به گزارش خبرنگار ایمنا، جنگ هشت ساله تحمیلی مملو از رشادتها و جانفشانی رزمندگان در جبهههای حق علیه باطل است، رزمندگانی که لبیکگوی حسین زمانشان شدند و بدون هیچ ترس و واهمهای به دفاع از این آب و خاک پرداختند.
سردار علی ناصری، از رزمندگان دفاع مقدس در کتاب «پنهان زیر باران» به روایت آخرین روزهای زندگی شهید رحمتالله برزو پرداخته است. در این کتاب میخوانیم: «رحمتالله برزو آدم خندهرویی بود. کم میدیدی نخندد. روزی در حمیدیه نشسته بودیم و درباره احتمال شهادت صحبت میکردیم. نام همه آمد، برزو آن قدر خندهرو بود که کسی نمیگفت: شهادت نصیبش میشود. آن موقع تصور ما چنین بود که شهادت نصیب انسانهای محجوب و کمحرف با چهرههای نورانی میشود.
برزو چند روزی در کانال مرگ بود. وقتی بازگشت، غلام فروغنیا از او پرسید: خط چه خبر؟
برزو با خنده گفت: غلامجان، جان تو دیشب سه نفر شهید شدند. یک گلوله آمد، خورد به کمر کسی، تکهتکه شد! گوشش را از این طرف و آن طرف جمع کردیم. اینها را با خنده گفت: غلام با ناراحتی تشر زد: نیشت را ببند! این خنده داره یا گریه داره؟
برزو با خنده گفت: جان تو، عادتم اینجوری است.
برزو خیلی شجاع بود. او را در کنار دست سیدرسول ذهبی در محور حیانیه گذاشتم و انصافاً شب عملیات خوب عمل کردند. بعدها سیدرسول برایم گفت: در آخرین لحظه که برزو را دیدم خیلی سنگین شده بود و عجیب آن که نمیخندید. گفتم: برزو از صبح تا حالا جور دیگری هستی؟ نمیگی؟ نمیخندی؟
- سیدرسول، امروز حال خنده ندارم، میخواهم تو خودم باشم.
- برای چی؟
- میدانم در این عملیات شهید میشوم.
- برو بابا. هر که شهید بشه، تو شهید بشو نیستی. جنگ جهانی پنجم هم بشه، تو شهید نمیشی!
- نه سید، به خدا من شهید میشم. تا الان از خدا نخواسته بودم شهید بشم، اما این دفعه دلم خواسته و میدونم شهید هم میشوم. سلام مرا به بچهها برسان و بگو که برزو چنین حرفی زد.
آن شب برزو تیربارچی دشمن را میزند، اما جفتی او برزو را میبیند و شهیدش میکند. جسد برزو در کانال ماند و دیگر کسی از آن خبری ندارد. مدتی بعد از شهادتش، روزی با جمعی از دوستان رفتیم خانه پدرش، مادرش میگفت:
- برزو وقتی به منزل میآمد، تنهایی در اتاقی مینشست و خیلی گریه میکرد، به او میگفتم: مادر، چته؟
- مادر تو جبهه و جلوی بچهها اصلاً گریه نمیکنم، همیشه شادم! طوری که همه خیال میکنند همیشه همینطورم. حتی اگر بچهها پیشم تکهتکه شوند، سعی میکنم بخندم، طوری که بعضی دوستانم ناراحت میشوند اما من برای بالا بردن روحیهشان این کار را میکنم اما وقتی میآیم خانه، گریههای چندروزه که در دلم تلنبار شده، رها میکنم. وقتی مادر برزو این حرفها را زد، خیلی تکان خوردم، دیگران هم شرمنده شدند.»
نظر شما