دست‌کاری در شناسنامه، اعزام به جبهه

«در همان نخستین مأموریت حضور در جبهه و در مسیر خنثی‌سازی مین از ناحیه سمت چشم چپ مجروح شدم و به بیمارستان اهواز، تهران و سرانجام به بیمارستان فیض در اصفهان منتقل شدم، در آنجا چشم چپ من تخلیه شد. بعد از بهبودی، دوباره عزم رفتن به جبهه کردم.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، دبیر جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی استان اصفهان و از پژوهشگران دفاع مقدس است. پانزدهم فرودین‌ماه سال ۱۳۴۷ در یک خانواده پرجمعیت در منطقه پیربکران از توابع شهرستان فلاورجان متولد شد. با اینکه در زمان انقلاب تنها ۱۰ سال داشت، اما به همراه دیگر برادرها و بچه‌های محل در راهپیمایی‌ها و تظاهرات حضور پیدا کرد. بعد از پیروزی انقلاب هم به عضویت بسیج درآمد، نهادی که افتخار می‌کند هنوز هم عضو آن است. با محمدرضا بکرانی که جهاد تبیین را از وظایف اصلی پیشکسوتان دفاع مقدس می‌داند و خود نیز با تمام وجود به آن اهتمام می‌ورزد به گفت‌وگو نشستیم تا روایت‌هایی از جنگ هشت ساله تحمیلی را از زبان او بشنویم.

شهادت پسرعمویم، جرأت و جسارت لازم برای حضور در جبهه را در من فراهم کرد

جنگ برای من از سال ۱۳۶۲ و با شهادت پسرعمویم شروع شد، یعنی تا قبل از آن جسارت حضور در جبهه را نداشتیم که یکی به خاطر سن‌وسال پایین و دیگری درک نکردن ضرورت لازم برای حضور در خط مقدم بود. در آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم. آبان‌ماه سال ۱۳۶۲، پسرعمویم (رمضانعلی بکرانی) که یکی دو سال از من بزرگ‌تر بود و داوطلبانه راهی جبهه‌های غرب شد. آن زمان مصادف با عملیات والفجر ۴ شده بود. در محور سلیمانیه ترکشی به ریه او اصابت کرد و به واسطه زخمی و مجروح شدن به بیمارستانی در تهران منتقل شد. عموی من برای عیادت او رفت و پس از اطلاع از بهبودی حالش به اصفهان بازگشت، اما زمانی که با مادر او دوباره به تهران بازگشتند، پیش از اینکه ملاقاتی صورت بگیرد، پسر عمویم به دلیل شدت جراحات به شهادت رسید و این حادثه دل‌خراشی برای آنها بود، چرا که در فکر بهبودی او بودند.

به واسطه رفت‌وآمدی که به خانه عمویم به دنبال این اتفاق داشتم، تغییرات درونی در من رخ داد و جرأت و جسارت لازم برای حضور در جبهه نیز در من ایجاد شد، در واقع آمادگی روحی‌ام به طور قابل توجهی افزایش یافت و هنوز چهلم شهید فرا نرسیده بود که من برای ثبت‌نام راهی سپاه فلاورجان شدم.

به علت کم بودن سن، نامم را ننوشتند و من هم مجبور شدم تغییراتی در کپی شناسنامه‌ام ایجاد کنم و دوباره برای ثبت‌نام اقدام کنم که این بار با حضور من موافقت کردند، البته باید این نکته را هم اضافه کنم که آنها متوجه تغییراتی که من در کپی شناسنامه‌ام انجام داده بودم، شدند، اما دیگر مخالفتی نکردند.

منطقه تک‌درختی در دهلران

در آن زمان در پادگان غدیر، دوره‌های آموزشی ۱۵ تا ۳۰ روزه برای نیروهایی که می‌خواستند عازم جبهه شوند، برگزار می‌شد و من هم برای شرکت در این دوره راهی پادگان غدیر شدم که حاج‌اکبر پاکزاد به ما آموزش می‌داد. نیروهایی که از سپاه فلاورجان راهی جبهه شدند در لشکر ۸ نجف اشرف جای می‌گرفتند و ما پس از اعزام و رسیدن به اهواز به پادگان شهید مدنی منتقل شدیم.

پس از چند روز حضور در این پادگان به منطقه تک‌درختی در دهلران رفتیم، جایی که لشکر ۸ نجف اشرف در آنجا اردو زده بود. آن منطقه به این علت به تک‌درختی معروف شده بود که تنها یک درخت در آنجا بود و اطراف آن کوهستان بود، منطقه وسیعی که عشایر در آن رفت‌وآمد داشتند. در آنجا نیز وارد آموزش‌های سخت‌تر و رزم‌های شبانه شدیم و این آموزش‌ها تا عملیات خیبر ادامه داشت.

در بین گردان‌هایی که در یک لشکر وجود داشت، گردان‌های تخریب و گردان‌های واحد اطلاعات عملیات جزو سخت‌ترین قسمت‌ها بودند که احتمال خطر در آن تا ۱۰۰ درصد هم می‌رسید اما با این وجود من تصمیم گرفتم که وارد واحد تخریب شوم. شهید صنعت‌کار که بعدها معاون لشکر شد، آن زمان فرمانده واحد تخریب بودند، مرد بسیار بزرگ، خوب و باصفای کاشانی.

در گردان تخریب یک دوره تقریباً فشرده دو ماهه را پشت سر گذاشتیم، در آنجا آموزش با انواع مین‌ها؛ چرخ دنده‌ای، ضدتانک، سوسکی، والمر، گوجه‌ای را دیدیم. بعد از آشنایی، مرحله خنثی کردن معبرها شروع شد.

در همان نخستین مأموریت حضور در جبهه و در مسیر خنثی‌سازی مین از ناحیه سمت چشم چپ مجروح شدم و به بیمارستان اهواز، تهران و سرانجام به بیمارستان فیض در اصفهان منتقل شدم، در آنجا چشم چپ من تخلیه شد. بعد از بهبودی، دوباره عزم رفتن به جبهه کردم که با مخالفت مادرم روبه‌رو شدم، او معتقد بود من دیگر دینم را به انقلاب ادا کرده‌ام، اما من چنین موضوعی را نمی‌پذیرفتم، چون از دوستان همکلاسی خود عقب مانده بودم.

فعالیت در پادگان شماره دو مدنی

در عملیات خیبر به همراه تعداد از دوستان که اکثراً هم‌کلاسی هم بودیم، در گردان بختیار که گردان خط‌شکنی بود، حضور داشتیم، در آن عملیات تعداد زیادی از افراد این گردان به شهادت رسیدند و تعدادی هم در چنگال دشمن اسیر شدند. عملیات خیبر یکی از عملیات‌های سخت دوران دفاع مقدس بود، همان عملیاتی که محمدابراهیم همت در آن به شهادت رسید و حاج‌حسین خرازی علمدار شد.

اواسط اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۲ بود که دوباره عزم حضور در جبهه کردم. رزمندگان لشکر ۸ نجف اشرف در اهواز در دو پادگان شماره یک و دو شهید مدنی مستقر می‌شدند. پادگان شماره یک مربوط به رزمندگان پیاده و پادگان شماره دو مدنی، مربوط به لجستیک، واحد یخ‌رسانی، تعمیرات، نجاری و دیگر واحدها بود.

من در دومین اعزامم به دلیل مجروحیت به پادگان شماره دو منتقل شدم. من در اتاق فرماندهی که کانکسی بود که به وسیله پرده به دو قسمت تبدیل شده بود، مشغول به کار شدم. در آنجا این وظیفه را داشتم که برگه‌های مرخصی رزمندگان که فرمانده امضا می‌کرد به آن‌ها تحویل دهم یا تحویل بگیریم.

در آن زمان این امکان برای من فراهم شده بود که از نزدیک برخوردهایی با شهید حاج‌احمد کاظمی داشته باشم، این شهید بزرگوار که از بزرگ‌ترین فرمانده جنگ در دوران دفاع مقدس بود بارها برای گفت‌گو با فرمانده پادگان شماره دو مدنی به آنجا رفت‌وآمد داشت و گاهی مواقع همان‌جا غذا می‌خورد.

ادامه دارد

کد خبر 641979

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.