ذکر صلوات روی دست می‌نشیند و ذکر لبیک یا حسین و لبیک یا زینب بدرقه راهش می‌شود، همان راهی که محمدرضا آرزویش را داشت و هیچ‌کس نمی‌داند که او در روز اول محرم چه به امام حسین (ع) گفته بود که این‌گونه خدا خریدارش شد و سرش را هنگام وداع با این دنیای فانی بر بالین حسین (ع) گذاشت.

وداع با تازه شهید شهر سخت است. این را خوب می‌شود از بی قراری مردم فهمید، مردمی که در راه دفاع از ارزش‌های اسلامی و وطن کم شهید نداده اما این بار نیز پای صحنه آمده‌اند تا بگویند قدرشناس ایثار و گذشت و جانبازی محمدرضا و محمدرضاها هستند.

سفر بخیر جوونی که شدی عاقبت‌ به‌خیر

زن جوانی که با بچه کوچکش در این مراسم حضور پیدا کرده است، می‌گوید: حضور مردم در این تشییع نشانی است برای دشمنان این سرزمین که ما پای آرمان‌هایمان هستیم و از شهید دادن دست نمی‌کشیم چرا که راه ما، راه امام حسین (ع) است.

پسر نوجوانی که خودش را همسایه شهید معرفی می‌کند، می‌گوید: محمدرضا خودش آمد و علم عزاداری ارباب را برپا کرد، رفت که زود بیاید تا امسال هم همچون سال‌های گذشته برای اباعبدالله در زادگاهش به سر و سینه زند اما آنچنان عاشق بود که به دیدار مولا شتافت.

شهید با ذکر یا حسین و یا عباس به گلزار شهدای روستای اشکهران می‌رسد، چهار شهید روستا به استقبال محمدرضا آمده‌اند تا بدرقه راه او تا خانه ابدی‌اش باشند.

مداح ذکر مصیبت می‌خواند و جماعت عزادار یک صدا اشک می‌ریزند: «آب ریخت درست مثل قطره‌قطره اشک از چشم‌های ترش و علقمه آب شد وقتی خبری از یک قطره آب هم نبود. لب‌های تشنه به دنبال دستان برادر می‌گشت با چشم‌هایی که حسابی هم دو دو می‌زد.

اصلاً فدای سرت آقا که آب ریخت، قربان تن زخمی‌ات، تصدق حرف‌هایی که زخم شد و ماند در گلویت، من بمیرم برای غمی که خیمه زد توی تن زخم خورده‌ات. خودت می‌دانی، خوب هم می‌دانی این روزها چشم‌های ما با نام تو، تَر می‌شود با نام تو که یوسف ام‌البنین (س) هستی، حضرت آب، سقای همیشه دوست‌داشتنی ما.

آه از این روزها، از این روزهای بی تو شدن، از تنهایی مولایمان آقا اباعبدالله و آه از محرم. آه از این روزها که حرف‌هایمان مثل آن روز آخر، باران‌زده می‌شود و می‌بارد از چشم‌های بازیگوشمان. می‌دانی آقا، شب تاسوعا باشد، نزدیکی‌های عاشورا باشد و مراسم تشییع و خاکسپاری یک شهید باشد که دختر سه‌ساله داشته باشد، دختری هم‌سن دردانه امام حسین (ع). چه‌طور به دختر سه ساله‌اش گفتند؟! اصلاً چه کسی طاقت آورد به او بگوید بابا رفت که رفت؟! اشک‌های دخترک را که پاک کرد؟! ای وای از این غم دختربچه‌ها، داد از این ماه، بیداد از این خبر...

خاک کوچه، خاک غم بر سر ریخت، گنجشک‌ها آرام شدند، عروسک‌ها بغض کردند و دیگر نمی‌خندیدند، بند دل مادری پاره شد، پروانه‌ها نایی برای پرواز نداشتند، آخر اینجا دختری دیگر بابا ندارد. بابایش را شهید کردند…»

کد خبر 675859

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.