به گزارش خبرنگار ایمنا، سردار حاجیعقوب صمدلویی، یکی از رزمندگان لشکر عاشورا در دوران دفاع مقدس در برشی از خاطرات خود به ماجرای یک پدر و پسر در زیر آتش سنگین دشمن، اشاره کرده است.
او میگوید: «نزدیکیهای عملیات مسلمبن عقیل، بچههای گردان از کمبود پوتین گله داشتند، اکثراً به دلیل کمبود پوتین، و کوهپیماییها و تمرینات متعدد، زیره کفش بچهها از رویه جدا شده بود و خلاصه اوضاع چندان مناسب نبود
رفتم پیش آقامهدی باکری، جریان را توضیح دادم و گفتم که ایام عملیات نیاز شدید به پوتین داریم، آقامهدی پیش من با تدارکات لشکر صحبت کرد و آمار موجودی پوتین را از تدارکات را جویا شد اندکی بعد خبر دادند که حتی یک جفت پوتین هم در انبار تدارکات نمانده است، آقا مهدی رو کرد به بگویید که پوتین نداریم.
آمدم بچهها را جمع کردم و عین قضایا را همینطورکه اتفاق افتاده بود، طبق فرمایش آقامهدی به بچهها رساندم؛ عکسالعمل بچهها خیلی زیبا بود آنجا یک بیعتی با ما بستند و گفتند: تا جان در بدن داریم در رکابتان هستیم و این مسائل سر سوزنی اراده ما را سست نخواهد کرد، بعداً در اجتماعات گردان مشاهده میکردم که بچهها دور پاهایشان را طنابپیچی کردهاند تا زیره کفشهایشان جدا نشود.
عملیات مسلمبنعقیل شد درگیری و آتش شدید دشمن به اوج خود رسید، حین عملیات ناگهان ترکشی، سر از بدن یکی از بسیجیها جدا کرد و سرش چندمتری از بدنش جدا افتاد.
زیر آتش سنگین و در آن گیرودار، ناگهان یکی دیگر از بسیجیها برخواست و آن سر جدا افتاده را برداشت و به پیکر مطهر رساند و جملگی را درآغوش گرفت، هی نهیب زدم که در این کشمکش شدید و زیر باران گلولهها این چه کاری است که میکنی الان هم خودت به هوا میری، گوش نداد خودم را بهش رساندم از پشت پیراهنش را گرفتم و کشیدم که پاشو برو سنگر، برگشت و ملتمسانه گفت: آقایعقوب پدر را از پسر جدا نکن، آنجا بود که فهمیدم ای دل غافل این پیکر مطهر که جلوی چشم این عزیز، سر از تنش جدا شده است، فرزندش بوده است و از همه جانسوزتر حکایت آن طنابی بود که دیدم دور کف پاهای این بسیجی شهید پیچیده شده است....
نظر شما