به گزارش ایمنا روزنامه همشهری نوشت: نخستین برگ پرونده قتل یک زن دعانویس در تهران، شامگاه هفتم اسفند پارسال ورق خورد. آن روز گزارش قتل زنی در داخل آپارتمانش به قاضی «میثم حسینپور» بازپرس جنایی تهران اعلام شد. تیم تحقیق پس از حضور در محل جنایت در یکی از اتاقخوابها، جسد زنی حدوداً ۷۰ ساله را دیدند که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود. او به تنهایی در آن آپارتمان زندگی میکرد و پس از قتل، همه طلاهای او سرقت شده بود. آثار تخریب روی در یا ورود اجباری به داخل خانه دیده نمیشد و این یعنی قاتلی آشنا وارد خانه شده و پس از جنایت، النگوهای مقتول را با سیمچین بریده و با خود برده است.
نخستین فردی که از او تحقیق شد، دختر مقتول بود. او گفت: من در ساختمان روبهرویی زندگی میکنم و چون مادرم تنها زندگی میکرد و سنش بالا بود، هر از گاهی برایش غذا میآوردم. شب حادثه نیز قرار بود برایش شام ببرم و حدود ساعت ۷:۴۰ شب مادرم به من زنگ زد و خواست غذایش را ببرم. او حرفی از اینکه میهمان دارد، نزد. حدود ۴۰ دقیقه طول کشید تا غذا آماده شود و به خانه مادرم رفتم؛ اما با صحنه هولناکی روبهرو شدم. مادرم خونآلود روی زمین افتاده بود؛ وحشتزده فریاد کشیدم و همسایهها پلیس را خبر کردند.
زن دعانویس
با انجام تحقیقات بیشتر در این پرونده، جزئیات تازهای بهدست آمد و معلوم شد که مقتول، دعانویس بوده و افراد زیادی برای باز شدن گره زندگی و رفع مشکلشان به او مراجعه میکردند. همین موضوع، فرضیه اینکه او بهدست یکی از مشتریانش به قتل رسیده را قوت بخشید؛ این در حالی بود که تیم جنایی، اثر انگشت قاتل را در خانه مقتول پیدا کرد که برای بررسی به آزمایشگاه جنایی پلیس فرستاده شد.
تماس عجیب
تحقیقات در این پرونده همچنان ادامه داشت تا اینکه یکی از همسایههای مقتول با پلیس تماس گرفت و سرنخی را در اختیار تیم تحقیق قرار داد. او گفت: پس از قتل زن دعانویس، همه همسایهها شوکه شده بودیم. چهلم مقتول بود که صدای همسایه دیوار به دیوارمان را شنیدم که تلفنی با یکی درباره ماجرای قتل صحبت میکرد. من فالگوش ایستادم و کنجکاو شدم ببینم چه میگوید؛ زن همسایه که فریبا نام دارد به شخصی که آن طرف خط بود میگفت که از وقتی همسایهمان به قتل رسیده، پریشان است و مقتول هر شب به خوابش میرود. برای همین احتمال میدهم که فریبا در ماجرای قتل زن دعانویس نقش داشته باشد. این تماس کافی بود تا فریبا بهعنوان مظنون بازداشت شود. او اما مدعی بود که نقشی در قتل ندارد. وی گفت: مقتول مشتریان زیادی داشت. عروسمان یعنی همسر برادرم هم بهخاطر مشکلاتی که داشت گاهی به خانه مقتول میرفت که برایش دعا بنویسد. از وقتی مقتول کشته شده خوابهای پریشان و عجیبی میبینم. مدام خواب مقتول را میبینم که نام فردی را در خواب میبرد و میگوید، قاتلش اوست. او به عروس ما اشاره میکند و من با دیدن این خواب، خیلی پریشان شدهام.
گفتههای این زن، پرونده را عجیبتر کرد. او انگشت اتهام را به سمت عروسشان نشانه گرفت و در این شرایط، عروس جوان به نام سحر بازداشت شد. او از مشتریان مقتول بود و نتیجه انگشتنگاری از صحنه جرم نشان داد که اثر انگشت بهجا مانده از قاتل، متعلق به سحر است. زن جوان در ابتدا مدعی شد: من بیگناهم و قاتل فرد دیگری است. او گفت: برای حل مشکلم به خانه مقتول رفتم، وقتی به آنجا رسیدم دیدم که در خانهاش باز است. وارد که شدم فردی نقابدار داخل خانه بود. او زن دعانویس را کشته بود و مرا که دید تهدیدم کرد و خواست با سیمچین النگوهای مقتول را ببرم و به او بدهم. طلاهای مقتول را بریدم و بعد قاتل نقابدار با تهدید، طلاها را از من گرفت و فرار کرد.
ادعای سحر عجیب و غیرواقعی بهنظر میرسید. بنابراین تحقیقات از او ادامه یافت تا اینکه اسرار قتلی را که مرتکب شده بود، فاش کرد. او مدعی شد که تحتتأثیر مصرف مخدر گل و با انگیزه سرقت طلاهای زن رمال، دست به جنایت زده است. او پس از اعتراف به قتل با قرار قانونی در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت و خواهر شوهر وی (همسایه مقتول) که بیگناهیاش ثابت شد با دستور بازپرس جنایی تهران آزاد شد.
جنایت اشتباهی
سحر در تمام مراحل بازپرسی اشک میریزد و با گریه جزئیات قتل را شرح میدهد. او میگوید که پشیمان است و هرگز قصد نداشته جان پیرزن را بگیرد. سحر مدعی است که شب حادثه میخواسته نامادریاش را به قتل برساند؛ اما راه را گم کرده و سر از خانه زن دعانویس در آورده است.
میخواستی جان نامادریات را بگیری؟ چرا چنین تصمیمی گرفته بودی؟
با نامادریام اختلافات شدیدی داشتم. او زندگی مرا خراب کرده بود و از او کینه به دل داشتم. شب حادثه گل کشیدم و راه افتادم به سمت خانه نامادریام. با خود گفتم جانش را میگیرم اما راه را گم کردم و وقتی چشم باز کردم، دیدم در مسیر خانه مقتول هستم. البته از قبل هم قرار بود برای حل مشکلم به خانه او بروم؛ اما آن قدر تحتتأثیر مواد بودم که ناخواسته به آنجا رفتم.
چه شد که او را به قتل رساندی؟
قرار بود برایم دعای شکست طلسم و سحر و جادو بنویسد. به اتاق رفت که آن را بیاورد و من هم بهدنبالش راه افتادم. ناگهان کنترلم را از دست دادم و پیرزن را هل دادم و او روی تخت افتاد و بعد آن با دستانم خفهاش کردم و چند ضربه چاقو هم به او زدم. در آخر هم با سیمچین، طلاهایش که چند النگو به همراه انگشتر، زنجیر و پلاک بود را از دستش خارج کردم و دزدیدم.
پس از قبل نقشه سرقت کشیده بودی و انگیزهات از جنایت سرقت طلاهای پیرزن بود؟
همهچیز کاملاً اتفاقی پیش آمد. من تحتتأثیر توهمات مواد مخدر گل بودم.
چرا نزد آن زن میرفتی؟
چون مشکلات زیادی داشتم. قبلاً برای خودم کسی بودم؛ یک کارگاه مبلسازی داشتم اما دچار مشکلات مالی و ورشکسته شدم. با هزار سختی کار کردم و بدهیهایم را دادم. میخواستم دوباره کار جدیدی را شروع کنم تا اینکه یک روز که به خانه خواهرشوهرم رفتم، متوجه شدم که زنی در همسایگی آنها زندگی میکند که دعانویس است. خواهرشوهرم میگفت: مشتریان زیادی دارد و همه از کار او راضی هستند. من که بهشدت دچار مشکل بودم، نزد او رفتم و به من گفت که زندگیات طلسم شده و باید نسخه رفع و شکستن سحر و جادو برایم تهیه کند. نخستین نسخه او را انجام دادم و قرار بود برای گرفتن نسخه دوم نزد او بروم که این اتفاق افتاد. ماده مخدر گل مرا تبدیل به قاتل کرد؛ چون من آزارم حتی به یک مورچه هم نرسیده بود.
چند وقت است که گل مصرف میکنی؟
حدود پنج ماهی میشود که بهدلیل مشکلات زیاد به آن روی آوردم و زندگیام را ویران کردم.
بعد از قتل چه کردی؟
تا یک ساعت بعد از قتل که در خیابانها سرگردان بودم و بعد تصمیم گرفتم به خانه خواهرشوهرم که همسایه مقتول بود، بروم و همهچیز را بگویم اما ترسیدم. سه روز بعد از قتل رفتم سمت پاکدشت و میخواستم خودم را به داخل کانال آب بیندازم و به زندگی خود پایان بدهم، اما لحظه آخر بهخاطر بچههایم پشیمان شدم.
با طلاهای مقتول چه کردی؟
یک هفته بعد از قتل، طلاها را که بیش از ۱۰۰ میلیون تومان شده بود، فروختم و اصلاً نفهمیدم پولش چطور خرج شد. بهشدت عذاب وجدان دارم و هر شب کابوس میبینم. وقتی پلیس خواهرشوهرم را دستگیر کرد، بارها تا مقابل اداره پلیس رفتم تا همهچیز را اعتراف کنم و خواهرشوهرم که بیگناه گیر افتاده بود آزاد شود اما ترسیدم تا اینکه در نهایت دستگیرم کردند.
نظر شما