به گزارش خبرنگار ایمنا، امروز بیش از همیشه صدای سیدرضا نریمانی در روزهای خاک گرفتهمان پاشیده که پر است از حسرت جاماندن. «تو قبول کردی، کوله بارمو بستم، من الان توی راه کربوبلا هستم، رسیدم، دارم زیارتنامه میخونم.» به اینجا که میرسد عصاره دلتنگیمان با صدای سید به هم گره میخورد، ای باوفا جا موندم از کربوبلا...
ما در انحصار شهرهایی که دست و پایمان را زنجیر کرد، جا ماندیم. ماندیم در حسرت غبار راه حسین (ع). پایمان در گِل دنیا گیر کرد و در دیار مادری زمینگیر شدیم.
کاروانها از نجف به سمت دیار حسین (ع) به راه افتادند و غم کولهبارش را بست و کنج دیده نشست و حسرت روی غم خیمه زد. دیدههایمان کم طاقت شد و کمرش زیر بار این همه نرفتن، شکست.
چشمهایمان ترک برداشت و حبه-حبه حرف از آن بارید. ما زیارت نرفتهها این روزها یک اسم مستعار مشترک داریم، جا ماندهها صدایمان میکنند.
زیارت، رزق رفتهها و شنیدنِ روایت رفتهها، سهم جا ماندهها شد. حرم، حریم امن رفتهها و کنج اتاق، آغوشش برای جا ماندهها باز باشد.
سهم ما کولههای خالی غم گرفته و کفشهای خاکی نشده و نمازهای نخوانده زیر قبه و بالای سر، شد.
سهم ما سجدههای اشک، نرسیدن، نرفتن خداحافظیهایی که نکردیم، شد.
بغض لابهلای صدایمان دوید و بیقراری ما را در بغل فشرد. دلتنگ غبار اربعین شدیم و در اقامت خیالی و در زیارت نیابتی آرامشمان را جستوجو کردیم. به پای عمودهای نرفته زانو زدیم و در موکبهای ندیده سینهزنی کردیم و در گوشهای به پاهای خسته ندیده زائرانت زل زدیم.
پای دلمان لنگ زد و ماندگار شدیم. زخم دلمان سر باز کرد و به جای شش گوشه به گوشه تنهایی پناه بردیم و جسمهایمان در شهرهای غبارآلود ماند، اما دلمان پر کشید.
هر ثانیه یک ساعت شد و هر ساعت، سالها زمان برد. تمام روح و جانمان درد گرفت.
این جاماندن چه دردی است، مثل پیچک در تن میپیچد و حسابی هم غم نرفتن همه جا ریشه میاندازد.
این روزها درد عشق را کشیدیم و دست دلمان را در دست زائران حسین (ع) گذاشتیم و به قد یک التماس دعا، اشک شدیم. بیقرار اقیانوس بودیم که نرسیدیم و در مرداب دنیا ماندیم و عاجز از تماشای بهشت تو و ناتوان از تماشای کربوبلایت و رنگ از رویمان در پس این همه زیبایی ندیدن، رفت.
دلمان در قنوت نماز زیارت عاشقانت و در دعاهایی که اشک را گوشه چشم دلدادگانت ردیف میکرد، جا ماند. عشق برایمان در زیر صدای سایش کفش زائرانت مفهومی تازه گرفت. صدایی پشت سر هم و بدون یک لحظه مکث. خوب که گوش میسپردیم یک حرف تکراری بود، عشق، عشق، عشق و عشق، حرف مشترک همه زائرانت، با هر زبانی و با هر رنگ پوستی.
امروز به مراسم راهپیمایی جاماندگان اربعین حسینی پناه آوردیم، جاماندگانی که حضور در این مراسم تنها سهمشان از عاشقی بود.
امروز سلامهای از راه دور بود که از دل جاماندگان زبانهمی کشید، بوی اسفند و ذکر صلوات دل را آتش میزد، ما در قفس دنیا ماندیم، در قفس باز شد و پرواز نکردیم.
امروز باید با پاهای تاول زده ضریح شش گوشهات را در آغوش میگرفتیم، اما قسمت ما حضور در مراسم پیادهروی جاماندگان شده بود، جاماندگانی که از هر سطح شهر خود را به گلستان شهدا، مرکز ثقل عاشقی این دیار میرساندند تا در کنار کربلاییترین انسانهای عصر ما که برای باز شدن راه کربلا جنگیدند، به حضرت مولا سلام بدهند، همان انسانهایی که پیش از آنکه چشمانشان به ضریح مطهر سیدالشهدا (ع) بیفتد به خود چشمان اباعبدالله (ع) دوخته شد.
امروز سیل اشک بود که از چشمان عاشقان حضرت ارباب میبارید، عاشقانی که بعضی از آنها سابقه حضور در مراسم پیادهروی اربعین در سالهای گذشته را داشتند، اما امسال جامانده بودند، عاشقانی که امروز خود را به مراسم جاماندگان اربعین حسینی رسانده بودند تا زخم عمیق قلبهایشان را التیام ببخشند و با نجوای شورانگیز لبیک یا حسین، پیام سیدالشهدا را بر دل بنشانند.
امروز میتوانستی همان شوروشوق دلباختگان اباعبدالله (ع) در مسیر مشابه را در مسیرهای منتهی به گلستان شهدا ببینی، امروز خادمان حسینی را در موکبهای برپا شده در این مسیر میتوانستی به تماشا بنشینی که در حال خدمتگزاری به جاماندگان اربعین حسینی بودند، جاماندگانی که خود را به این مراسم رسانده بودند تا فریاد دلدادگی و هیهاتمناالذله را کیلومترها دورتر از سرزمین نینوا سر بدهند.
امروز یک نفر برای این همه جا مانده والعصر و برای دل نرفتهها و برای ندیدن سحرهای کربلا امن یجیب بخواند.
نظر شما