به گزارش ایمنا، حضرت علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، ملقب به زینالعابدین و سجاد، چهارمین امام شیعیان است که به مدت ۳۵ سال در دوران خلفای اموی، امامت کردند.
بنا بر روایات شیعیان، امام سجاد (علیهالسلام) به دستور ولید بن عبدالملک مسموم شده و به شهادت رسید. در روز و سال وفات و شهادت حضرت اختلاف است؛ دامنه این اختلاف از سال ۹۲ ق تا سال ۱۰۰ قمری را شامل میشود، اما مشهورترین سال، یکی ۹۴ قمری است که آن را به مناسبت ارتحال فقهای بیشماری از اهل مدینه، سنة الفقهاء نامیدهاند و دیگری سال ۹۵ قمری است.
مدفن ایشان در قبرستان بقیع کنار قبر امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، امام محمدباقر (علیهالسلام) و امام جعفر صادق (علیهالسلام) قرار دارد.
امام زینالعابدین (علیهالسلام) که خبر محض، طهارت، قداست، ذکاء صرف، صلابت، فراست، شجاعت مطلق، خدمت و دلسوزی و خیرخواهی کامل برای جامعه اسلامی و در یک کلمه مجمع الفضائل و الکمالات بودند، پس از گذران یک عمر پر برکت که در حساسترین مقطع تاریخ اسلام واقع شده بود و با انجام افتخارآمیز وظایف خطیر امامت با همه دردها و مشقتها و غربتها و با مشاهده طلوع اولین ثمرات با برکت مجاهدات طاقتفرسای خود و به بار نشستن تمامی برنامههای کوتاه مدت، میانمدت و بلندمدت که با سیاست الهی خود طراحی نموده بودند، سرانجام به دست دستگاه اموی با مدیریت ثمره مروانی، ولید بن عبدالملک مسموم شده و به شهادت رسیدند.
امام سجاد در سال ۳۸ هجری در مدینه ولادت یافت. حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت اما به علت بیماری و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد، زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش با همه علاقهای که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت به او اجازه جنگ کردن نداد. مصلحت الهی این بود که آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد (ع) وارث آن رسالت بزرگ، یعنی امامت و ولایت گردد.
بیماری موقت امام سجاد (ع) چند روزی بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین ۳۵ سال عمر کرد که تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپری شد. سن شریف حضرت سجاد (ع) را در روز دهم محرم سال ۶۱ هجری که بنا به وصیت پدر و امر خدا و رسول خدا (ص) به امامت رسید، به اختلاف روایات در حدود ۲۴ سال نوشتهاند.
مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور «شهربانو» دختر یزدگرد ساسانی بوده است. آنچه در حادثه کربلا بدان نیاز بود، بهره برداری از این قیام و حماسه بی نظیر و نشر پیام شهادت حسین (ع) بود، که حضرت سجاد (ع) در ضمن اسارت با عمهاش زینب (س) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بی نظیر در جهان آن رو فریاد کردند.
فریادی که طنین آن قرنهاست باقی مانده و برای همیشه جاودان خواهد ماند. واقعه کربلا با همه ابعاد عظیم و بی مانندش پر از شور حماسی و وفا و صفا و ایمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهراً به پایان آمد، اما مأموریت حضرت سجاد (ع) و زینب کبری (س) از آن زمان آغاز شد. اهل بیت اسیر را از قتلگاه عشق و راهیان به سوی "الله " و از کنار نعشهای پاره پاره به خون خفته جدا کردند.
حضرت سجاد (ع) را در حال بیماری بر شتری بی هوش سوار کردند و دو پای حضرتش را از زیر شکم آن حیوان به زنجیر بستند. سایر اسیران را نیز بر شتران سوار کرده، روانه کوفه نمودند. کوفهای که در زیر سنگینی و خفقان حاکم بر آن بهت زده بر جای مانده بود و جرأت نفس کشیدن نداشت، زیرا ابن زیاد دستور داده بود رؤسای قبایل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانهها خارج شوند.
در چنین حالتی دستور داد سرهای مقدس شهدا را بین سرکردگان قبایلی که در کربلا بودند تقسیم و سر امام شهید حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) را در جلو کاروان حمل کنند. بدین صورت کاروان را وارد شهر کوفه کردند عبید الله زیاد میخواست وحشتی در مردم ایجاد کند و این فتح نمایان خود را به چشم مردم آورد.
حضرت زین العابدین (ع) وقتی با یزید روبرو شد در حالی که از کوفه تا دمشق زیر زنجیر بود؛ فرمود: ای یزید، به خدا قسم، چه گمان می بری اگر پیغمبر خدا (ص) ما را به این حال بنگرد؟ این جمله چنان در یزید اثر کرد که دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند، و همه اطرافیان از آن سخن گریستند.
فرصت بهتری که در شام به دست امام چهارم آمد، روزی بود که خطیب رسمی بالای منبر رفت و در بدگویی علی (ع) و اولاد طاهرینش و خوبی معاویه و یزید داد سخن داد.
امام سجاد (ع) به یزید گفت: به من هم اجازه میدهی روی این چوبها بروم و سخنانی بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب اجر و ثواب باشد؟ یزید نمیخواست اجازه دهد، زیرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت علیهم السلام آگاه بود و بر خود میترسید.
مردم اصرار کردند. ناچار یزید قبول کرد. امام چهارم (ع) پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشکها یکباره فرو ریخت و شیون از میان زن و مرد برخاست.
خلاصه بیانات امام (ع) چنین بود: «ای مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برتری ما بر دیگران بر هفت پایه است. علم نزد ماست، حلم نزد ماست، جود و کرم نزد ماست، فصاحت و شجاعت نزد ماست، دوستی قلبی مؤمنین مال ماست.
خدا چنین خواسته است که مردم با ایمان ما را دوست بدارند، و این کاری است که دشمنان ما نمیتوانند از آن جلوگیری کنند.»
سپس فرمود: «پیغمبر خدا محمد (ص) از ماست، وصی او علی بن ابیطالب (ع) از ماست، حمزه سید الشهدا از ماست، جعفر طیار از ماست، دو سبط این امت حسن و حسین (ع) از ماست، مهدی این امت وو امام زمان (عج) از ماس.»
سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جایی رسید که خواستند سخن امام را قطع کنند، پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگوید. امام (ع) سکوت کرد.
تا مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله. امام عمامه از سر برگرفت و گفت: ای مؤذن تو را به حق همین محمد خاموش باش. سپس رو به یزید کرد و گفت: آیا این پیامبر ارجمند جد تو است یا جد ما؟ اگر بگویی جد تو است همه میدانند دروغ میگویی، و اگر بگویی جد ماست، پس چرا فرزندش حسین (ع) را کشتی؟ چرا فرزندانش را به قتل رساندی؟ چرا اموالش را غارت کردی؟ چرا زنان و بچههایش را اسیر کردی؟ سپس امام (ع) دست برد و گریبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب کرد و به راستی آشوبی به پا شد. این پیام حماسی عاشورا بود که به گوش همه میرسید. این ندای حق بود که به گوش تاریخ میرسید.
یزید در برابر این اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زیاد گشود و حتی بعضی از لشکریان را که همراه اسیران آمده بودند بظاهر مورد عتاب و سرزنش قرار داد. سرانجام بیمناک شد و از آنان روی پوشید و سعی کرد کمتر با مردم تماس بگیرد.
به هر حال، یزید بر اثر افشاگریهای امام (ع) و پریشان حالی اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجویی حال اسیران برآید. از امام سجاد (ع) پرسید: آیا میل دارید پیش ما در شام بمانید یا به مدینه بروید؟ امام سجاد (ع) و زینب کبری (ع) فرمودند: میل داریم پهلوی قبر جدمان در مدینه باشیم.
یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوایی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد (ع) را خواست، اینکه سر امام حسین را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد (ع) با یک فرد امین به مدینه روانه کند.
اما یزید سر امام (ع) را پس نداد و از کشتن امام سجاد (ع) منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین (ع) را با مقداری پول پس داد، و اجازه داد که اسرای اهلبیت (ع) در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند. بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند یزید از فتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا و بنا به خواست خودشان روانه مدینه کند.
هنگامی که اهل و عیال امام حسین (ع) از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین (ع) را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام (ع) و شهدای کربلا بودند.
نظر شما