به گزارش خبرنگار ایمنا، به اینجا که میرسی جای خالی آدمها، اشک میشود و گوشه چشمهایت برق میاندازد و حرفهایت حبهحبه میبارد. بیدار میشوی، هوشیار میشوی، مست بوی کربلا و غرق عطر بوی مادر میشوی.
درگیر ابهت اروند میشوی، غرق لالاییهایش، غرق زخمهایی که خون به جگرش کرده و غرق رازهایی که تا ابد سر به مهر خواهد ماند. به زیارت شهدای غواص که میروی، دلتنگی ذکرهای تسبیحت میشود، باران دل، دستهای بسته، زخمهای پینهبسته و باز هم دلتنگی...
عیار دلتنگی برای شهدای غواص فرق میکند، ندیده دلتنگ باشی، ماجرایش حسابی پیچیده میشود.
به خرمشهر میرسی، دیاری است که آدم را مجنون میکند. صدای چرخهای تانک، انفجارهای پیدرپی، فریادهای مادران بیفرزند و فرزندان بیمادر وجودت را پر میکند. اللهاکبر مؤذن که مثل پیچک به جانت میپیچد و روحت را نوازش میکند، خودت را در قلب مسجد جامع پیدا میکنی، میعادگاه قرارهایی که ختم به شهادت شد و سرزمین شلمچه شاعرت میکند، شعرهایی پر از پریشانحالی عاشقانه. دنیا زیر قدمهای توست و دلت مشغول لایروبی. اینجا هنوز بوی ناب جنگ میدهد، میدانهای مین، تانکهای اوراق، خاکهای پر از ترکش و سنگرهای بازسازی شده آدم را رها میکند در شبهای آرام قبل از عملیات و بین نمازهای شب پنهانی.
طلاییه راهی است بیخطر. راهنما نمیخواهد که عشق کار خودش را خوب بلد است. کرانهای است پر از عطشهای کربلا گونه. حنجرههایی که سوخت و دم از آب نزد، اینجا کربلای دیگر است.
و دو کوهه دوستداشتنی، معبری امن برای رسیدن به خدا است. اینجا گم میشویم در سال ۱۳۶۵ و گمنامی را یاد میگیریم به یاد فاتحان بینام و نشان.
سلام بر ایثارکنندگان، سلام بر مردان بیادعا، سلام بر اسطورههای پایداری، سلام بر عاشقان گمنامی و سلام بر شهدا. خاک جنوب مرهم است، باید بوسید و بویید آن را چراکه پر است از نشانی...
هویزه، سوسنگرد و دهلاویه، تمامی ندارد این خاک و تمامشدنی هم نیست. قربان خاک پاکت که زیر چرخهای تانک ماند و هنوز یکپارچگی بر تن این سرزمین نشسته است، هنوز رد جنگ، به خاک جنوب چنگ انداخته است. شهرهای جنوب رنگ به رو ندارد و جای زخمها روی دیوارها مانده است.
اینجا جنوب است، راهی که شهید همسفر تو میشود و به یاد علیاکبرهای روزگار نه چندان دور قدم میزنی، سکوت میکنی، به خاک میافتی و خاکیان به افلاک رسیده را درمییابی.
با علی خرامپور صحبت میکنیم. ۲۳ سال دارد و رتبه ۱۴ کنکور کارشناسی رشته عمران است و درحالحاضر ترم آخر دانشگاه شهید مهاجر. ۱۳ سال داشته که برای نخستینبار اردوی راهیان نور را تجربه کرده است. با علی درباره تجربه سفرهایی که در قالب اردوهای راهیان نور به جنوب داشته است، گفتوگو میکنیم.
از نخستین منطقهای که در اولین اردو به آنجا رفته است، برای ما میگوید: «برای اولینبار در نوروز سال ۱۳۹۲ به فکه رفتم. هوا خیلی گرم بود و خیلیها با پای برهنه آنجا راه میرفتند. برای من سوال بود در این گرما آنها چطور با پای برهنه راه میروند! بیشتر که آشنا شدم متوجه شدم خیلی از شهدا هنوز در رملهای فکه هستند و افراد به حرمت شهدا در آن منطقه با کفش راه نمیروند.»
او از خادمیاش در طلاییه هم حرف میزند: «دو، سه سال بعد از تجربه نخستین حضورم در طلاییه به مدت ۱۰ روز خادم شدم. شب آخر یک اتوبوس از امدادگران هلالاحمر خانم از اصفهان به آنجا رسیدند. از قضا آن شب اتوبوس خراب شد، با توجه به حساسیتهای استراتژیکی در منطقه که به مرز عراق بسیار نزدیک است مرزبانی به خاطر وجود مینهای فعالی که در منطقه بود و خنثی نشده بود اجازه تردد شبانه نداد و قرار شد اتوبوس تا صبح بماند و به محض روشن شدن هوا راهی شوند.»
حرفهای این جوان ۲۳ ساله به سمتوسوی رخدادی که به واسطه خرابی اتوبوس در طلاییه صورت گرفت، میرود: «خدام سولهای را تخلیه کردند و شام آن شب را نصف کردند و در اختیار زائران قرار دادند. معمولاً بین خادمهای قدیمی یک موضوعی رواج دارد، آن هم این است که اگر گردوخاک در هوا بلند شود، آن شب شهدا مهمان ویژهای دارند. شبی که این خواهرها هم ماندند، گردوخاک زیادی بلند شد و انگار به واسطه آنها قرار بود، نگاه ویژهای هم به ما صورت پذیرد.»
علی حرفهایش را چنین تکمیل میکند: «بچهها برای اقامه نماز به سه راهی شهادت رفتند که پای یکی از بچهها به شیئی برخورد کرد. خلاصه خاک را کنار زدند و پوتینی را پیدا کردند که در آن استخوانی قرار داشت. به علت شلوغی منطقه امکان تفحص نبود، اما بعد از ایام نوروز یک شهید گمنام شناسایی شد.»
این خادم شهدا معتقد است برای رسیدن به جنوب و خاک مناطق جنگی باید دعوت شوی. هر کسی که به جنوب برود، جز زیبایی نخواهد دید. فراموش نکنیم که شهدا رفتند تا ما بمانیم ما که جبران نکردیم امیدوارم مدیون نشویم.
گفتن و شنیدن از شهدا تمامی ندارد، آنانکه در آسمان و نزد پروردگار مهربانمان خوشنام هستند و به قول شاعر هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق..
نظر شما