به گزارش خبرنگار ایمنا، رخدادهای روزهای هشت سال جنگ تحمیلی هرگز خاکستری نخواهد شد برای آنهایی که بودند و دیدند و آنهایی که نبودند و ندیدند اما شنیدند حرفهای آن روزها را.
حال رزمندهها در جبهه درست زیر بارش خمپارههای سنگدل، نماز با بوی باروت و تیرهای بیرحم و زخمهای بیشمار، فراموشنشدنی است.
قامت بستن رزمندهها برای بندگی در سجادههای خاکی وطن، سجدههای بیریا، سلامهای پاره پاره، آزادی در عین بندگی و عشقبازی با خدا با ذکر قلهوالله احد.
بارش ترکش و گلوله مثل بارش ابر بهار که به یکباره دلتنگیهایش را در باران خلاصه کرد. بارید، بارید و مادری را مجنون و پدری را غرق سکوت کرد.
قصه پرغصه جنگ دل را حیران و حال را پریشان میکند، درست زمانی که یکی با صدای بلند میگفت؛ شیمیایی زدند. صورتهایمان بیرنگ و رو میشود و قلبهایمان مچاله. سکوت و بغض همدیگر را به آغوش میکشند. هجوم وحشی گاز خردل، گلو را به بند میکشد، نفس را احاطه میکند، اما ایستادن تمامی ندارد.
شنیدن صدای قدمهای تانک در چند قدمی رزمندهها و عهد و پیمانهای آخر، بیقراریهای خمپاره و فریادهایش در پس صدای سوتی که آسمان را هم کلافه میکند، فراموش نمیشود.
تپش گرما در سنگرهای جنوب و غضب آب از قهر دشمن و ماتم نخلستان با نخلهای سربریده و سوخته اما راستقامت، نجوای پیرمردی که آفتاب نشانی از خودش روی چهرهاش به جا گذاشته و پیرمرد تنهایی که برای غربت شهرش عزاخانه به پا کرده است، فراموش نمیشود.
رد غم روی دیوارهای ترک خورده شهر، لابهلای حفرههای خشم که نشسته روی شیشهها، دیوارها و درِ خانهها، دستدرازی دشمن به آبادان و خرمشهر و به خاطرههایی که بغض شده و در گلو منفجر گشته است و لالاییهای نیمهکاره مادران و کودکانی که زودتر از همیشه به خواب رفتهاند، دیدن جانهای بیجان، پیکرهای بینشان و مادرانی که هنوز چشم به راه پسر نه بهتر است بگوییم به امید یک خبر از پسر نشستهاند، فراموش نمیشود.
ایست غزلهای قطعهقطعه اروند و کارون، از فریاد امواجش، از غرش موجهایش، از اشکهای سیلاب گونهاش برای کربلای ۴ و غواصهایی با دستان بسته و حباب حرفهایی که در آب ماندگار شده است، عملیات طریقالقدس، به آغوش کشیدن هورالهویزه، والفجر ۸ و فتحالفتوح جنگ، بیتالمقدس و سوم خرداد ماندگارش وقتی خرمشهر آزادانه نفس کشید، کربلای ۱۰، خیبر، محرم فراموششدنی نیست.
حرکت رزمندههایی که پلاک از گردن درآوردند تا به یاد مادر و به نام حضرت زهرا (س) بینشان بمانند. همانها که وقتی خبر آمدنشان میآید، شهر کربلا میشود و مادران به استقبالشان میآیند تا برای این پسران مادری کنند. تابوت گهواره میشود و مادر دلی از عزا درمیآورد و مادری میکند برای پسری که دیگر مادر ندارد.
صدای سرفههای بیقرار، خشم موج جنگ و نگاههای رو به سقف اتاق برای جانبازان شیمیایی، اعصاب و روان و قطع نخاع.
غم اسارت، برای اسرای در بند زندان سرد و نامهربان ابوغریب، برای خشمهای یخزده بعثیها که وقت و بیوقت روی سر و بدن اسرا فرود میآمد، فراموش نمیشود.
روزهای سخت جنگ تحمیلی کهنه نمیشود، دلتنگیهای کودکان برای باباهایشان و مادران برای جگرگوشههایشان. رنگ خاک به خود نمیگیرد روزهایی که تنِ وطن لرزید و مادران از دردانههایشان گذشتند و پشت سر پسر آب دیده ریختند و برای قرار دلشان پنهانی امن یجیب خواندند.
فراموششدنی نیست و فراموش هم نخواهیم کرد، چرا که ما به قول مرحوم محمد نوری برای آن که ایران گوهری تابان شود، خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم… .
نظر شما