به گزارش خبرنگار ایمنا، چند سالی است که مداحان اهل بیت (ع) هر روز از دهه اول ماه محرم را به نام یکی از شهدای کربلا نامگذاری کرده و در این راستا در شب اول ماه محرم به عزاداری برای شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع) پسرعمو و نماینده امام حسین (ع) میپردازند که به نوعی میتوان ایشان را اولین شهید حادثه کربلا نامید.
سال ۶۰ هجری بود که امام حسین (ع) از بیعت با یزید خودداری کرده و از مدینه خارج و به مکه رفتند؛ پس از این ماجرا کوفیان به حضرت نامه نوشته و ایشان را به کوفه دعوت کردند؛ ۱۵۰ نامه با امضای ۱۲ هزار کوفی بهدست امام رسید که نام سلیمان بن صرد خزاعی، حبیب بن مظاهر و رفاعة بن شداد و بسیاری دیگر از بزرگان کوفه از جمله این امضا کنندگان بود و ۱۰ رمضان آن سال این نامهها به دست حضرت رسید.
به زودی به سوی شما خواهم آمد
امام حسین (ع) در پاسخ به این نامهها نوشتند: «شما گفتید امامی نداریم، به سوی ما بیا تا شاید خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت گرد آورد. بنابراین من برادرم و پسر عمویم و فرد مورد اعتمادم از میان خاندانم را به سوی شما میفرستم. اگر برایم بنویسد که رأی و نظر اکثر شما و خردمندان و بزرگانتان با آنچه فرستادگان شما خبر دادند و در نامههایتان خواندم مطابقت دارد، به زودی به سوی شما خواهم آمد.»
مسلم ۱۵ رمضان راهی کوفه شده و پنجم شوال به کوفه رسید؛ در ابتدا همه چیز خوب بود و صداقت کوفیان اثبات شد برای همین مسلم در یازدهم ذیالقعده به امام نوشت تا به سمت کوفه حرکت کند و امام حسین (ع) نیز برای اینکه به دست مأموران یزید بن معاویه دستگیر نشوند، حج خود را ناتمام گذاشته و نیتشان را از عمره تمتع به عمره مفرده برگردانند و در روز هشتم ذیالحجه مکه را به سوی کوفه ترک کردند.
همه امور برای حضور اباعبدالله (ع) در کوفه خوب بود تا اینکه یزید، عبیدالله بن زیاد را حاکم کوفه کرد و با روی کار آمدن عبیدالله تهدید، تطمیع و تنبیه کوفیان شروع شد و هر فردی از یک طریق، دست از حمایت و دعوت از امام حسین (ع) کشید تا در نهایت مسلم یک و تنها در کوفه باقی ماند.
وقتی خبر دستگیری هانی به گوش حضرت مسلم رسید، به همراه کسانی که با او بیعت کرده بودند از خانه خارج شد تا به جنگ ابن زیاد برود؛ ولی با تهدید اطرافیان ابن زیاد و فرارسیدن شب، یارانش از گرد او پراکنده شدند، غیر از حدود ۱۰ نفر که آنها هم پس از نماز مغرب او را ترک کردند، وقتی حضرت مسلم این وضع را مشاهده کرد، به تنهایی از مسجد خارج شد و در کوچهها حیران و سرگردان میگشت تا اینکه به خانه زنی رسید که نامش «طوعه» بود و از او خواست که پناهش دهد اما پسر طوعه که از طرفداران ابن زیاد بود او را آگاه کرد و ابن زیاد، محمد بن اشعث را برای دستگیری مسلم فرستاد.
حضرت مسلم به جنگ با آنها پرداخت و پس از نبردی دلیرانه جراحات و زخمهای زیادی بر بدن مطهرش وارد آمده بود و محمد بن اشعث، به مسلم امان داد اما حضرت مسلم در جواب فرمود: «به امان افراد حیلهگر و نابکار، اطمینانی نیست»؛ با این حال به طور جمعی به سوی حضرت مسلم حمله کردند که او روی زمین افتاد و به اسارت در آمد؛ محمد بن اشعث، مسلم بن عقیل را به قصر آورد و چون وارد شد، جریان مسلم را گفت و امانی که به او داده بود اما ابن زیاد امان را نپذیرفت.
در آن حال که تشنگی بر حضرت مسلم غلبه کرده بود، فرمود: «جرعهای آب به من بدهید» و مسلم بن عمرو گفت: «میبینی چقدر این آب سرد است؟ به خدا قطرهای از آن نخواهی چشید تا حمیم جهنم را بچشی!»
آنگاه نشست و تکیه به دیواری داد، عمرو بن حریث غلام خود را فرستاد. کوزه آبی آورد و به او گفت: «بیاشام.» و مسلم قدح را گرفت و چون میخواست بیاشامد، دهانش پر از خون میشد و نتوانست بیاشامد تا سهبار، بار سوم که خواست بیاشامد دندانهای او در قدح افتاد و فرمود: «سپاس خدای را اگر روزی من شده بود، خورده بودم. چنین قسمت شده که من تشنه باشم.»
در ادامه حضرت مسلم را به حضور ابن زیاد بردند که آن ملعون گفت: «ای نافرمان! بر ضد پیشوایت خروج کرده، تفرقه ایجاد کرده و فتنه برافروختهای.» و مسلم گفت: «دروغ میگویی. به خدا که معاویه، به اجماع مردم خلیفه نبود؛ بلکه با نیرنگ بر وصی پیامبر غلبه یافت و غاصبانه خلافت را از او گرفت، پسرش یزید نیز چنین کرد اما فتنه را تو و پدرت برانگیختی. امیدوارم که خداوند، شهادت به دست شقیترین مردم را نصیبم سازد.»
به حسین بگو که اینجا نیاید که مثل من کشته میشود
پس مسلم به عمر سعد خصوصی وصیت کرد و گفت: «اسب و سلاحم را از اینان بگیر و بفروش و ۷۰۰ درهم قرض مرا درکوفه ادا کن؛ دیگر آنکه وقتی مرا کشتند، جنازهام را خاک بسپار و سوم نامهای به حسین بن علی (ع) بنویس که اینجا نیاید که مثل من کشته میشود.»
عمر سعد وصایای مسلم را به ابن زیاد گفت و ابن زیاد گفت: «ای پسر عقیل! مسئله قرضت، مال توست و از آن جلوگیری نمیکنیم و جسدت، اختیارش با ماست. اما حسین. اگر با ما کاری نداشته باشد با او کاری نداریم؛ ولی اگر به قصد ما آید، از او دست برنمیداریم. ولی دوست دارم بدانم برای چه به این شهر آمدی وکار مردم را به تفرقه کشاندی؟»
مسلم گفت: «برای آشوب به این شهر نیامدم؛ ولی شما زشتیها را آشکار و خوبیها را دفن کردید، بدون رضای مردم بر آنان حکومت یافتید و آنان را به غیر خواسته خدا وادار ساختید و رفتاری چون کسری و قیصر پیش گرفتید. آمدیم تا امر به معروف و نهی از منکر کنیم و مردم را به کتاب و سنت فراخوانیم و ما شایسته این بودیم و از آن زمان که امیرالمؤمنین به شهادت رسید، خلافت برای ما بود و همچنان برای ماست و به زور از ما گرفتند. شما نخستین کسانی بودید که بر امام هدایت شوریدید و وحدت مسلمانان را گسستید و حکومت را غصب کرده و با شایستگان آن ظالمانه به نزاع پرداختید. برای ما و شما مثلی نمیدانم جز این آیه قرآن «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
ابن زیاد ملعون به ناسزا گفتن به حضرت علی، امام حسن و امام حسین (ع) پرداخت، سپس به بکیر بن حمران دستور داد که حضرت را روی بام قصر برده و او را به قتل برساند. بکیر حضرت مسلم را در حالی که ذکر خدا و استغفار و صلوات بر پیامبر (ص) بر زبان داشت، گردن زد و او را از بالای قصر به پایین انداخت.
خبر شهادت مسلم به امام حسین (ع) رسید. امام از کسی که از کوفه میآمد، پرسید: «از کجا میآیی؟» گفت: «از کوفه. از آنجا بیرون نیامدم؛ جز آنکه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته و به دار آویخته در بازار قصابان دیدم؛ در حالی که سرهایشان را برای یزید فرستاده بودند.» امام حسین (ع) گریسته و فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون.»
سیما| شاید تشنه مردن اجر جهادم را کامل میکند
لحظه محاکمه و شهادت مسلمابنعقیل در سریال مختارنامه
شعر| امان از این همه مهمان نوازی
من و انبوهی از دلواپسیها
که دارم لشکری از بی کسیها
تمام کوفه عهدی تازه دارند
برای کشتن تو ای مسیحا
دلم را مثل پیمانها شکستند
دو دستم را به عهدی تازه بستند
همانهایی که نامه مینوشتند
به استقبال تو خنجر به دستند
دلم ماندهست و داغ جانگدازی
که شد با حرمت نام تو بازی
تنم زخمی، لبم تشنه، دلم خون
امان از این همه مهمان نوازی
شاعر:
سیدمحمد جواد شرافت
سخنرانی| حضرت محمد (ص) درباره مسلم چه گفتند؟
سخنرانی حجتالاسلام ناصر رفیعی درباره حضرت مسلمبنعقیل
نظر شما