به گزارش خبرنگار ایمنا، اصفهان امروز میزبان مراسم تشییع شهدا است. دوباره این شهر آماده بدرقه شده تا دلدادگان ایثار را تا خانه ابدی روانه کند؛ مردانی که ازخودگذشتن برای وطن را گوشه ذهنمان قاب کردند و تصویرشان کنج قلبمان نشست.
امروز دوباره شهر شهیدان مهیای بدرقه شده است، بدرقه سه تن از مردان مَرد زادگاهم، همانها که در برابر اخم خزان، سر خم نکردند و مانند سرو ایستادند؛ مردانی که با دستان خالی، اسیر سنگدلی اشرار شدند و به یکباره با تنی خونین افتادند، خون جاری شد، خون گرمشان سنگفرشهای سیاه و سرد خیابان را نوازش کرد؛ پلک بر هم گذاشتند و انگار غبار دنیا را پس زدند. انگار دلشان لک زد برای پرواز که جانشان فدای امنیت شد...
دل به دریا زدند و گدازههای دل بیتابشان امان از آنها ربود که خود را چون آتش به میان انداختند، سوختن را برای ما به تصویر کشیدند، در غوغای زمانه سکوت پیشه کردند و رفتند تا افلاک… شاید خاک وطن، این مادر همواره مهربان دلش برای مردانش تنگ شده بود که این بار سه عزیزش را به آغوش کشید و سفرنامهای آغاز شد، سفرنامه آسمان.
اهالی شهرم امروز میآیند تا این سفرنامه را با قدمهایشان، با اشکهایشان و سوز دلهای بیقرارشان برای دختری که بهترین بابای دنیا را داشته است، برای پدری که دلتنگ بوسههای پسر خواهد بود، برای مادری که در یک شب، سالها پیر خواهد شد و همسری که صدایش در بغض پناه خواهد گرفت و اشکهایش یخ خواهد زد، به پایان برسانند.
دیروز هم برای مراسم وداع آمده بودند، بزرگ و کوچک، زن و مرد و سیل اشک در بین کاروان بدرقهکنندگان راه افتاده بود. امان از غمی که دوباره جان بگیرد، یکی آرام میگریست، یکی بلندبلند، یکی مادر شهید بود، اما نه از شهدای امروز، پسرش خیلی سالها پیش رفته و برنگشته است، آمده بود برای این مردان کمی مادری کند.
نام وطن در دل بیداد به پا میکند و نام شهید امنیت، قیامت به راه میاندازد. صلابت و حفظ وطن، هدف و غایت میشود. خشم از گرگهای در کمین نشسته برای ایران که جان همه ما است، بغض میشود و مشتهایی در هم تنیده...
چه بر سرشان آمده آن لحظههای آخر، چه کسی را صدا کردند و سر بر بالین که گذاشتند درست همان دم که در خونِ تن شنا کردند و جنون به پا شد...
اینجا اصفهان است. شهری که پیشتاز است و پیشگام در بدرقه میهمانهایی با تابوتهای سه رنگ. اهالی این دیار رسم میهماننوازی را از بر هستند؛ مردمانش خوب میدانند ایستادن برای وطن یعنی چه...
خوب میدانند عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است، دادن سر نه عجب، داشتن سر، عجب است؛ زمانی که حرف از میهن باشد یعنی چه..
و میهمانها قرار است امروز به خانه آخر برسند، منزل نو مبارک. شهادتتان مبارک. فلک روشن شد و ستارهها پر فروغتر از همیشه و وای از بغضهایی که برای مدتی شاید آرام بگیرند اما حرفها دارند برای دشمن و این آغازی تلخ خواهد بود برای بدخواهان میهن اگر حد خود را ندانند....
گرچه گاهی تند بادی شاخهای را هم شکست، سرو میماند، اما طوفان به پایان میرسد..
نظر شما