به گزارش خبرنگار ایمنا، جنگ هشت ساله تحمیلی مملو از رشادتها و جانفشانی رزمندگان در جبهههای حق علیه باطل است، رزمندگانی که لبیکگوی حسین زمانشان شدند و بدون هیچ ترس و واهمهای به دفاع از این آب و خاک پرداختند.
سردار علی ناصری در کتاب «پنهان زیر باران» به روایت هوشیاری یک رزمنده کرمانی در اسیر گرفتن از نیروهای عراقی پرداخته است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «به هویزه که رسیدم، از دیدن آنچه که دیدم، دلم به درد آمد. دشمن قبل از عقبنشینی، همه منازل و مغازهها و ساختمانها را ویران کرده بود. فقط یک مسجد سالم مانده بود. رفتم به مسجد و خوشحال بودم از اینکه دشمن از هویزه رفته و هم از خرابیها ناراحت بودم.
در مسجد با دلی شکسته نماز میخواندم که بچههای سوسنگرد هم سر رسیدند. پس از جستوجوی زیاد، فهمیدیم که دشمن تا نزدیکی سه راهی فتح و بعد از پاسگاه خاتمی عقبنشینی کرده است.
دشمن را در آن نواحی پیدا کردیم. من و دوستان به طرف سهراهی جفیر رفتیم؛ جادهای که الان مزار شهدای هویزه است. در این حوالی، اتفاق جالبی افتاد. یکی از پاسدارهای کرمانی را که خیلی هم کمسنوسال بود، دیدیم. برایمان گفت: با موتور میرفتم که عده زیادی عراقی جلویم سبز شدند. معلوم شد خدمه توپخانه هستند.
میان آنها افسر هم بود. تا مرا دیدند، فریاد زدند: ایستادم. لباس فرم سپاه تنم بود و میدانستم که اگر اسیرم کنند، کارم با کرامالکاتبین است.
بلافاصله فکری به ذهنم رسید و به عربی گفتم: من پاسدار خمینی هستم. آمدهام خودم را تسلیم شما بکنم
هرچه اصرار کردند، سلاحم را به آنها ندادم. یکی از افسران گفت: چرا میخواهی تسلیم بشوی؟ گفتم: من تنها نیستم. نزدیک ۲۰۰ نفر پاسدار دیگر هم میخواهند خود را تسلیم کنند.
جدی؟ والله از کجا بدانیم دروغ نمیگویی؟ کاری ندارد! دو نفر را با من بفرستید تا جایشان را به شما نشان بدهم. بلافاصله ستوان و سربازی خواستند بیایند؛ اما من گفتم: نه! فرمانده شما باید بیاید به بچهها تأمین بدهد. ما پشت سیلبند بودیم که آن جوان کرمانی با دو افسر عراقی آمدند نزد ما. فوراً ریختیم و آن دو افسر را بازداشت کردیم.
جوان پاسدار کرمانی که ماجرا را برایمان تعریف کرد، من قصهاش را باور نکردم و گفتم: دروغ میگویی. برو با آن دو افسر صحبت کن! سرگرد یا سروان بود. با او صحبت کردم. دیدم بله راست میگوید. آن فرمانده با ناراحتی گفت: واقعاً این بچه خیلی خوش شانس است. باید به او مدال بدهید. خوب ما را فریب داد. بلافاصله بچهها رفتند و بقیه نیروهای عراقی را اسیر کردند و آوردند.»
نظر شما