به گزارش خبرنگار ایمنا، برای حضور در نمایشگاه کتاب تهران دو دل بوده و با خودم میگفتم: «وقتی راحت میتوانم در خانه و پشت کامپیوتر هر کتابی که مایل به مطالعه آن هستم با یک جستجوی ساده پیدا و سفارش بدهم، چرا حضوری به نمایشگاه بروم.
بر تصمیم مصمم بودم تا اینکه حوالی ساعت ۱۰ صبح روز یکشنبه، وقتی مشغول آماده کردن اخبار بوده و میان خبرگزاریهای مختلف در حال مطالعه و جستجوی سوژههای روز بودم، تیتر «بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب تهران» توجهم را به خود جلب کرد؛ ساعاتی بعد بود که تصاویری متفاوت از این دیدار منتشر شد.
«به گفته برخی از غرفهداران نمایشگاه، رهبر معظم انقلاب بیش از سه ساعت در نمایشگاه حضور داشتند و درحالیکه برخی از همراهان خسته شده بودند، ایشان خستگیناپذیر از کتابهای عرضهشده در این دوره از نمایشگاه بازدید کردند»؛ خواندن این خبر بود که مرا به فکر فروبرد و حتی تا حدودی از تصمیمی که گرفته بودم، خجالتزدهام کرد و همین امر باعث شد عزم خود را برای رفتن به نمایشگاه جزم کردم.
تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست
بلیت اتوبوس را رزرو کردم و حدود ساعت ۱۰ صبح بود که به مصلی امام خمینی (ره) رسیدم؛ دفعه اولی بود که در نمایشگاه کتاب حضور پیدا میکردم و کمی گیج بودم که باید بازدید را از کدام سمت شروع کرده و به کجا ختم کنم؟
بالاخره نمایشگاه گردی را از راهرو اول شروع کردم و باذوق غرفه به غرفه جلو میرفتم؛ در آن لحظات بود که فهمیدم وقتی شاعر میگوید «تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست» یعنی چه؟ با هر قدمی که برمیداشتم، قند در دلم آب میشد که دو روز قبل هم آقا اینجا قدم گذاشتهاند و با همان هیجان به دنبال غرفههایی میگشتم که ایشان به آنجا سرزده بودند؛ با همان ذوقی که در حال قدم زدن بودم، به راهروی بیستم و غرفه موزه عبرت رسیدم و مجسمههای آنجا توجهم را به خود جلب کرد.
او «طیبه واعظی» است
در کنار مجسمه پرویز ثابتی، آن شکنجهگر معروف ساواک که نام او یکی از پرتکرارترین اسامی در خاطرات پیشگامان انقلاب اسلامی است، مجسمه یک «زن» خودنمایی میکرد و وقتی از مسئول غرفه نام او را پرسیدم، با پاسخ «طیبه واعظی» مواجه شدم؛ نام او را هم شنیده بودم، شهیدهای است همسن و سال خودم و حتی کوچکتر، اما اطلاعات زیادی درباره او نداشتم و بهحدی برای آشنایی بیشتر با او کنجکاو شدم که گوشهاز نمایشگاه روی پلهها نشستم و نام او را جستجو کردم.
طیبه متولد سال ۱۳۳۷ دریکی از روستاهای اصفهان بود و در سال ۱۳۵۰ یعنی حدوداً وقتی ۱۳ ساله بوده با ابراهیم جعفریان پسرخالهاش ازدواجکرده است؛ او با کمک همسرش مطالعه کتب مذهبی را آغاز کرد و ابراهیم هم او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرارداد و طیبه هم به عضویت گروه مهدیون درآمد.
به دلیل مبارزات ابراهیم و تحت تعقیب بودن او از سال ۱۳۵۴ با فرزند شیرخوارهشان زندگی مخفیشان را آغاز کردند اما در سیام فروردین ۱۳۵۶ یکی از گشتهای بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد و درنهایت در بازرسی بدنی او اجاره خانه منزل تبریزشان را پیداکرده و خانه را نیز تحتنظر قراردادند.
قراری که باهم گذاشته بودند
طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند، قرار بود اگر ابراهیم دیر به خانه آمد، طیبه اسناد و مدارک را بسوزاند و خانه ترک کند که طیبه هم همین کار را انجام داد اما غافل از اینکه خانه زیر نظر است.
او صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی میرود، اما نمیدانست که مأموران به دنبال او هستند؛ طیبه در قراری که با برادرش داشت، ماجرای نیامدن ابراهیم را گفت اما درنهایت مرتضی هم شناسایی شد و وقتی به خانه بازگشت تصمیم گرفت خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند اما نمیدانست که ساواک در انتظار او نیز هست.
از سمتی پسازاین ماجرا طیبه هم همراه فرزند چهارماههاش مهدی دستگیر شد و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک کرد و درنهایت در درگیری به شهادت رسید؛ مأموران ساواک از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا کردند و به خانه او نیز رفتند و در این اتفاق نیز فاطمه جعفریان همسر مرتضی هم پس از حدود سه ساعت مقاومت، به شهادت رسید.
مرا بکشید اما چادرم را برندارید
وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دستهایش دستبند زده بودند، به آنها گفته بود: «مرا بکشید اما چادرم را برندارید».
طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل کرده و یک ماه تمام آنها را زیر سختترین شکنجهها قراردادند و سرانجام در سوم خرداد ۱۳۶۵ زیر شکنجه به شهادت رسیدند؛ در همان روز روزنامهها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند اما دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه باخبر شدند.
محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک براثر اعتیاد فراوان از دنیا رفتهاند و برای اینکه فردی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشتند اما دو سال بعد محمدمهدی با پیگیریهای فراوان در پرورشگاه پیدا شد.
ما کجا ایستادیم؟
از سمتی قدم گذاشتن بهجای قدمهای فردی که یکتنه به مفهوم «زن، زندگی، آزادی» معنا بخشید و از سمتی با خواندن زندگینامه طیبه، شوقی وصفناشدنی تمام وجودم را فراگرفته است.
این خاک امثال طیبه واعظی و زینب (میترا) کماییها را فدا کرده تا امثال میترا لبافیها تمامقد و با آرامش خاطر در برابر شخص اول این کشور حاضر شود و با او مصاحبهای از پیش تعیین نشده بگیرد؛ در مسیر طیبه و زینبها، ما کجا ایستادیم؟
نظر شما