به گزارش خبرنگار ایمنا، رمان عجیب و خیالی «جرج آرآر مارتین» با تکیه بر بازنمایی روابط و روحیات انسانی و درآمیختن آن با برخی اسطورههای تاریخی، چنان جهانی را میآفریند که بازنمایی تصویریاش در قالب سریال مشهور بازی تاجوتخت، توانست بسیاری را در سراسر جهان بهپای گیرندههای تلویزیونی بنشاند. در سالهایی که تلویزیون، طلاییترین دورانش را در زمینه تولید فیلم و سریال سپری میکند، بازی تاجوتخت چنان تأثیر شگفتانگیزی در سراسر دنیا از خود بهجای گذاشت که بسیاری دیگر از کمپانیهای فیلمسازی را به تقلید و پیروی از حال و هوای داستانیاش واداشت و باعث شد آنها نیز سریالهایی را روانه اکران تلویزیون کنند که به شکلی واضح روابط و فضای داستانی بازی تاجوتخت را به یاد تماشاگر میآوردند.
درست است که نوع اجرا و سرانجام شخصیتها در پایان فصل هشتم از این مجموعه، نارضایتی بسیاری از علاقهمندان پروپاقرص بازی تاجوتخت را در پی داشت و حتی کار بهجایی رسید که جرج آرآر مارتین بهعنوان نویسنده داستان در مصاحبهای مقصر اصلی نارضایتی از فصل هشتم را سازندگان اثر (دیوید بیناف و دی بیوایس) دانست و کمی بعد قول تولید فصلی را داد که در آن به وقایع چند صدسال قبل از ماجراهای بازی تاجوتخت و با تمرکز روی سیطره و زوال خاندان تارگرینها در ۱۷۲ سال قبل از تولد دنریس تارگرین میپرداخت.
سریال خاندان اژدها تحت تأثیر همین فضای مسموم ایجاد شده حول محور سازندههای پیشین، با نظارت کامل جرج آرآر مارتین و همکاری رایان کندال از روی کتاب آتش و خون تولید شد و بسیاری از هواداران نیز خوشحال از اینکه خود نویسنده اصلی داستان در این فصل، ابتکار عمل را به دست گرفته است، به خود نوید یک سریال هیجانانگیز دیگر میدادند. اما تا به امروز که هشت اپیزود از سریال ۱۰ قسمتی خاندان اژدها به نمایش درآمده است، تنها واژهای که میتواند توصیفکننده اشتیاق هواداران به دستپخت سازندگان آن باشد، ناامیدی است.
مقایسه گریزناپذیر خاندان اژدها با سریال بازی تاجوتخت، عامل اصلی ناامیدی و حسرتی است که بر دل مشتاقان آن نشسته است. بازی تاجوتخت حتی در همان اپیزود ابتدایی از فصل اولش، موفق میشود تماشاگرش را با فضای هولناکی که هیچ اعتماد و اعتباری به دوستیها و نسبتهای خانوادگی نمیتوان داشت آشنا سازد و او را با شخصیتهای مثبت و منفی جذابی روبهرو میکند که هرکدام بنا به روحیه و راه و روش خاص خودشان در جهت به دست آوردن منافع بیشتر تلاش میکنند.
درگیر شدن مخاطب با کاراکترهایی چون سرسی لنیستر (او را با شخصیت رینیس تارگرین همسر لرد کورلیس در خاندان اژدها مقایسه کنید.) جیمی لنیستر (مقایسه کنید او را با کاراکتر نامعلوم و ضعیف دیمون تارگرین) تیریون لنیستر کوتاهقامت (مقایسه کنید او را با شخصیت اتو که قرار است او هم مشاوری زیرک در کنار پادشاه باشد) و دنریس تارگرین و آریا استارک جذاب و پر افت و خیز (با کاراکتر شاهدخت رینرا تارگرین که هیچ نکته و رفتار کاریزماتیکی از خود بروز نداده است، مقایسه کنید.) باعث به وجود آمدن جریانی در اجتماع شده بود که هر بینندهای میتوانست دلایل زیادی برای تعقیب سرنوشت کاراکترهای موردعلاقهاش را در میان وقایع سریال داشته باشد. اما شخصیتهای تخت و تکبعدی سریال خاندان اژدها که گویی به فکر شکلدهی به هیچ طرح و توطئهای برای دست یافتن به منافعشان نیز نیستند، تماشاگر را در مقایسه با کاراکترهای فعالی که سرنوشت پرافتوخیزی را در بازی تاجوتخت از سر گذراندهاند، ناامید میکند.
خاندان اژدها بیشتر از آن که همان مبانی اصلی مجموعه پیشین (مبنی بر طرحریزی و توطئه برای به دست آوردن جایگاه بهتر، خشونت بیحدوحصر، بیاعتمادی و غافلگیری) را بهعنوان چهارچوبهای اصلی داستان جدید خود برگزیند، گویی دست به انتخابی دیگر زده و از حیث دراماتیک راه و روش سریالهای ترکیهای را برمیگزیند. اینکه داستان مرکزی چند قسمت از سریال خاندان اژدها به مسئله ازدواج و فرزندآوری اختصاص پیدا کرده و قضایایی همچون امکان توطئه دیگر نزدیکان برای تصاحب جایگاه پادشاهی و حمله قریبالوقوع به سرزمینی دیگر (که میتواند بحرانی جدی و دراماتیکی را در اثر به وجود آورد) به حاشیه رفته است، بیش از اینکه خصوصیات یک اثر حماسی را به تماشاگر القا کند، او را به یاد ویژگیهای سریالهای ترکیهای مد روز میاندازد.
سریال خاندان اژدها حتی در زمینه طراحی سکانسهای اکشن و هیجانانگیزی که بتواند نشانی از قدرت و زیرکی کاراکترهایش را در میدان نبرد به تماشاگر نشان دهد نیز ضعیف عمل کرده است و بهعنوانمثال فصل نبرد با ساکنان آن جزیرهای که در غار پنهان شدهاند، ما را به یاد سکانسهای اکشن فیلمی از سینمای هند میاندازد. موضوع وقتی تعجببرانگیزتر میشود که بدانیم ایده بهکارگیری پرشهای زمانی در هر قسمت از سریال خاندان اژدها (که ایده مرکزی و پای ثابت بسیاری از فیلم هندیهای دهه ۸۰ محسوب میشد) که ما را به ناگهان به چند سال بعد از بحران ابتدایی شکلگرفته پرتاب میکند (و حتی طی یک آشفتگی محض، ملکه را دریک قسمت باردار نشان داده و در قسمت بعدی نه اثری از بچه دوم دیده میشود و نه نشانی از بار دراماتیک آن حاملگی) یکی از اساسیترین ایدههایی است که در تولید این فصل از سریال به کار گرفته شده است.
حتی بازی میلی آلکاک (در نقش شاهدخت رینرا) و امیلی کری (در نقش الیسنت) طی پنج اپیزود ابتدایی بهپایان رسیده و به ناگهان در قسمت ششم و طی یک پرش زمانی، بازیگران دیگری قرار است نقش بزرگسالی آنها را ایفا کنند. به نظر میرسد جرج آرآر مارتین برخلاف دیوید بیناف و دی بیوایس که ذات درامپردازی سینمایی را در کشمکش میان شخصیتها و حادثهپردازی میدانستند، بیش از هر چیز به نوعی روایت تاریخی از جنس شجرهنامهای علاقهمند است تا بتواند بعد از توضیح پر طول و تفصیل روابط انسانی، کمی هم به طراحی کشمکش و حوادث مورد نظر بپردازد.
در این مسیر شاید مهمترین چیزی که در روایت داستانی خاندان اژدها غیبتش احساس میشود، بیاعتنایی سازندگانش به عنصر غافلگیری است. بازی تاجوتخت در همان اپیزود ابتدایی، شجاعت و بیرحمیاش را در نابود کردن کاراکترهایی که همدلی تماشاگر را برمیانگیختهاند، نشان داد و با قطع سر یکی از فراریان محافظ دیوار و پایین انداختن پسربچه ۱۰ ساله از بلندی توسط مهمان سلطنتی، این نوید را به تماشاگرش میداد که هرلحظه این آمادگی را دارد که شخصیتی جذاب را که مدتها برای محبوبیتش در میان تماشاگران کوشیده است، طی یک توطئه غافلگیرکننده از سر راه بردارد و به زندگیاش خاتمه دهد.
خاندان اژدها تا اینجا و با گذشت نیمی از فصل اول، هیچ غافلگیری تعجببرانگیزی برای تماشاگر به همراه ندارد و درست همانند همان سریالهای خنثی و بیخاصیت ترکیهای میکوشد یک داستان خانوادگی را بدون هیچ افتوخیز دلهرهآوری تعریف کند. شاید باید به انتظار قسمتهای بعدی سریال بنشینیم و همراه با بلوغ شخصیتها و اوج گرفتن خواستهها و توقعات، شاهد درگیریهای پر کشمکشی از جنس بازی تاجوتخت باشیم.
یادداشت از: کمال پورکاوه
نظر شما