به گزارش خبرنگار ایمنا، چند روزی به تولد پسر مانده بود. سیده بتول خواب دید در مجلس عزاداری امام حسین (ع) حضور دارد. صدای سیدی که به او میگفت مجید خوب میشود را خوب به خاطر داشت. این خواب سبب شد که اسم چهارمین فرزند خانواده حبیبالله شریفواقفی و یکی از نوادگان امامزاده سیدتاجالدین حسن اصفهانی، مجید شود. از تولد مجید چند روزی بیشتر نگذشته بود که خانواده از تهران راهی اصفهان شدند.
او نبوغ خوبی در درس و تحصیل داشت. هنوز وارد مدرسه نشده بود که میتوانست بنویسد و قرآن بخواند. اما شرایط آن روزها اجازه نمیداد مجید چند کلاس را با هم یک کلاس کند و نهایتاً اینکه از کلاس دوم درس را در دبستان پرورش شروع کرد و سالهای دبیرستان را در دبیرستان صائب گذراند.
شاگردی پیش استاد مینیاتوریست
مجید انگار با همه همسن و سالهایش فرق داشت. همیشه شاگرد نمونه بود. صدای خوبی داشت، موقعی که قرآن میخواند، دلت میخواست بمانی و تا آخر گوش کنی. استعداد هنری و هنردوست بودن پدر در مجید هم ریشه دوانده بود.
روزهایی که بابای مجید در رشته زریبافی در هنرستان اصفهان فعالیت میکرد، پیش استاد مصورالملکی که استاد مینیاتوریست بود، میرفت و آنجا کار میکرد. اصلاً به نمرهای غیر از ۲۰ عادت نداشت، یکی از دوستانش میگفت: یکبار که یکی از نمرههای مجید ۱۹ شده بود و مجید از این موضوع حسابی ناراحت بود ما به شوخی به او گفتیم، حالا همه نمرههایت ۲۰ است، بگذار یکی از آنها ۱۹ باشد. مجید گفت: نه! من نگران نمره ۱۹ نیستم، دنبال این هستم که ببینم چه کردهام که موجب شده است اینجا خودش را نشان بدهد.
نصب عکسها واعلامیههای امام (ره) در کوچه و بازار
دانشآموز بود که ماجرای قیام مردم قم به رهبری امام خمینی (ره) شروع شد. خودش را به جمع کفنپوشان رساند و در حمایت از امام (ره) راهپیمایی کرد. مجید سرنترسی داشت، با همه فشارهای عجیب آن روزها از طرف مأموران، عکسها و اعلامیههای امام را در بازار و کوچه نصب میکرد.
روزها گذشت و سال کنکور مجید رسید. انتظارها از او بالا بود و اگر در رشتهای غیر از مهندسی پذیرفته میشد عجیب بود. انتخابش رشته مهندسی برق بود و در همین رشته هم وارد دانشگاه شد.
آرام و قرار نداشت، در دانشگاه هم حسابی پسر فعالی بود. تیزهوشی مجید توجه همه را به خود جلب میکرد تا آنجا که از سوی وزیر دربار وقت، اسدالله علم و معاون وزارت دربار، محمد باهری تقدیرنامههایی برایش صادر شد. دوره مهندسی را تمام کرد و بعد از آن در دوره مقدماتی آموزشی، خدمت نظام را انجام داد.
خدمت سربازی که نیمهکاره ماند
انجمن اسلامی دانشگاه، زمینهای برای آشنایی مجید با دانشجویان عضو سازمان مجاهدین خلق (سازمان منافقین) شد. خیلی زود هم به عنوان یکی از رهبران میانی این سازمان تبدیل شد و مسؤلیت جناح مذهبی سازمان به مجید واگذار شد. این فعالیتها از چشم ساواک پنهان نماند و در لیست افرادی که مورد تعقیب ساواک بودند، قرار گرفت. روزی که مأموران ساواک برای دستگیریاش به اداره برق رفتند، او از حضور آنها برای بازداشتش مطلع شد و از محل کار فرار کرد و خدمت سربازی نیمهکاره ماند.
با اینکه سیده مریم و سید مرتضی شریف واقفی خواهر و برادر سید مجید از ازدواج او اظهار بیاطلاعی کردند اما طبق گفته وحید افراخته، مسؤول بخش مارکسیست سازمان منافقین، مجید اوایل دهه ۱۳۵۰ با لیلا زمردیان، خواهر کوچکتر یکی از دوستان مارکسیستش که در دانشگاه با او آشنا شده بود و یک سال از خودش کوچکتر بود، ازدواج کرد.
جدایی از سازمان به دلیل مخالفت با تغییر ایدئولوژی
لیلا که جاسوسی مجید را برای سازمان انجام میداد، متوجه مسلح بودن مجید شد. داشتن سلاح برای سازمان قابل تحمل نبود چراکه مجید به دلیل مخالفت با تغییر ایدئولوژی از سازمان جدا شده بود. این جدایی مجید از سازمان به صراحت در فروردین سال ۱۳۵۴ علنی شد و طبیعی بود که سازمان در ازای این اقدام واکنش نشان دهد. خبر قرار با وحید افراخته را لیلا به مجید رساند و آن دو بعدازظهر شانزدهم اردیبهشتماه سال ۱۳۵۴ در سهراه بوذرجمهری نو یکدیگر را دیدند. قبلاً دو نفر از اعضای سازمان به نامهای عباس و حیدر در یکی از کوچههای خیابان ادیبالممالک مستقر شده بودند و منتظر ورود مجید شدند. لیلا بیآنکه از جریان ترور مطلع باشد مجید را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و از او جدا شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرفها زده شود و وحید موافقت سازمان را به مجید شریفواقفی اعلام کند.
محسن سیدخاموشی از عوامل اصلی ترور مجید در جلسه دادگاه که با حضور والدین مجید برگزار شد از آن روز گفته بود: «عباس از من خداحافظی کرد و داخل کوچه شد لحظهای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد. من لنگ را برداشته و داخل کوچه شدم که دیدم سیدمجید شریفواقفی با اصابت یک تیر به صورت و یک تیر به پشت سر روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم و برگشتم، ماشین را روشن کرده دستمالی، تر کردم.
دو نفر از اعضای سازمان، جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خونهای روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم. از منطقه دور شدیم و در امتداد جاده قدیم پیش رفتیم. بالاخره در ۱۸ کیلومتری جاده مسگرآباد که چالههای زیادی داشت، جسد را از ماشین پایین انداختیم و کلرات روی جسد ریختیم، مخصوصاً روی صورتش، بعد بنزین ریختیم. عباس در همان حال فندک را زد، از جسد شعله طولانی بلند شد. وقتی بلند شدیم، متوجه شدیم که شعله به در صندلی عقب ماشین گرفته به سرعت داخل ماشین پریدیم و ماشین را از شعلهها دور کردیم. در گودالی جسد را انداختیم و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیبهایش را خالی کردیم. ۲۰ عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیه قرآن در آن بود و حدود ۴۰۰ تومان پول.
انتقامی به رنگ خون
سازمان انتقامش را از مجید گرفت، به طرز وحشیانهای هم گرفت. رحمان افراخته مشهور به وحید افراخته، جوان ۲۵ سالهای که مسئول بخش مارکسیست سازمان منافقین بود نتوانست تحمل کند تا مجید شریف واقفی رهبر شاخه مذهبی سازمان که گرایشهای اسلامی داشت، شاخه اسلامی را در سازمان به وجود بیاورد. آنها مجید را ترور کردند اما نتوانستند نام او را حذف کنند، سالها است که نام این شهید بر تارک یکی از بهترین دانشگاههای ایران میدرخشد.
نظر شما