جنگ در حلب، جنگ با موشک‌ها بود

«هیچ جنگی سخت‌تر از جنگ در حلب نبود، آن‌جا جنگ با موشک‌ها بود. محرم سال 1394 درگیری سختی بین رزمندگان اسلام و نیروهای تکفیری در سوریه صورت گرفت. این عملیات با هدف بازپس‌گیری مناطق اشغال شده اطراف حلب و ضربه به نیروهای تکفیری انجام شد که طی آن، نیروهای مقاومت، شهدای زیادی را تقدیم اسلام کردند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، بارها به گریه می‌افتد؛ زمانی که درباره دوستان و هم‌رزمان شهیدش صحبت می‌کند. عشق به رزمنده بودن از کودکی در درونش شکل گرفته بود، درست از همان زمانی که دو برادر از روستایشان شهید شدند.

با اینکه دوران دفاع مقدس را درک نکرده بود، به تمنای دفاع از آب و خاک سرزمین مادری، لباس سبز پاسداری بر تن کرد و در لشکر ۸ نجف اشرف مشغول به خدمت شد. تکفیری‌ها که در سوریه قد علم کردند، به عشق دفاع از حرم حضرت زینب (س) مسافر شامِ بَلا شد. او که طی ۲۸ سال خدمت خود در سپاه که آن را یک وظیفه می‌داند نه شغل، در تمام مأموریت‌ها حضور داشته است، سه سال حضور در سوریه را از بهترین سال‌های عمرش می‌داند و معتقد است که حتی اگر یک بار دیگر زنده شود و بخواهد شغلی را انتخاب کند، باز هم همین لباس نظامی را خواهد پوشید.

در طول این سه سال با پنج، شش لشکر در سوریه همکاری کرد و بعد از بازگشت تمام جزئیات روزهای حضور در آن‌جا را در هفت، هشت دفتر به ثبت رساند، به طوری که می‌تواند با قطع یقین بگوید در عملیات‌های مختلف با چه کسانی بوده و در این عملیات‌ها چقدر گلوله و توپ زده شده است.

با ذوق و شوق خاصی خاطره نخستین دیدار با حاج‌قاسم و دیدارهای بعدی و همراهی با فرمانده شهید سپاه قدس را تعریف می‌کند، شخصیتی که معتقد است، توصیف او در قالب کلمات نمی‌گنجد.

با اینکه قرار بود به مأموریت برود، برای مصاحبه به دفتر خبرگزاری ایمنا آمد، ساده و بی‌تکلف حرف زد، گریه کرد، خندید و چندساعتی صحبت کرد. «سرهنگ حمیدرضا جهانبخش»، پیش از ظهر یکی از روزهای گرم مردادی به مناسبت هجدهم مردادماه، سالروز بزرگداشت شهدای مدافع حرم، میهمان ما شد؛ رزمنده‌ای که با حسرت فراوان از بی‌بهره شدن از رزق شهادت و جا ماندن از دوستان شهیدش سخن می‌گوید.

از محاصره حرم حضرت زینب (س) توسط داعشی‌ها بگویید، در سال ۹۲ آنها تا نزدیکی‌های حرم عقیله بنی‌هاشم (س) رسیده بودند؟

در سال ۹۲ حرم حضرت زینب (س) در تیررس کامل داعشی‌ها قرار گرفته بود، آنها تا نزدیکی‌های این حرم رسیده بودند و با قناصه و خمپاره ۶۰ به سمت حرم شلیک می‌کردند، یکی از بچه‌های حزب‌الله را در حال تعویض پرچم گنبد حرم با قناصه زدند و او را به شهادت رساندند. در اطراف حرم یک سری ساختمان‌های پیچیده و نزدیک به هم وجود داشت، امکان بردن تانک و حرکت بین این ساختمان‌ها وجود نداشت، در آن زمان وضعیت سختی حاکم شده بود. ما در پشت حرم حضرت زینب (س) مستقر شده بودیم، شهید سلیمانی برای توجیه نیروها به جایی که ما در آن قرار گرفته بودیم، آمد و توضیحاتی درباره نحوه شلیک گلوله‌ها به نیروها به خصوص نیروهای زرهی دادند.

یک بار برای شناسایی به بالایی ساختمانی در محله شیخ عمر رفته بودم که دیدم یکی از نیروها سرش را به حالت سلام به پایین خم کرد، از او پرسیدم به چه کسی داری تعظیم می‌کنی؟ گفت: مگر گلدسته‌های حرم حضرت زینب (س) را نمی‌بینی؟ در فاصله نزدیکی در حال انجام عملیات بودیم. حضور در این عملیات و پاک‌سازی حریم حرم حضرت زینب (س) از لوث وجود داعشی‌ها یکی از افتخاراتی بود که خداوند به من ارزانی داشت تا خادمی عقیله بنی‌هاشم (س) را انجام بدهم. در آن زمان هر موقع فرصت می‌شد با همان لباس‌هایی که پوشیده بودیم به زیارت حرم بی‌بی می‌رفتیم و نماز می‌خواندیم؛ لحظات شیرین و لذت‌بخشی که نمی‌شود آن را توصیف کرد.

در سال ۹۲ تا چه زمانی در سوریه بودید؟

در این سال در یکی از عملیات‌ها دشمن در خط ما نفوذ کرد و جنایت بزرگی را مرتکب شد، پنج-شش نفر از نیروهای ما را سر بریدند، از آن جمع نیروهایی که در این منطقه مستقر شدند، یک نفر بیشتر زنده نمانده بود، فردا صبح به ما خبر دادند که باید در این منطقه عملیات انجام دهیم، ما این عملیات را انجام دادیم و محاصره را شکستیم و توانستیم پیکر شهدای‌مان را به عقب بازگردانیم. در همین عملیات من هنگام رخنه و شکسته شدن محاصره دشمن از ناحیه چشم دچار مجروحیت سختی شدم و این مجروحیت موجب بازگشت من به ایران شد، چهار-پنج ماهی به پایان سال باقی مانده بود.

چه زمانی دوباره اعزام شدید؟

بعد از سیزدهم فرودین‌ماه سال ۹۳ بود که دوباره راهی سوریه شدم، در این زمان در منطقه الملیحه نزدیک حرم حضرت زینب (س) عملیات‌های مختلفی انجام شد و بعد از تقریباً چهار ماه جنگیدن در این منطقه با پیچیدگی‌های خاص خود و تراکم ساختمانی خیلی سخت، الملیحه آزاد شد. بعد از آزادسازی الملیحه در عملیات دخانیه شرکت کردم، در همین عملیات بود که دوست و هم‌رزم نزدیکم «موسی کاظمی» به شهادت رسید. کنار هم بودیم که خمپاره‌ای زده شد. (خمپاره‌ها در دمشق دست‌ساز بودند.) این خمپاره در ابتدا منهدم نشد، در حال نزدیک بودن به آن بودیم که یک‌دفعه منهدم شد و یک ترکش از آن به پیشانی موسی خورد و او به شهادت رسید، همان موقع یکی دیگر از نیروها نیز دچار مجروحیت شدید شده بود، در حال جابه‌جایی او به عقب بودم که قناصه‌زن ما را دید و دیگر امکان بازگشت پیکر شهید کاظمی نبود، در آنجا یک تانک با یک سری نیرو گذاشتم و به آنها گفتم مواظب باشید که داعش به جنازه نزدیک نشود تا در فرصت مناسب بتوانیم پیکر را به عقب برگردانیم، پس از تکمیل شدن عملیات دوباره به این منطقه بازگشتم، شهید کاظمی را در یک کاور گذاشته بودند، چشم‌هایش باز بود که بسته هم نشد، ساعتش را باز کردم، و هرچه مدارک در جیب‌هایش بود، خالی کردم، در آن زمان همسرش باردار بود و چند ماه دیگر فرزند دومش به دنیا می‌آمد، خیلی دوست داشت که این فرزندش را هم ببیند، اما برای شهادت انتخاب شده بود. شهادت او بر من خیلی سخت گذشت، هر موقع سر مزارش می‌روم، به او می‌گویم یا من رفیق خوبی نبودم یا تو که من ماندم و تو پرواز کردی.

تصویر شهادت کدام یک از دیگر شهدای لشکر ۸ نجف اشرف هنوز از جلوی چشمان‌تان رژه می‌رود؟

شهادت هیچ‌کدام از آنها را هنوز نتوانسته‌ام فراموش کنم، با تمام جزئیات در ذهنم ماندگار شده است، هر کدام به یک صورت. شهید حسن احمدی از نیروهای خود من بود، خیلی او را دوست داشتم، روزی که شهید شد، سرش را از ته زده بود، آمد و دستش را روی ماشین گذاشت، به او گفتم: حسن داری راهنما می‌زنی، نکند می‌خواهی شهید شوی، خندید. در آن روز در عملیات محرم (سال ۱۳۹۴) در جنوب‌غربی حلب یک خمپاره به درِ نفربری که حسن در آن نشسته بود، اصابت کرد و او به شهادت رسید. من در قسمت دیگری از منطقه بودم، زمانی که رفتم، دیدم یک قسمت از سر حسن احمدی نبود، دهانش باز بود، و خون صورتش را رنگین کرده بود. در آن عملیات دشمن حملات سنگینی انجام داد، من در این عملیات مجروح شدم. سر مزار حسن احمدی هم که می‌روم، می‌گویم حسن واقعاً خیلی نامردی، قرار بود به هم سر بزنیم، یک شب خواب دیدم که تعدادی از شهدا در یک سالن جمع شده بودند، شهید حسین رضایی (ابوحامد) در حال سخنرانی برای این جمع بود و می‌گفت: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ». زمانی که من این خواب را دیدم، حسین هنوز شهید نشده بود، محسن حججی هم در این جمع بود، او هم هنوز شهید نشده بود، در همین خواب به حسن احمدی گفتم: شما که شهید شدید حالا چه کار می‌کنید، گفت: ما حالا در قبرستان بقیع کار می‌کنیم، مدافعان حرمی که در سوریه شهید شدند، واقعاً خادم حضرت زینب (س)، حضرت فاطمه (س) و امام حسین (ع) بودند، اگر این مدافعان حرم نبودند اثری هم از حرم‌های ائمه نبود، آنها خودشان این مدافعان را انتخاب کردند که به دفاع از حریم‌شان برخیزند.

سخت‌ترین عملیاتی که در سوریه در آن حضور داشتید، کدام عملیات بود؟

هیچ جنگی سخت‌تر از جنگ در حلب نبود، در دمشق دشمن زیاد مجهز نبود، اما در حلب جنگ با موشک‌ها بود. محرم سال ۱۳۹۴ درگیری سختی بین رزمندگان اسلام و نیروهای تکفیری در سوریه صورت گرفت. این عملیات با هدف بازپس‌گیری مناطق اشغال شده اطراف حلب و ضربه به نیروهای تکفیری انجام شد، مناطق جنوبی و شرقی حلب محل اصلی درگیری‌ها بود. طی این عملیات نیروهای مقاومت شهدای زیادی را تقدیم اسلام کردند، تعدادی از بچه‌های لشکر ۸ نجف اشرف مثل شهید موسی جمشیدیان، محمدجواد قربانی، کمیل قربانی و حمیدرضا دایی‌تقی از جمله این شهدا بودند.

گفت‌وگو از: سمیه مصور، دبیر سرویس ایثار و مقاومت خبرگزاری ایمنا

کد خبر 595427

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.