به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که محمود فروزبخش، اصفهانپژوه در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:
«سرزمین تخت فولاد را باید به نام معلمان جاویدانش شناخت. معلمانی که میتوان جلوی نامشان فهرستی از شاگردان را ردیف کرد و بدین سان بر عظمتشان افزود. در میان این اسامی، جهانگیرخان قشقایی جلوه ویژهای دارد زیرا او توانست در زمان حیات خود مکتب فلسفی اصفهان را بهنوعی احیا کند و در این زمینه شاگردان فراوانی را تربیت کند.
عمر علمی او یعنی مجموع تحصیل و تدریس، کمتر از نیمقرن بود زیرا جهانگیر که فردی ایلیاتی بود حوالی ۴۰ سالگیاش وارد حوزه علمیه شد. از طرفی دیگر کمتر فردی را میتوان یافت که تا این میزان شاگرد برجسته و شاخص داشته باشد بهویژه در حوزه حکمت اسلامی.
مراجع بزرگ دنیای تشیع یعنی آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی و آیتالله سیدحسین بروجردی از شاگردان او هستند.
حاجآقا رحیم ارباب، شیخ محمود مفید، سیدصدرالدین کوپایی و محمد حکیم خراسانی از ادامهدهندگان روش حکمی استادشان در حوزه اصفهان بودند.
شهید مدرس، آقا ضیا عراقی، آقا نجفی قوچانی، میرزاعلی آقا شیرازی، میرزاینائینی و سیدجمال گلپایگانی نیز هر یک به نحوی محضر درس او را درک کردند.
هنر بزرگ جهانگیرخان چه بود؟
او توانست درس فلسفه را از آن بدنامی که در نزد عامه حوزیان داشت، نجات دهد و چنان به درس و بحث حکمت رواج دهد که تحصیل آن موجب فخر شود. برای این منظور این استاد والامقام حوزه اصفهان روشی خاص در پیش گرفت. وی ابتدا هرروز درس فقه میگفت، سپس به درس حکمت منظومه مشغول میشد و در نهایت هم با درس اخلاق یک روز تدریس خود را کامل میکرد. آخر هفتهها هم وقت تدریس ریاضیات بود. در طب هم تسلط داشت اما طبابت نمیکرد.
از جمله اقدامات ماندگاری که جهانگیرخان قشقایی آن را آغاز کرد، تدریس نهجالبلاغه در حوزه بود که بیشتر با مذاق حکمی آن را بیان میکرد. این منش بعدها با شهید مدرس و میرزاعلی آقا شیرازی ادامه یافت و اصفهان شهری شد که تا مدتها یگانه پایگاه تدریس نهجالبلاغه بود. این حرکت از جانب جهانگیرخان را دقیقاً میتوان بهمنزله سرسلسله بودن دانست؛ مطلبی که تا سالها ویژگی ممتاز در اصفهان بهحساب میآمد.
آنچه سبب شد جهانگیرخان بتواند در میان اینهمه دشمنی با فلسفه، حکمت را رواج شود چندین عامل است که باید به آن دقت کرد. اول آنکه او به شاگردانش تأکید میکرد که باید در کنار فلسفه، دروس اصلی حوزه یعنی فقه و اصول را نیز بخوانند و در مقولات اخلاقی کاملاً مطابق احکام شریعت باشد. دوم آنکه شخصیت او بهگونهای الهی و وارسته بود که دیگران را با خود همراه میساخت. سوم آنکه او هرگز به فکر مطلب و امتیاز دیگری جز تدریس نرفت و بهعبارتدیگر هیچگاه در معرض هیچ رقابتی قرار نگرفت.
جهانگیرخان نهتنها در مسائل سیاسی و اجتماعی وارد نشد بلکه حتی امامت یک مسجد را هم قبول نکرد. او در حوزه علمیه زندگی میکرد و از بعد آن تحول عظیم، تمام عمرش را شبانهروز وقف علم کرد. شاید راز اینکه او لباس روحانیت نپوشید هم این باشد که چنین لباسی نوعی از انتظار، توجه و منصب اجتماعی به دنبال میآورد که جهانگیر از آنهم گریزان بود و میخواست صددرصد در خدمت تدریس باشد و هیچ نسبت دیگری به او اطلاق نشود. او میخواست تنها به نام مدرس حوزه شناخته شود و کسی به خاطر امر دیگری ذهن او را اشغال نکند. ذات این رویکرد باعث میشود که شخص در بسیاری از منازعات مرسوم در اصفهان درگیر نشود و فقط یک هدف مقدس را دنبال کند. از طرفی نباید فراموش کرد که ظلالسلطان، فرد اول قدرت در اصفهان هم نگاه خوبی به این استاد حوزه داشت.
نکته دیگر آنکه جهانگیرخان اهل رعایت مصلحت هم بود. آیتالله بروجردی میفرمایند: ما در اصفهان با جهانگیرخان قشقایی، اسفار بخواندیم ولی مخفیانه.
این مطلب نشانه عقلانیت درروش آن استاد فقید است که تا میتوانسته برای پیشبرد اهداف، ملاحظات را رعایت میکرده است و به دنبال حرکتی آرام و تدریجی بوده است زیرا جنس فلسفه نیز چنین حالتی دارد و احتیاج به سروصدا ندارد.
طبیعی است که چنین شخصی میلی به مشهور شدن ندارد و شهرت او بهصورت طبیعی و خودبهخود مطرح میشود تا جایی که از شهرهای دیگر نیز برای درک درس حکمت او به نزدش میآمدند. در میان شاگردان او نام کسانی دیده میشود که حوزه حکمی تهران را رونق دادند مانند فاضل تونی و کاظم عصار.
همچنین علیاکبر حکمییزدی و محمدعلی شاهآبادی نیز بهرهای از درس او بردهاند. دو بزرگی که نامشان بهعنوان معلمان حکمت امام خمینی یاد میشود. بهاینترتیب جهانگیرخان با یک واسطه معلم امام خمینی (ره) نیز محسوب میشود و با اختلاف زمان میتوان رهبر کبیر انقلاب اسلامی را نیز بر سر سفره معرفتی احیاکننده مکتب فلسفی اصفهان نشاند.
این داستان معلمی است که عمرش را در مدرس گذاشت و آنقدر درس داد و درس داد تا درس شاگردان فلسفی او از صد هم عبور کند در زمانهای که در مقاطعی بردن نام فلسفه موجب ناپاکی دهان میشد. او آنقدر خود را متمرکز به معلمی کرد که حتی به فکر نوشتن کتاب هم نبود. پرهیز از سیاست هم که دیگر جای خود دارد اما شاگردانی تربیت کرد که هرکدام در ماجرای مشروطه سبکی متفاوت در پیش گرفتند. جابر انصاری منتقد آن بود و شهید مدرس مدافع آن.
وظیفه آموزگار فلسفه آن نیست که جریان سیاسی آموزش دهد اما این حد از آزاداندیشی که در فضای تدریس حکمی او منتقل شده است تا شاگردانش در منش سیاسی متفاوت و مستقل عمل کنند، بسیار مهم است.»
نظر شما