به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید «رسول حیدری» با نام «مجید منتظری» یکی از چهار شهید ایرانی در بوسنی است که در میانه جنگ بوسنی به عنوان دیپلمات جمهوری اسلامی ایران به شهری در بوسنی مرکزی رفت. او با کولهباری از تجربه راهی این سفر شد. رسول از بعد انقلاب و در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران همدان درآمد. او که اصالتاً اهل ملایر بود، بعدها در تشکیل سپاه ملایر اثرگذار بود و مسئول اطلاعات سپاه این شهر شد که در آن دوره توانست ۱۵۰ تن از نیروهای ضد انقلاب را دستگیر کند.
او مدتی در گیلانغرب و سرپل ذهاب با نیروهای بعثی جنگید و در چندین عملیات غرب کشور حضور فعال داشت.
رسول در طول دوران دفاع مقدس مجموعاً ۶۵ بار حضور در جبهه را تجربه کرد که عمدتاً به عنوان نیروی اطلاعات بارها به شمال عراق و تا عمق خاک این کشور نفوذ کرد و گاهی برای شناسایی تا مرز سوریه نیز پیش رفت. پس از جنگ تحمیلی وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و در رشته علوم سیاسی تحصیل کرد. با شروع جنگ بوسنی به این کشور رفت و خیلی زود توانست در بین نیروهای بوسنی جا بیفتد. حیدری سرانجام در سال ۱۳۷۲ و همزمان با روز عید غدیر در شهر «ویسوکو» در کمین نیروهای کروات گرفتار شد و به همراه دوست و همرزم بوسنیاییاش به شهادت رسید.
انتشارات مرزوبوم به مناسبت سالروز شهادت رسول حیدری، بخشی از کتاب «ر» را که به روایت مبارزات این شهید علیه گروهک منافقین در ملایر پرداخته است، منتشر کرد.
در این پست آمده است: «شاید ملایر جزو معدود شهرهایی بود که خیلی زود توانست اعضای گروهکها را کنترل کند و منافقان را دستگیر کند و جلوی خیلی از اتفاقهای بعدی را بگیرد.
هشتم تیرماه سال ۱۳۶۰، درست روز بعد از فاجعه ۷۲ تن، رسول به همراه یک تیم، پروندههایی را که در این مدت تشکیل داده بودند، به جریان انداختند. عملیات ضربتی از ساعت ۹ شب آغاز شد. تا سحر ۹۰ نفر را در ملایر دستگیر کردند و به همان ساختمان سپاه منتقل کردند که حالا دانشسرای دخترانه ملایر را در اختیارشان گذاشته بودند. بازداشتگاهها را از قبل تقسیمبندی و آماده کرده بودند؛ بازداشتگاه زنان را از مردان جدا کرده بودند و برای نگهداری منافقان زن، زنانی را برای همکاری آورده بودند.
ساعت چهار صبح روز نهم تیر، یکی از منافقان ملایر را به حکم حاکم در حیاط سپاه اعدام کردند. این کار باعث شد که بقیه منافقان دستگیر شده، داوطلبانه اعتراف کنند.
تخلیه اطلاعاتی آنها و ثبت و ضبط اعترافها ۲۰ روزی طول کشید. تا آن روز ۲۱ انفجار در ملایر در جاهای مختلف شهر و خانه افراد انقلابی، مسئولان شهر و مسئولان سپاهی رخ داده بود که با این کار تمام شد، سه ماه بعد در ملایر از منافقین خبری نبود.
رسول از همان ابتدا در کارش قاطع و به همان اندازه احساساتی بود.
اردیبهشت سال ۱۳۵۹ بعد از آزادی و پاکسازی باینگان، از پیرمردی میگفت که دختر جوان گمشدهاش به او بازگشته بود.
میگفت: سختترین لحظه عمرم، زمانی بود که پیرمرد دختر ۱۴ سالهاش را دید و تا بغلش کرد از شدت فشاری که تحمل کرده بود، سکته کرد و مرد. این صحنه آنقدر در ذهنش مانده بود که تا سالها برای دیگران تعریف میکرد و از غصه سرخ میشد.»
نظر شما