به گزارش خبرنگار ایمنا، همسران شهدا، مظلومترین قشر در جامعه ایثارگری هستند، زنانی که در کنار همسرانشان ایستادند تا آنها مرد میدان جهاد شوند، زنانی که تمام مشکلات زندگی را به جان خریدند، اما خم به ابرو نیاوردند تا خللی در عزم راسخ همسرانشان ایجاد نشود.
لیلا مهدوی، یکی از نویسندگان جوان دفاع مقدس در صفحه شخصی خود در اینستاگرام به روایت آخرین لحظات همسر یک شهید به هنگام تشییع مرد زندگیاش پرداخته است.
در این پست میخوانیم: «کنار تل خاک کنار قبر خالی مینشینم. دلم نوحه ترکی میخواهد. میخواهم سلیم مؤذنزاده «اوخشاما» بخواند و من زار بزنم. هرچند دقیقه یک بار باد گرد و خاک را از روی زمین جمع میکند و با هیاهوی جمعیت توی صورتم میکوبد: اصلاً چه میشد اگر این جمعیت نیامده بود؟! این همه وقت که نبودی، بس نبود که حالا دم آخر هم نمیگذارند دو کلمه تنها با تو حرف بزنم؟
صدای مارش نظامی و با تسلیت گفتن چند زن همراه میشود. به زور میشنوم که یکی از آنها دارد تبریک میگوید و به پهنای صورت لبخند زده است. یک نفر دیگر بازویم را میگیرد تا از جا بلندم کند. از دور صدای کجایید «ای شهیدان خدایی را میشنوم.»
سرم را میچرخانم. روی دستها از دور به این طرف میآیی.
پاشو سارا! خوبیت نداره!
به سمت صدا میچرخم، اما بلند نمیشوم. خودم تلقین میدم. چند نفر با من حرف میزنند، اما نمیدانم چه میگویند. صدای خودم را فقط میشنوم که میگوید: خودم تلقین میدهم.
چه میخواهم دم آخر بگویم؟!
واقعاً لا نعلم الا خیرا، از تو؟!
سارا جان پاشو!
بلند میشوم به پیشوازت.
انگار هیچکس جز تو نیست. یک نفر با آب زمزم و تربت کربلا ایستاده و با دست دیگرش بازویم را گرفته است. چادرم را به کمر میبندم. همیشه میگفتم: سفید بهت میاد.
سارا جان! نکن!
افتخار کن به همسر شهید بودن.
آروم باش.
سارا جان خوبیت نداره.
چنگ میزنم به بازوی کسی که خاک تربت و آب زمزم را نگه داشته تا وارد گودی قبر شوم.
صدای نوحه ترکی بلند میشود. اوخشاما میخوانند برای حضرت علیاکبر…»
نظر شما