رمان «مغازه خودکشی» اثر ژان تولی

«روی‌هم‌رفته، رمان «مغازه خودکشی» ارزش خوانده شدن را دارد. ایده‌ای نو که به شکلی جذاب پرداخت‌شده و می‌تواند خواننده خوش‌ذوق را به خیال‌پردازی و بستن داستان به شیوه‌ای دیگر تشویق کند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که شهلا قمری فعال ادبی و منتقد کتاب در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:

«ما خودکشی رو تضمین می‌کنیم. اگه نمُردید، پول‌تون رو پس می‌دیم. حالا بفرمائید، از این خرید پشیمون نمی‌شید. ورزشکاری مثل شما! فقط یه نفس عمیق بکشید و برید سمت هدف‌تون. در ضمن همون‌طور که همیشه می‌گم، شما فقط یک‌بار می‌میرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموش‌نشدنی باشه.»

رمان «مغازه خودکشی» اثر ژان تولی

به ناامیدی، تلخی و فقدان معنا عادت کرده‌ایم یا شرایط اجتماعی جهان است که صحبت به میان آوردن عریان و بی‌پرده از ارزش‌های خاک‌خورده را مبتذل می‌کند؟ مواجهه با مغازه خودکشی ژان تولی، این سوال را در ذهن ایجاد می‌کند. کتاب لاغری که با یک ایده نو خود را به شما می‌فروشد.

داستان از یک مغازه شروع می‌شود در شهری مه‌گرفته و سیاه در زمان و مکانی نامعلوم اما احتمالاً در آینده. شخصیت‌های داستان، ملیت خاصی ندارند. میشیما، مرلین، ونسان و آلن با این که اعضای یک خانواده هستند، اما تنها وجه اشتراکشان با یکدیگر، یک چیز است: باید غمگین و افسرده به نظر برسند.

آقا و خانم تواچ، مالک مغازه‌ای هستند که در آن انواع و اقسام ابزار لازم برای خودکشی فروخته می‌شود. شمشیر هاراکیری برای کسانی که می‌خواهند به شکلی لوکس بمیرند، سیب آلن تورینگ برای حامیان حقوق دوست‌داران برند اپل و کیسه پلاستیکی ضخیم و مطمئن برای کسانی که مرگشان هم چندان هزینه بر نخواهد بود. انواع حشرات سمی، بلوک‌های سیمانی که به پا بسته می‌شوند و به ته دریا می‌افتند، طناب‌های داری که خانم تواچ خودش جلوی تلویزیون می‌بافد، آب‌نبات‌های شانسی که مخصوص کودکانی است که قصد خودکشی دارند و خلاصه هر ابزاری که بتوان (یا نتوان) برای خودکشی کردن تصور کرد. آن‌ها به بچه‌هایشان یاد داده‌اند که جهان جای کثیفی است و بنابراین باید تا می‌توانیم غمگین باشیم. در واقع تنها دلیلی که برای زنده ماندن داریم، این است که در برابر خودکشی دیگران مسئولیم و واقعاً هم «اگر ما بمیریم، تکلیف مغازه خودکشی چی میشه؟!»

رمان «مغازه خودکشی» اثر ژان تولی

آن‌ها فقط غذاهایی را می‌خورند که از موجوداتی «خودکشی کرده» درست شده باشد. از ایده پسرشان برای ساخت شهربازی خودکشی استقبال می‌کنند و حتی نام فرزندانشان را هم به یاد افراد مشهوری انتخاب کرده‌اند که در نهایت به زندگی خود پایان داده‌اند: ونسان به یاد ونسان ونگوگ، مرلین به یاد مرلین مونرو و آلن به خاطر آلن تورینگ.

تا اینجای کار، با ایده جالبی مواجهیم. صاحبان مغازه خودکشی که فرزندانشان را افسرده و دلزده از جهان بار آورده‌اند و از آن‌ها می‌خواهند که به کسی حتی لبخند نزنند:

«-آلن! آخه چندبار باید به‌ت بگم؟ وقتی مشتری‌هامون از مغازه خرید می‌کنن، به‌شون نمی‌گیم به‌زودی می‌بینمت. ما باهاشون وداع می‌کنیم. چون دیگه هیچ‌وقت برنمی‌گردن. آخه کِی این رو توی کله‌ت فرو می‌کنی؟ (…) و یه چیز دیگه؛ این جیک‌جیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی می‌آد این جا نباید به‌ش بگی – ادای آلن را درمی‌آورد – «صبح به خیر.» تو باید با لحنِ یه بابامُرده به‌شون بگی «چه روزِ گندی مادام.» یا مثلاً بگی «امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.» خواهش می‌کنم لطفاً این لبخندِ مسخره رو هم از رو صورتت بردار. می‌خوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟»

اما مشکل، همین لبخند آلن است. کوچک‌ترین فرزند خانواد تواچ، نه تنها کسب و کار آن‌ها را تهدید می‌کند که ایده خوب ژان تولی را هم به سیرکی مبتذل تقلیل می‌دهد.

رمان «مغازه خودکشی» اثر ژان تولی

ورود آلن به داستان البته جذاب است. پسری که ناخواسته بوده و حالا هر کاری که می‌کنند، حاضر نیست خنده‌اش را کنار بگذارد. خوشحالی و امید آلن آنقدر اغراق شده است که می‌شود فکر کرد این هم بخشی از طنز داستان است. نقطه اوج این طنز جایی است که آقای میشیما تواچ، در حالی که می‌رود تا یک ابزار خودکشی را به دست مشتری‌ای برساند که دیر وقت زنگ خانه را زده، به راهروی تاریک خانه لعنت می‌فرستد. آلن ناگهان با همان شخصیت اغراق‌آمیزش وارد می‌شود و می‌گوید: «پدر بهتر نیست به جای لعنت فرستادن به تاریکی، شمعی روشن کنی؟!»

این به ظاهر طنز، تا جایی ادامه پیدا می‌کند که خانواده تواچ که از خرمگس معرکه خسته شده‌اند، او را به اردوی آموزشی خودکشی کودکان در عملیات‌های انتحاری می‌فرستند. اما او حتی آن جا هم دوام نمی‌آورد و آنقدر همه را می‌خنداند و به زندگی امیدوار می‌کند که مربی، خود را از ناراحتی منفجر می‌کند!

اما درست زمانی که آلن به اردو فرستاده می‌شود، ورق داستان برمی‌گردد. خواننده می‌فهمد که همه این‌ها نه تنها شوخی نیست، که یک لکچر ایدئولوژیک است. ژان تولی، آلن را دستش می‌گیرد و نه تنها برای تک به تک اعضای خانواده تواچ که تا آن لحظه کاملاً درباره کسب و کارشان توجیه بودند و زندگی کاسبکارانه و افسرده خود را می‌گذراندند که برای خواننده‌ای که انگار گول ذکاوت نویسنده را خورده، «امید» را به طرز دم دستی و مبتذلی «تبلیغ» می‌کند.

از نیمه جذاب داستان که می‌گذریم، این کتاب صد و چند صفحه‌ای شروع می‌کند به کش آمدن و تمام نشدن. و نه تنها تزریق امید نمی‌کند، که امید مذبوحانه خواننده گول خورده را به رسیدن به پایانی حداقل قوی، می‌کشد و از بین می‌برد.

روی‌هم‌رفته، «مغازه خودکشی» ارزش خوانده شدن را دارد. ایده‌ای نو که به شکلی جذاب پرداخت‌شده و می‌تواند خواننده خوش‌ذوق را به خیال‌پردازی و بستن داستان به شیوه‌ای دیگر تشویق کند. به شکلی که ممکن است آرزو کنید ای کاش شما این داستان را نوشته بودید و این داستان مال شما بود تا می‌توانستید کار بهتری با آن بکنید.

رمان «مغازه خودکشی» اثر ژان تولی

می‌توان نیمه دوم داستان را نادیده گرفت و به دلخوشی نیمه اول به خواندن ادامه داد. اما این سوال همچنان باقی می‌ماند که آیا مساله این نیست که ادبیات فاخر، ادبیات جریان‌ساز، ادبیات «جدی»، ادبیاتی که آن را همیشه شکل درست ادبیات می‌دانسته‌ایم، چیزی که کافکا، سلین، ساعدی و دیگران یادمان داده‌اند، خود را به این شکل به مای مخاطب شناسانده که اگر اتفاقی نه‌چندان خارج از تصور، خارج از ارزش‌های کلیشه‌ای یا حتی به سادگی اتفاقی مثبت و پایانی خوش نشانمان دهند، بی‌اختیار از کل داستان پیش رو ناامید می‌شویم؟

کد خبر 620032

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.