۲۴ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۶:۰۳
چهار سال تبلیغ در خاک عراق

«در سرنوشت من، چهار سال دوره‌ تبلیغی در خاک عراق پیش‌بینی شده بود! آن جایی که بچه‌ها همه مفقود بودند، نام و نشانی نداشتند و به دنبال کسی بودند که مسائل شرعی را برایشان بیان و روحیه معنوی آنها را تقویت کند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، متولد سال ۱۳۴۳ در اصفهان است. تنها ۱۷ سال داشت که رژیم بعث عراق با یورشی ددمنشانه خاک وطن را به خون مردمان سرزمین ایران رنگین کرد. نیمه دوم سال ۱۳۵۹ هم‌زمان با شروع جنگ تحمیلی رهسپار جبهه جنگ و دفاع از میهن شد و تا لحظه اسارت یعنی اواخر سال ۱۳۶۵ با تمام وجود در سنگر جهاد و در دو جبهه رزم و تبلیغ باقی ماند. حجت‌الاسلام علیرضا باطنی که هم‌اکنون به عنوان جانشین مدیر حوزه علمیه اصفهان فعالیت می‌کند، در این گفت‌وگو به روایت روزهای سخت و پرافتخار دوران چهارساله اسارتش می‌پردازد.

با تغییر شرایط جبهه، لباس طلبگی و تبلیغ را با لباس رزم عوض می‌کردم

به عنوان یک طلبه رزمی تبلیغی پا به جبهه گذاشتم و در عملیات‌های زیادی شرکت کردم، از شکست حصر آبادان تا والفجر ۸، رمضان و البته کربلای چهار. زمانی که عرصه رزم آغاز می‌شد، سلاح به دست می‌گرفتم و در غیر از آن مشغول به تبلیغ، سخنرانی، بیان احکام و معارف دین می‌شدم.

عملیات کربلای ۴ یک عملیات آبی -خاکی بود. در این عملیات باید از عرض اروند عبور می‌کردیم و در آن سوی این رودخانه به عملیات می‌پرداختیم و مواضع نیروهای عراقی را در هم می‌شکستیم. من در این عملیات همراه گردان ابوالفضل از لشکر امام حسین (ع) بودم و باید بعد از نیروهای غواص به آن طرف اروند می‌رفتیم. اتفاقاً در آن طرف اروند تا عمق استحکامات و مواضع عراقی‌ها پیش رفتیم.

عملیات کربلای ۴ لو رفته بود، برای همین حجم آتش عراقی‌ها آن‌قدر زیاد بود که امکان پشتیبانی وجود نداشت. ما برای عملیات شناسایی پیش می‌رفتیم تا ببینیم تعداد نیروها و استعداد آنها چه اندازه است، در این فاصله دستور عقب‌نشینی صادر شد، اما من از آن بی خبر بودم و تا قلب مواضع دشمن پیش رفتم، به طوری که حتی فانوس چادر فرماندهی عراقی‌ها را می‌دیدم. روشنی منورهایی که آنها بی‌هدف و به خاطر احساس خطری که داشتند، می‌زدند، من را در شناسایی موقعیت آنها بسیار کمک کرد. به خاطر سبک شدن در آن شرایط، کوله‌پشتی و چکمه‌هایم را پنهان کردم. درون کوله من دو تا عمامه بود، یکی متعلق به خودم و دیگری مربوط به یکی از رفقا که پیش من به امانت مانده بود. حین بازگشت گرفتار نیروهای عراقی شدم، البته اسیر گرفتن در معرکه قاعده نبود، اما به دلیل ریش بلندی که داشتم گمان کرده بودند من پاسدارم یا یک نیروی اطلاعاتی مهم!

اسارت من حکمتی عجیب داشت

دوران اسارت من حدود چهار سال طول کشید، اما کسی از حضور ما در اردوگاه‌های عراقی خبر نداشت چرا که ما را به صلیب سرخ معرفی نکرده بودند. حضور من در آن شرایط دشوار شاید مقدر الهی بودا چهار سال، یک دوره تبلیغی برای من پیش‌بینی شده بود، آن هم در خاک عراق! آن جایی که بچه‌ها همه مفقود بودند، نام و نشانی نداشتند و به دنبال کسی بودند که مسائل شرعی را برایشان بیان و روحیه معنوی آنها را تقویت کند.

بعثی‌ها از هیچ شکنجه روحی و روانی غافل نمی‌شدند و علاوه بر تنبیه‌های عمومی اگر می‌فهمیدند کسی بین ما طلبه یا پاسدار است، شامل شکنجه‌های سخت اختصاصی هم می‌شد. به وضوح می‌گفتند که ما اجازه داریم، پنج درصد شما را از بین ببریم و همین باعث شد در طی این مدت ۷۰ نفر از دوستان ما طعم شهادت را بچشند، اما این همه آزار و اذیت باعث نشد، ما ذره‌ای از راهی که رفته بودیم، خارج شویم، در همین اوضاع سخت توانستیم یک نماز جمعه ۴۰۰، ۵۰۰ نفره، نماز عید فطر و تعدادی نماز جماعت را به دور از چشم عراقی‌ها برگزار کنیم.

روزهای پایانی اسارت و داستان شهادت شهید پیراینده

سال ۱۳۶۹ بود، از طریق تلویزیونی که عراقی‌ها برای دیدن همان دو شبکه خودشان برای ما آورده بودند، اما با دست‌کاری بچه‌ها به اخبار ایران نیز آگاهی یافته بودیم، از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و جریان تبادل اسرا مطلع شدیم.

وضعیت اردوگاه بسیار ملتهب بود. می‌خواستند عده‌ای از منافقین را به عنوان آزاده جا بزنند، اما ما فهمیدیم و درگیر شدیم. عراقی‌ها احساس کردند نقشه آنها بر باد رفته است از این رو از بیرون شروع به تیراندازی به سمت ما کردند. حسین پیراینده مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید.

شهادت او مصادف با روز آزاد شدن نخستین گروه آزادگان شد. او را در قبرستان الکرخ عراق به خاک سپردند. شهید پیراینده بعد از ۱۲ سال در سال ۱۳۸۱ در جریان مبادله بعضی اسرای عراقی با شهدای ما در حالی که بدن پاکش هنوز سالم بود به وطن بازگشت. در معراج‌الشهدای تهران، مجدداً او را کفن کردیم و پیکر تازه‌اش را در بهشت زهرا به خاک سپردیم. روزهای آخر دوران اسارت برای ما روزهای پرالتهابی بود. بعضی از بچه‌ها را به بهانه‌های سیاسی می‌خواستند با حکم حبس ابد نگه دارند که ما مجبور شدیم با اسامی جعلی که به صلیب سرخ اعلام کردیم، آنها را هم با کاروان آزادگان راهی وطن کنیم در حالی که تا لحظه ورودشان به خاک ایران هیچ‌کس از آزادی آنها یا حتی وجودشان اطلاعی نداشت.

شب آخر در اردوگاه را خوب به خاطر دارم همه بچه‌ها تک تک گوشه‌ای نشسته بودند و اشک می‌ریختند. مرور خاطرات سال‌های اسارت، یاد هم‌رزمان شهید و رسالتی که از فردای آن روز بر دوش‌شان نهاده می‌شد، آنها را منقلب کرده بود؛ انتقال پیام شهدای آزاده که پیام جهاد و شهادت و ایثار بود، ماندن تا پای جان در راه عقیده و آزادگی، پاسداری از خون شهدا و پاسداشت دغدغه‌های آنان.

جنگ عقیده و جنگ فرهنگ؛ جنگ سخت امروز

حجت‌الاسلام باطنی در پایان صحبتش به جنگ امروز اشاره می‌کند. جنگی نرم که به مراتب سخت‌تر از جنگ دیروز است. وی می‌گوید: «ما انقلاب و دفاع مقدس را ادامه نهضت اباعبدالله (ع) می‌دانستیم، ادامه ظلم‌ستیزی، قیام در راه اعاده حق و راهی که انبیا بنیان‌گذاری کرده بودند و اکنون نوبت جهاد ما در این راه رسیده بود.

تاریخ معاصر ایران پایه‌های اقتدارش و برجستگی‌هایش را مدیون دلاوران هشت سال دفاع مقدس و البته شهدای مقاومت و مدافع حرم می‌داند. مردم ما باید از این دوران مطلع شوند و از آن پاسداری کنند. شاید تقصیر ما، رزمندگان جنگ تحمیلی باشد که نتوانستیم این ارزش‌ها و آرمان‌ها را خوب تبیین کنیم تا نسل دوم و سوم و چهارم انقلاب را در مقابل هجوم بی حد و مرز و همه‌جانبه دشمنان مصون بداریم، آنها به تحریف تاریخ ما امید بسته‌اند تا از میان جوانان ما به یارگیری بپردازند و باورهای ما را سست کنند. برای موفقیت در جنگ عقیده و فرهنگ باید جمع ما جمع‌تر و تمام نهادهای دولتی و مردمی که دغدغه دینی و فرهنگی و انقلابی دارند هم‌ افزا شوند تا ریزش‌ها در جبهه خودی به حداقل برسد.»

کد خبر 596498

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.