به گزارش خبرنگار ایمنا، «Every Day is Extra»؛ این عنوان خاطرات مردی است که قدم زدنهایش در کنار ظریف همیشه خندان، در سالهای میانی دهه ۹۰ خورشیدی، قاب عکس و تیتر بسیاری از رسانهها بود.
رسانههایی که خوشبینانه برجامی را دنبال میکردند که دولت سابق را ۸ سال مشغول خود ساخت و مشغولیتهای مهم دیگر، همچون ضرورت ارتباط با کشورهای همسایه و همسو، رسیدگی به مسائل فرهنگی و معیشتی و دیگر امورات مردم را به حاشیه برد.
سال ۱۳۹۷ «جان کِری» وزیر خارجه سابق آمریکا در کتاب خاطرات خود، روایت طرف آمریکایی را از چند و چون توافق در جریان مذاکرات هستهای را البته به شکلی خلاصهوار شرح داد.
نوشتههایی که بازتاب آن موضع رسمی «خبرگزاری ایمنا» نیست و تنها در ایام امضای برجام، بیان شده و مرور کتابی است که زاویه دید طرف مقابل در مذاکرات هستهای را نشان میدهد.
جان کری فارغالتحصیل دانشگاه ییل، در سال ۱۹۶۶ در نیروی دریایی ایالات متحده ثبتنام کرد و در دوره خدمت سربازی خود را در ویتنام گذراند، او به همراه مدال اما سرخورده به خانه بازگشت و پیش از کنگره به عنوان جانباز جوان مخالف جنگ شهادت داد.
کری به عنوان دادستان در ماساچوست، سپس به عنوان ستوان خدمت کرد و در سال ۱۹۸۴ برای مجلس سنا انتخاب شد و سرانجام به مدت پنج دوره خدمت کرد. در سال ۲۰۰۴ میلادی نامزد انتخابات ریاستجمهوری دموکرات بود و در ایالت اوهایو پیروز شد.
کری از فوریه ۲۰۱۳ تا ژانویه ۲۰۱۷ به عنوان شصتوهشتمین وزیر امور خارجه آمریکا فعالیت داشت، در این مقام برای توافق هستهای ایران و توافقنامه اقلیمی پاریس مذاکره کرد.
کتاب «Every Day Is Extra» در سال ۲۰۱۸ منتشر شده، شامل بخشهای مختلف زندگی شخصی و سیاسی جان کری است که از دوران کودکی و دانشگاه او شروع میشود و به دوره جنگ آمریکا و ویتنام و بعد سالهای دوره ریاست جمهوری اوباما و سرانجام به مذاکرات کلیدی برجام میرسد و در انتها هم شامل نظرات و تلاشهای جان کری در راه حفظ محیط زیست جهانی است.
«هر روز موهبتی است»، شرح حال پرشور، همیشه در حال حرکت و البته آمریکایی از زندگی او است. کری داستانهای شگفتانگیزی درباره همکاران تد کندی، جان مککین همچنین رئیسجمهور اوباما روایت میکند. او از احیای ایمان خود در حالی که در مجلس سنا فعالیت میکند، مینویسد و از حزبگرایی که واشنگتن را آلوده کرده است، ابراز تأسف میکند.
برجام؛ کوتاه و مختصر در کتاب کری
جان کری، وزیر اسبق امور خارجه آمریکا در قسمتی از کتابش مینویسد: «اگه در «روز تکمیل» به نتیجهای نمیرسیدیم، باید فاتحه برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) رو میخوندیم. هیچ داده خاصی به متن الحاق نشده بود؛ ما میخواستیم به تاریخی برسیم که آژانس بینالمللی انرژی اتمی توی اون اعلام میکنه که ایران به وظایفش در قبال برجام عمل کرده تا در عوض، ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا و سازمان ملل، تحریمهای مرتبط با برنامه هستهای ایران رو به تعویق بیندازن.
با توجه به اقدامهایی که ایرانیها وظیفه به انجامشون داشتن، برای مثال، خارج کردن تمام اورانیوم غنیشده از کشور، حذف بیشتر سانتریفیوژهای نیروگاه فوردو، اجازه به ناظران برای ورود به نیروگاهها تا مطمئن بشن که فعالیتهای هستهای در یک پایگاه نظامی به اسم پارچین متوقف و راکتور آب سنگین در اراک غیرفعال شده، انتظار میرفت که تمام بندهای توافق نامه در عرض ۹ ماه عملی بشن. تخمین زده میشد که در مارس ۲۰۱۶، به روز تکمیل تعهدات میرسیم. اما ایران با سرعت قابل توجهی مشغول کار بود؛ اونها میخواستن قبل از انتخابات فوریه ۲۰۱۶ از شر تحریمها خلاص بشن. اواسط دسامبر بود که آژانس بینالمللی انرژی اتمی به ما اطلاع داد فقط چند هفته به روز موعد تکمیل تعهدات ایران باقی مونده و هیچ حرفی از فاصله زمانی «ماه» آورده نشد.
البته علاوه بر موضوع هستهای بین ایالات متحده و ایران، ما به موضوعات دیگه هم پرداختیم. اولین اقدام ما مرتبط با چهار زندانی آمریکایی داخل زندان میشد. ایرانیها ادعا میکردن که چند شهروند اونها داخل زندانهای ایالات متحده هستن که باید از زندان آزاد بشن. اواخر سال ۲۰۱۴، متوجه شدیم پتانسیلهای تعویض زندانی وجود داره. ما بر این باور بودیم که نباید در مسیر مشابه گفتوگوهای هستهای برای زندانیانمون مذاکره کنیم، چون دوست نداشتیم به صورت مشترک، برای قیمت جان انسانها و برنامه هستهای چانهای زده بشه.
هر دو کشور، گروههای جداگانهای رو برای بررسی وقوع چنین امری استخدام کردن. ما رهبری گروه ایالات متحده رو به برت مگرک واگذار کردیم، سیاستمدار باتجربه ای که به انتقال قدرت در عراق کمک کرده بود. برت و کارگروه آمریکایی، به صورت ماهیانه، در ژنو جلساتی رو با طرف ایرانی برگزار میکردن. مذاکرات به صورت مخفیانه انجام میشد، چون حساسیت زیادی متوجه همه بود. در واقع بیشتر مذاکره کنندههای هستهای و حتی اعضای ارشد دفتر خودم هم نمیدونستن واقعاً چه اتفاقی خواهد افتاد.»
ارسال لیست زندانیهای ایرانی
«مدتی طول کشید تا پیشرفت در این زمینه حاصل بشه. ایرانیها لیستی از اون زندانیهایی که میخواستن آزاد بشن، به ما ارائه دادن؛ ۱۲ اسم به چشم میخورد. البته اون اسامی واقعأ جنجالی بودن و نمیشد به همین راحتیها آزادشون کرد. بعد از توافق هستهای، مذاکرات بر سر زندانیان جان تازهای به خودشون گرفتن و در پاییز ۲۰۱۵، اسم هفت ایرانی که اقدام خشونت آمیزی انجام نداده بودن، از طرف دولت ایران بهمون تحویل داده شد. ما میخواستیم زندانیهای آمریکایی رو برای روز شکرگزاری به میهن برگردونیم، اما متأسفانه فرآیند مذاکره تا اواسط ژانویه به طول انجامید.»
بازگشت به روزهای پیروزی انقلاب ایران
«به دهه ۷۰ میلادی برمیگردیم، وقتی که انقلاب ایران هنوز اتفاق نیفتاده بود؛ ایالات متحده در اون زمان صدها میلیون دلار تجهیزات نظامی به ایران فروخته بود. دولت شاه پول اون تجهیزات رو پیشاپیش پرداخت کرد و قرار شد که در سال ۱۹۷۹، ایالات متحده به تمام تعهداتش عمل کنه. وقتی آیت الله خمینی بر مسند قدرت نشست و سفارت ما تسخیر شد، ایالات متحده اون سلاحها رو به ایران تحویل نداد. پولی که ایرانیها در زمان شاه برای اون تجهیزات نظامی پرداخت کردن، در خزانه ایالات متحده موجود بود.
ایران خواسته بود که اون پول رو همراه با سودش پس بفرستیم. اونها از نظر حقوقی شدیداً پیگیر این پول بودن. باید بگم که دادگاه بینالمللی رأی به پرداخت ۱.۷ میلیارد دلار غرامت از سوی دولت ایالات متحده آمریکا داد؛ یعنی چیزی حدود یکپنجاهم اون مقداری که ایرانیها ادعاش رو میکردن.
۱.۷ میلیارد دلار هم پول زیادیه، ولی از ۱۰ میلیارد دلار خیلی بهتره. قبل از اینکه ایالات متحده آمریکا بخواد این غرامت رو بپردازه، بعضی چیزهای دیگه هم بودن که باید در نظر میگرفتیم. اول و مهمتر از همه، پرزیدنت اوباما میخواست مطمئن بشه که پرداخت این غرامت به امتیاز انحصاری به حساب نیاد. اون از تمام اعضای کابینه که مرتبط با این موضوع میشدن، پرسید که آیا ارزش داره که ایالات متحده آمریکا چنین پولی رو پرداخت کنه یا نه. همه با نظر من موافق بودن. وکلای وزارت امور خارجه هم بهم میگفتن که این غرامت از اون چیزی که فکرش رو میکردن، خیلی بهتر بود.»
تن دادن به پرداخت غرامت
«بعد از اینکه پرزیدنت تن به پرداخت غرامت داد، سوال بر سر زمان پرداخت اون به میان اومد. پرداخت غرامت هیچ ربطی به تبادل زندانی نداشت و هر دو کشور هم تصدیق کردن که این موارد هیچ تداخلی با همدیگه ندارن. علیرغم رابطه دیپلماتیک، ما هنوز هیچ اعتمادی به هم دیگه نداشتیم. تبادل زندانی برای ما خیلی بیشتر از طرف مقابل حائز اهمیت بود. پرداخت غرامت قبل از آزاد کردن زندانیهای آمریکایی، درخواست خودخواهانهای به حساب میاومد. حسن روحانی میخواست اقتصادی رو که از کمبود نقدینگی رنج میبرد، با برداشتن تحریمها نجات بده.
دست آخر باید بگم که هر دو طرف تصمیم گرفتن به جمعبندی برسن: ما میخواستیم به توافق هستهای برسیم، بدهیهای ایران رو بدیم و زندانیها رو به صورت همزمان جابهجا کنیم. البته میدونستیم که انجام هر کدوم از این کارها به همین آسونیها نیست. ما همچنین میدونستیم که خیلیها توی ایالات متحده سعی میکردن که بگن ما به صورت پنهانی دیه پرداختیم و داریم یه چیزی رو از مردم آمریکا پنهان میکنیم. اما من تمام این تهمتها رو رد میکنم.
به محض اینکه سال ۲۰۱۵ جای خودش رو به ۲۰۱۶ داد، آژانس بینالمللی انرژی اتمی بهمون خبر داد که ایرانیها به تمام تعهدات هستهای خودشون عمل کردن. روز تکمیل توافق هستهای ایران فرا رسیده بود. من هم تصمیم گرفتم به اروپا برم و به ظریف و موگرینی بپیوندم تا در تاریخ شانزدهم ژانویه ۲۰۱۶ تمام کاغذبازیها رو انجام بدیم.
تمام اعضای تیم ما ساعتها روی جزئیات، کار میکردن؛ مثلاً وقتی هواپیماها فرود اومدن، اسناد باید در چه مکانی امضا بشن و هر کس باید چه کاری انجام بده. اما شاعر اسکاتلندی، رابرت برنز، بهمون یادآوری میکنه که بهترین برنامههای موشها و آدمها بالاخره یه روزی مشکل پیدا میکنن. این استثنا نیست. با توجه به پیچیدگی شرایط، این امر غیرقابل اجتناب بود.
بیستوچهار ساعت قبل از روز موعود، ما متوجه شدیم مسائل غیرهسته ای که یه روزی فکر میکردیم حل شدن، مجدداً وبال گردنمون شدن. اون هواپیمایی که قرار بود باهاش تمام بدهیهای ایران رو جابهجا کنیم، با چند ساعت تأخیر روبهرو شده بود. دلیلش هم کاملاً مشخصه؛ چون ایران در دوران تحریم قرار داشت و تحریمها این قدر مؤثر واقع شده بودن، تقریباً انتقال الکترونیک بدهیهای ایرانیها در بازه زمانی نزدیک غیرممکن شده بود. ما در عوض توافق کردیم که تمام بدهی رو به صورت نقدی پرداخت کنیم، که منشأ تئوریهای دسیسههای بیاساس شد.»
موانع دقیقه نودی
«هواپیمایی ارتش سوئیس متعهد شده بود که آمریکاییهای تازه آزادشده رو از ایران به سوئیس بیاره، اما بعضی کشورها اجازه پرواز در حریم آسمانی خودشون رو به هواپیمای مذکور نمیدادن. سه کشور از چراغ سبز نشون دادن به درخواست خلبان سرباز زدن، چون مبدأ پرواز تهران بود و اونها نگران بودن که مبادا با این کار، پا روی قانون تحریمها گذاشته باشن. ما سریعاً چند تماس فوری برقرار کردیم و به سفرای خودمون ایمیل زدیم؛ با این مضمون که سریعاً از کشورهای میزبان بخوان به این پاسخ بشردوستانه پرواز تهران، پاسخ مثبت بدن و در روند پرواز، تأخیری ایجاد نکنن.
حوالی وقت ناهار بود که توی وین فرود اومدیم و من مستقیماً راهی هتل پاله کوبورگ شدم. خیلی برامون حس عجیبی بود توی هتلی قدم بزنم که داخل اون، ساعتها تا نیمه شب پشت میز مذاکره مینشستیم. در عمل بیشتر انرژیام تخلیه شده بود، چون واقعاً گفتوگوهای اواسط تابستانمون تمام نیروی ما رو به خودش اختصاص میداد. اون ساختمون، زیبا، سرد و بیروح به نظر میرسید. همین که پای خودم رو داخل اتاق غذاخوری گذاشتم، یعنی همون جایی که ماهها قبل داخلش کلی شنیسل وینی خورده بودیم، فهمیدم که تاریک و بلااستفاده باقی مونده. راهروها به طرز ترسناکی خلوت بودن و برای چند لحظه ترسیدم که مبادا به روح پشت سرم باشه.»
پی بردن به یک مشکل جدی
«طی مذاکرات برجام، به یه مشکل دیگه توی خاک ایالات متحده پی بردیم: یکی از ایرانیهایی که ما قبول کرده بودیم تا آزاد بشه، دیگه علاقهای به مذاکره باهامون نداشت. به جریمه چندین میلیون دلاری شامل حال این آقا شده بود که از پرزیدنت اوباما میخواست تمام این بدهی پاک بشه، نه اینکه یه تخفیف جرم جزئی براش لحاظ کنیم. هیچ وقت چنین خواستهای میسر نبود، اما بدون همکاری اون، ممکن بود تمام فرآیند مبادله زندانیان با مشکل روبهرو بشه.
بنابراین وارد به لابی موفقیتآمیز از جانب دولت ایالات متحده و ایران و اعضای خانوادهاش شدیم. ایرانیها هم میخواستن ما رو متقاعد کنن زندانیهایی از اونها که در سراسر ایالات متحده آزاد میشن، به ایران برمیگردن؛ چنین چیزی بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت. ما قاطعانه نه گفتیم، این بخشی از توافقمون نبود و هیچکدوم از اونها به نمیخواستن به ایران برگردن.
به وین برمیگردیم، همون زمانی که میخواستیم خودمون رو برای نهایی کردن توافق برجام آماده کنیم، فدریکا موگرینی از وزیر امور خارجه وقت فرانسه، لوران فابیوس، شنید که قبل از امضای توافق از جانب سازمان ملل، ابهاماتی بر سر برجام براش پیش اومده. ما واقعاً غافلگیر شده بودیم، چون اون برای هر چی که قبلاً لازم بود امضا بشه، بدون هیچ دردسری پیش قدم شده بود. اما باید این رو هم بگم که اون عادت داشت که به مثابه ژنو، لوزان و چند وقت پیش، وین، کمی از نگرانیهای دقیقه نودی خودش رو بروز بده.
اما این بار اگه دیر میجنبیدیم، توافق مون با خطر روبهرو میشد. جواد تصاویر متعددی از روحانی و دیگر اعضای کابینه دولت جمهوری اسلامی ایران دریافت میکرد و من میتونستم که نگرانی رو در چهرهشون ببینم. اونها فکر میکردن که ما عمداً داریم فرآیند تکمیل برجام رو به تأخیر میاندازیم. همه نگران بودن.»
من، جواد و فدریکا
«فدریکا تمام تلاش خودش رو میکرد تا لوران رو که در پاریس به سر میبرد، راضی کنه و درباره خوبیهای توافق براش بگه. اون بیش از یه ساعت پشت تلفن با لوران صحبت میکرد و حوالی ۹:۳۰ شب، لوران کمی نرم شده بود، اما هنوز راضی نه. من میدونستم که حتی نباید به دقیقه وقت تلف کنیم. من، جواد و فدریکا رو به داخل اتاقم آوردم. ما با هم به لوران زنگ زدیم. بعد از اینکه لوران جواب تماس رو داد، آیفون خودم رو وسط میز و روی حالت بلندگو گذاشتم. بعد از چند دقیقه گفتوگو، در نهایت اون بهمون گفت: «میدونم که نمیشه توافق رو تغییر داد، اما میتونیم زبان دیگهای برای نوشتن بندهای برجام به کار ببریم.» دست آخر، جواد از لوران پرسید: «لوران، الان به توافق رسیدیم؟» لوران هم بعد از چند ثانیه مکث گفت: «آره.»»
امضای لغو تحریمها
«چند دقیقه بعد از اینکه جواد و فدریکا از اتاق بیرون رفتن تا خودشون رو آماده رفتن به سالن کنفرانس مطبوعاتی کنن، من سندی که لغو تحریمهای هستهای رو تضمین میکرد، امضا کردم. همین که مشغول امضا بودم، تلفن جان فاینر زنگ خورد. برت از ژنو زنگ زده بود. به مشکلی وجود داشت: خبرنگار واشنگتن پست، جیسون رضائیان، یکی از آمریکاییهایی که از سوی دولت ایران آزاد شده بود، به همسرش یعنی یگانه صالحی گفته بود که نمیتونه اون رو خارج از کشور همراهی کنه. من باورم نمیشد.
ما بر سر همراهی همسر این زندانی با ایرانیها به توافق رسیده بودیم. من با سرعت هرچه تمامتر به ظریف زنگ زدم، اما اون پشت میز نشسته بود و با خبرنگاران صحبت میکرد. ما خیلی سریع ظریف رو به پشت پرده کشوندیم و اونچه که برت بهم گفته بود رو براش تعریف کردم. ظاهرش از شنیدن اون جملهها آشفته شد. جواد درک میکرد که مشکل چقدر جدیه، اما بهم اطمینان داد که مراقب اوضاعه و همهچیز را روبهراه میکنه.
قبل از اینکه بخوایم به واشنگتن بریم، یه بار دیگه به ظریف زنگ زدم تا مطمئن بشم که همسر جیسون توی سفر به ایالات متحده، اون رو همراهی میکنه. جواد بهم اطمینان که همه چی طبق برنامه داره پیش میره. مقامات ایرانی شبانه به خانه قاضی رفته بودن و موفق شدن مجوز ترک کشور یگانه رو بگیرن…»
روایت فریب ایرانیها از زبان وزیر اوباما
یکی از ماجراهایی که بخش دیگری از کتاب جالب توجه است و جان کری به شرح آن پرداخته جمله معروف «هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید» است که ظاهراً محمدجواد ظریف آن را در بگو مگو با فدریکا موگرینی مطرح کرده بود. رسانههای بینالمللی تیرماه سال ۱۳۹۴ بهطور گسترده ماجرای این جمله را به نقل از یک دیپلمات روس مطرح کرده بودند.
جان کری هم در کتابش به آن پرداخته است. او روایت خود را از بنبست در مذاکره با ایران اینچنین آغاز کرده است: «یک روز عصر، ارنست مونیز (وزیر انرژی سابق آمریکا) و من در اتاق اصلی مذاکره در طبقه دوم با ظریف و صالحی ملاقات کردیم. اینطور به نظرمان میرسید که انگار ایرانیها به بنبست خورده بودند. درباره اهداف و مسیرشان دچار تردید بودند و یا اینکه منتظر دستوراتی از تهران بودند. به خودمان که آمدیم دیدیم یکبار دیگر صدایمان را روی هم بالا بردهایم، یکی از دستیارانم داخل اتاق آمد و گفت صدایمان سالن پایین را برداشته و کل طبقه حرفهایمان را میشنوند. اندکی بعد نزد فرانک والتر اشتاینمایر، وزیر خارجه آلمان رفتم. به طعنه گفت از چیزهایی که شنیده اینطور دستگیرش شده که ظاهراً ملاقاتم با ظریف، سازنده بوده است.
اینطور نبود. روز بعد، مسائل مطرحشده در گفتوگوی طولانیمان را به سایر وزرای خارجه گروه ۱+۵ منتقل کردم. چند ساعت روی پیشنهادهایی کار کردیم که بتواند برخی از شکافها میان دو طرف در مسائل اختلافی را برطرف کند.»
همراه با سایر وزرای خارجه ۱+۵ بعد از این دیدار، ظریف را به یک سالن کنفرانس بزرگ دعوت کردم و ظرف مدت کوتاهی نتایج حاصلشده در نشست داخلی ۱+۵ را برای ظریف توضیح دادم که او هم بلافاصله و بدون هیچ تأملی آنها را رد کرد.
ظریف، در حالی که بلند میشد تا جلسه را ترک کند فریاد میزد: "این توهینآمیز است. شما میخواهید من را تهدید کنید. هیچوقت یک ایرانی را تهدید نکنید."سکوت مختصری حاکم شد تا اینکه سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، یخ فضا را شکست و گفت: "یک روس را هم همینطور."»
«طعنه لاوروف باعث شد برخی خندههای عصبی سر دهند، ولی جلسه به پایان رسید. ناامید، برای صرف شام با تیم مذاکرهکننده آمریکا راهی سالن غذاخوری شدم. دور یک میز گرد و بزرگ نشستیم و هنگام صرف ششمین شنیسل وینی آن هفته، درباره آنچه رخ داده بود، حرف زدیم. برای اولین بار از موقع شروع گفتوگوها به این فکر میکردم که باید وین را بدون توافق ترک کنیم.»
نظر شما