به گزارش خبرنگار ایمنا، بیستوسوم اسفندماه سالروز شهادت یکی از سرداران بزرگ جنگ تحمیلی است که مقام معظم رهبری او را نماد حقیقی پرورش انسانهای بزرگ با معیارهای الهی و اسلامی، نه با معیارهای ظاهری و معمولی دانستند.
شهید عبدالحسین برونسی با آغاز جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهههای نبرد رساند. او که در عملیاتهای متعددی چون عاشورا، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، والفجر ۳، خیبر و بدر حضور فعال داشت، سرانجام درحالیکه فرماندهی تیپ ۱۸ جوادالائمه (ع) را برعهده داشت در منطقه هورالعظیم با اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید.
«خاکهای نرم کوشک» نوشته «سعید عاکف» به روایت زندگی این فرمانده دلاور پرداخته است. او که یک کارگر بنایی بود، در دوران قبل از انقلاب، رنج و شکنجه بسیاری را در راه اسلام تحمل کرد و در دوران بعد از انقلاب هم که زمینه برای رشد او مهیا بود، چنان لیاقتی از خود نشان داد که زبانزد همگان شد و نامش حتی به محافل خبری استکبار جهانی کشیده شد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «بیمارستان بزرگ بود و مخصوص مجروحان جنگ. بستریام که کردند، فهمیدم هم اتاقیام در تخت کناری یک بسیجی است. چهره ساده و باصفایی داشت. قیافهاش میخورد که جزو نیروهای تدارکات باشد. بعد از سلام و احوالپرسی، گفتم: پدر جان تو جبهه چکاره هستید؟
لبخندی زد و گفت: تدارکاتی!
گفتم: خودم هم همین حدس رو میزدم.
جوانی توی اتاق ما بود که دائم دور و بر تخت او میچرخید. اول فکر کردم شاید همراهش باشد، ولی وقتی دیدم سلاح کمری دارد، شک کردم.
کم کم متوجه شدم مجروحان دیگری که در آن اتاق هستند، احترام خاصی به او میگذارند. طولی نکشید که چند تا از فرماندهان رده بالای سپاه آمدند عیادتش. مثل آدمهای برق گرفته، درجا خشکم زده بود.
انتظار داشتم آن بسیجی ساده و باصفا هر کسی باشد غیر از حاجعبدالحسین برونسی. همین که از بیمارستان مرخص شدم، رفتم توی تیپی که او فرماندهاش بود و تا زمانی که شهید شد ازش جدا نشدم.
***
یکی با موتور گازی آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بیاعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه. خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون که نگذاشتم.
گفتم: اینجا نمیشه ببندی عمو!
با نگرانی ساعتم را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سر کوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد.
پیش خودم گفتم: مردم رو دیگه بیشتر از این نمیشه نگه داشت؛ خوبه برم به مسئول پایگاه بگم تا یک فکری بکنیم.
یک دفعه دیدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند! مجری گفت: نمازگزاران عزیز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاجعبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیدهاند.»
نظر شما