به گزارش خبرنگار ایمنا، سردار شهید عباسعلی جاننثاری در دوازدهمین روز از دیماه سال ۱۳۴۵ در اصفهان متولد شد. او در سال ۱۳۶۱ پس از گذراندن آموزشهای نظامی با وجود سن کم به جبهه اعزام و در گروه توپخانه لشکر ۱۴ امام حسین (ع) مشغول مجاهدت شد.
شهید جاننثاری در ۱۷ سالگی نخستین مسئولیت خویش یعنی فرماندهی آتشبار را تجربه کرد و در سال ۶۳ به سمت جانشین اطلاعات گروه توپخانه ۱۵ خرداد منصوب شد. او که در طول جنگ مسئولیتهای متعددی مانند مسئول اطلاعات و عملیات گروه توپخانه را بر عهده داشت، در سال ۱۳۸۰ به عنوان مسئول عملیات توپخانه نیروی زمینی سپاه انتخاب شد و چند ماه بعد نیز در گروه توپخانه ۱۵ خرداد، سمت جانشین فرماندهی گرفت. شهید جاننثاری در سال ۱۳۸۵ از طرف فرمانده نیروی زمینی به سمت فرمانده گروه توپخانه موشکی منصوب و در سال ۱۳۸۸ با تصویب فرمانده کل قوا و به دست فرمانده کل سپاه به درجه سرداری نائل شد.
او که چه در زمان جنگ و چه پس از جنگ، داوطلب انجام عملیاتهای سخت و پیچیده بود، در سال ۱۳۹۰ از طرف فرمانده نیروی زمینی سپاه جهت دفع شرارتهای ضد انقلاب به مناطق عملیاتی غرب و شمالغرب مأمور شد و در همین مأموریت و حین نبرد با عناصر گروهک پژاک در منطقه جاسوسان سردشت به شهادت رسید.
همزمان با یازدهمین سالگرد شهادت سردار عباسعلی جاننثاری به سراغ محمد عزیزی، از همرزمان این شهید که نسبت فامیلی نزدیکی با او نیز داشت، رفتیم تا برگهایی از زندگی این فرمانده رشید اسلام را ورق بزنیم.
در عملیات والفجر هشت حضوری پررنگ داشت
عباسعلی جاننثاری در خانوادهای پرورش یافته بود که سردار رشیدی مانند شهید اصغر کفعمی، فرمانده سپاه ایرانشهر را تقدیم اسلام کرده بود، برای همین شوق حضور او در جبهه با وجود سن کم عجیب به نظر نمیرسید. او از همان آغاز وارد گردان توپخانه شد، مرحله به مرحله پیشرفت کرد تا به فرماندهی گروه توپخانه رسید. شهید جاننثاری در عملیاتهای مهمی در سالهای دفاع مقدس، مانند خیبر، کربلای ۵ و والفجر۸ حضوری پررنگ و البته تأثیرگذار داشت.
چهره سرداران شهیدی چون خرازی و صیاد شیرازی را برای همه ترسیم میکرد
شهید جاننثاری به لحاظ فردی با وجود ابهتی که داشت، انسان آرام و متینی بود. با زیردستان خود به هیچ عنوان بدرفتاری نمیکرد. سربازانش بارها اعتراف کردند که زمانی که تعاریفی از شهید خرازی و شهید صیادشیرازی میشنوند، ناخودآگاه به یاد شهید جاننثاری میافتند.
او از لحاظ نظامی، رفتار و انضباط نظامی را کاملاً رعایت میکرد، لباسهایش همیشه چه در میدان رزم و چه میادین عملیاتی مختلف، اتو کشیده و منظم بود. بسیار نترس و شجاع بود، البته مأموریتهای محوله از سپاه عمدتاً سخت بود و افراد در ردههای بالاتر با توجه به شجاعتش متوجه شده بودند که او این مأموریتها را به نحو احسن انجام میدهد. به خاطر دارم پاسگاه داوودآباد، نقطه صفر مرزی بود و برای رسیدن به آنجا باید از یک منطقه جنگلی رد میشدیم و هر لحظه امکان داشت، ضد انقلاب از لابهلای درختان و موقعیت منطقه، عملیات تروریستی علیه او انجام بدهد، اما حاجعباس در ترددهایی که بین این مناطق داشت، هیچگاه تردیدی به خود راه نمیداد و با شجاعت هر روز این مسیر را طی میکرد.
معمولاً در مناطق جنگی مرسوم است، توپخانه به فاصله ۱۵ کیلومتری خط مقدم مستقر شود، اما جالب است بدانید که شهادت او در نقطه صفر و خط مقدم بود، چرا که حاجعباس همیشه سعی میکرد که در خط اصلی به مبارزه خود ادامه بدهد.
او مأموریتهای حساسی را انجام داد که نمیشود بازگو کرد. ویژگی بسیار بارز از این شهید که بارها شاهد آن بودم، ارتباط او با ذات اقدس الهی و اهل بیت (ع) بود. در نمازخانه سپاه پیرانشهر یا در حال نگهبانی در گردان، شبها میماند و به نماز و قرائت زیارت عاشورا مشغول میشد. در ایام منتهی به شهادتش بسیار مشهود بود که این ارتباط بسیار قویتر و وصال عاشق به معشوق نزدیک شده است.
شهادت او یکی دو روز بعد از عید فطر اتفاق افتاد، شبهای قدر آن سال، صدای ضجهها و نالههایش بیشتر از همیشه مرا به فکر فرو میبرد. آن سال مکبر نماز عید فطر من بودم او صف جلو ایستاده بود، اشکهایی که بر گونهاش موقع نماز عید فطر جاری شده بود، نشان میداد که او برای شهادت انتخاب شده است.
در آن روز در مسیری در حال حرکت بودیم که از یکی از روستاهای خوش آب و هوا و حاصلخیز آن منطقه عبور کردیم. شهید جاننثاری دستور داد که مقدار زیادی هلو از باغات آن روستا خریداری شود تا روز عید فطر همه نیروهای حاضر در میدان نبرد از آن بخورند.
شوخطبعی وی هیچگاه ترک نشد
یکی از خصوصیات بارز اخلاقی حاجی این بود که در عین حالی که صلابت نظامی داشت، به موقع هم شوخی میکرد. همسر من که دخترخاله شهید هم بود، ۱۰ روز قبل از شهادت او سراسیمه از خواب پرید و در حالی که بسیار ناراحت و اندوهگین بود، به من گفت: خواب دیدم، حاجعباس شهید شده است. آن زمان این خواب را به او نگفتم، اما روز اعزام حاجی را صدا کردم و گفتم دختر خالهات خواب دیده است که شهید میشوی! ایشان با همان حالت شوخطبعی به من جواب داد: "نمیدانم، چرا این مدت همه خواب میبینند من شهید میشوم، چه خبر است! "
زمانی که با حاجعباس به مناطق صفر میرفتیم، وظیفه همراهی و مراقبت او را نیز برعهده داشتیم. گاهی میان راه سر به سرش میگذاشتیم و میگفتیم: اگر ضد انقلاب ما را گرفت حتماً شما را معرفی میکنیم و میگوئیم این حاجی باعث بدبختی شما است! حاجی هم با همان حالت مزاح همیشگی گفت: "شما زبان کردی بلد نیستید من زودتر به آنها میگویم این دوتا جاسوس هستند! زود اینها را تیرباران کنید." خوشخلقی یکی از صفات بارز او بود که حتی در روزهای پایانی زندگی هم به وضوح دیده میشد.
با نیروهایش مثل فرزندان خود رفتار میکرد
شهید جاننثاری بسیار روی غذای پرسنل خود حساس بود، همیشه تاکید میکرد لبنیات و آب را به صورت بستهبندی به نیروها برسانیم تا ضامن سلامتی آنها باشیم. در خصوص سربازان وظیفه هم بسیار حساس و دغدغهمند بود. به ما میگفت که به هیچ عنوان آنها را به خط مقدم نفرستیم و نیروهای رسمی در خط مقدم باشند و اعتقاد داشت تا زمانی که جنگ به مرحله بحرانی نرسیده است، نباید در خطوط مقدم از آنها استفاده کنیم و بهتر است نیروهای رسمی در این منطقه حضور داشته باشند. سربازها هم او را به خاطر همین رفتارها و دغدغهمندیها بسیار او را دوست داشتند.
راه حاجعباسها ادامه دارد…
عباسعلی جاننثاری شهید شد و جوانان ورودی دهههای اخیر جای خالی او را پر کردند. جانشینان او در مأموریتهای سختتر از مأموریتهای زمان حاجعباس، همچنان جان بر کف و با تلاشی مضاعف در صحنه حضور دارند و از پس ماموریتهایی که شاید کمتر از آنها اطلاع داشته باشیم، برمیآیند، راه حاجعباسها همچنان ادامه دارد.
نظر شما