از شبکه مخفی مبارزان اصفهان چه می‌دانید؟/ خاطرات مردی که ساواک بدن او را اره کرد!

«در تظاهرات ساواک و شهربانی می‌آمدند و به دنبال رئیس عملیات می‌گشتند و ما آن‌ها را بازی می‌دادیم به گونه‌ای که ساواک و شهربانی توپ فوتبال ما بودند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، انقلاب اسلامی ایران در ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی رسید و امام خمینی (ره) در همان آغازین روزهای پیروزی، دولت موقت را موظف به برگزاری همه پرسی کردند. رفراندوم جمهوری اسلامی از ساعت ۸ صبح روز ۱۰ فروردین ماه ۱۳۵۸ در داخل و خارج کشور آغاز و بنا به روایت صادق طباطبایی از روز اول انتخابات ازدحام جمعیت برای شرکت در همه پرسی به حدی بود که پیش از غروب ۱۰ فروردین ۵۸ امام خمینی (ره) دستور به تمدید زمان برگزاری انتخابات دادند.

سرانجام علی‌رغم کارشکنی‌ها و مشکلات، رفراندوم جمهوری اسلامی با استقبال بی‌نظیر مردم که اولین انتخابات کاملاً آزاد را در طول حیات ایران را تجربه می‌کردند، برگزار شد و شامگاه ۱۱ فروردین ماه پس از دو روز به پایان رسید. بر طبق منابع شمارش آرا حدود ساعت ۲ بامداد ۱۲ فروردین ماه به پایان رسید.

همه پرسی نظام جمهوری اسلامی در شامگاه ۱۱ فروردین ماه به پایان رسید و بر طبق منابع حدود ساعت ۱ تا ۲ بامداد ۱۲ فروردین ماه اعلام نتایج انتخابات توسط احمد صدر حاج‌سیدجوادی وزیر وقت کشور صورت پذیرفت؛ نتایج به این صورت بود:

واجدان شرایط شرکت در انتخابات ۲۰ میلیون و ۸۵۷ هزار و ۳۹۱ نفر بودند که این تعداد ۲۰ میلیون و ۳۰۹ هزار و ۵۹۵ نفر در انتخابات شرکت کردند که با توجه به تعداد شرکت کنندگان حضور ۹۷ و ۳۴ صدم درصدی را در این انتخابات شاهد بوده‌ایم.

با توجه به اینکه تعرفه‌های رأی گیری از دو قسمت "آری" و "نه" تشکیل شده بود هیچ‌گونه رأی سفید و باطله ای از صندوق‌ها خارج نشد. تعداد ۲۰ میلیون و ۲۸۶ هزار و ۳۵۳ رأی "آری" از صندوق‌های رأی خارج شد که نشان از ۹۹ و ۲۴ صدم درصد رأی به جمهوری اسلامی بود.

در این راستا با حجت الاسلام احمد سالک، عضو جامعه روحانیت مبارز به گفت‌وگو پرداختیم که مشروح آن را در ادامه می‌‎‌خوانید:

از دوران مبارزه با رژیم ستم شاهی، هم‌رزمان و مجاهدت‌های آن زمان بگویید؟

منزل ما مرکز حرکت و مبارزه دوران قبل از پیروزی انقلاب بود زیرا پدر من آیت الله حاج محمود سالک با مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی که در جریان ملی شدن صنعت نفت بود ارتباط مستقیمی داشتند و پدر من در اصفهان و ایشان در تهران بودند.

مکاتبات فراوانی بین پدر من و مرحوم آیت الله کاشانی صورت می‌گرفت که این مکاتبات را در یک بقچه جمع آوری می‌کردیم وقتی ساواک به منزل ما حمله و بسیاری از وسایل از جمله این نامه‌ها را غارت کرد حتی بعد از پیروزی انقلاب هم نتوانستیم این اسناد را پیدا کنیم.

بنابراین منزل ما پاتوق افراد مبارز بود و ما در این محیط رشد کرده بودیم و بنده در شبکه‌ای در اصفهان زیر نظر شهید آیت الله دکتر بهشتی در دبیرستان‌ها، دانشگاه، بازار و حوزه حضور داشتم. در این شبکه حدود ۵۰ رابط داشتیم که هر هفته رابطان به صورت سری در مکانی جمع می‌شدند و تبادل اطلاعات و اخبار در این جمع بیان می‌شد. همچنین یک شورای پنج‌نفره تصمیم‌سازی و خط‌دهی را برعهده داشتند.

بنده دبیرستان صارمیه در خیابان نشاط دیپلم ریاضی گرفتم و در همان زمان به زبان انگلیسی مسلط شدم و در مدرسه ذوالفقار درس طلبگی سیوطی درس می‌دادم و نیز حجره‌ای در مدرسه صدر خواجو داشتم.

شبکه‌ای که ما در آن حضور داشتیم در سال ۴۶ در دبیرستان صارمیه تشکیل شده بود و آقای اقارب پرست و مقدس و دو نفر دیگر در این شبکه حضور داشتند. از این رو ما هسته مبارزاتی شبکه زیرزمینی در مقابل حکومت شاه و ساواک بودیم. (که اطلاعات و اخبار این مطالب در مرکز اسناد ملی کشور که رئیس وقت آن آقای حسینیان بودند در حدود ۳۰ جلسه که هر جلسه دو ساعت طول کشیده صحبت کردم. همچنین کتابی نوشتم که اصلاحاتی دارد و پس از رفع اصلاحات به چاپ می‌رسد).

شبکه ما سه وظیفه از جمله فعالیت‌های مخفی، فعالیت‌های آشکار و فعالیت‌های نیمه آشکار و نیمه مخفی را برعهده داشت. و بنده به عنوان کسی که گزارشی از فعالیت‌های شبکه به شهید آیت الله بهشتی بدهم برای رفتن به تهران انتخاب شدم.

از شبکه مخفی مبارزان اصفهان چه می‌دانید؟/ خاطرات مردی که ساواک بدن او را اره کرد!

فعالیت‌های آشکار مبارزاتی شما به چه صورت بود؟

فعالیت‌های آشکار ما در مساجد شکل می‌گرفت و در اصفهان حدود ۱۴۰ مسجد را شب‌ها و بعدازظهرها اداره می‌کردیم، همچنین یک جلسه مهم در مسجد آیت الله زوئم در احمدآباد بود و ایشان خودشان از من دعوت کردند که شب‌های جمعه در این مسجد جلسه قرآن برگزار کنم.

از این رو شب‌های جمعه در مسجد آیت الله زوئم بحث اقتصاد اسلامی و برتری این اقتصاد بر اقتصاد مارکسیسم و کاپیتالیسم را مطرح می‌کردیم. این اقدام از جمله حرکت آشکار ما بود که با ائمه جماعات هماهنگی می‌کردیم و گاهی ۱۷۰ نفر دور هم جمع می‌شدیم تا شب‌های جمعه مساله اقتصاد اسلامی را مطرح کنیم و بچه‌های مارکسیست دانشگاه اصفهان می‌آمدند و در این مباحث شرکت می‌کردند.

رئیس وقت دانشگاه اصفهان در این جلسات سعی می‌کرد من را به چالش بکشد و می‌گفت به دلیل حرف فلان دانشمند، مارکسیست بر اسلام برتری دارد. اما چون من همه کتاب‌های مارکسیست را خوانده بودم و شاگرد شهید بهشتی در مباحث اقتصادی و تئوری حکومت اسلامی در قم بودم و در این زمینه مطالعه می‌کردم، گفتم شما به دانشمندان و بزرگان خود احترام بگذارید و این مطلب در فلان کتاب و فلان صفحه آمده است و شما به رؤسا و رهبران خود هم خیانت می‌کنید و چرا جمله را کامل نخواندید.

حافظه قوی داشتم به گونه‌ای که پدرم می‌فرمود اگر شما ۱۰ سال در حوزه بمانید صاحب رساله خواهید شد.

از جمله جلسات آشکار دیگر ما صبح‌های جمعه در مسجد الهادی پشت ساواک بود که در آن زمان چندین بار ساواک به مسجد الهادی هجوم برده بود. برنامه به این شکل بود که همه قرآن بخوانند و یک گوینده موضوعی را مطرح می‌کرد بعد که تمام می‌شد نمایش برگزار می‌کردیم.

گوشه مسجد پرده‌ای کشیده بودیم و یکی از نمایش‌ها در راستای کلمه و کلید واژه استقامت بود و این کلمه را درشت بر روی مقوا نوشته و نصب کرده بودیم تا بچه‌ها برای پنج دقیقه بر روی این کلید واژه نگاه کنند. سپس دونفر بر روی صحنه می‌آمدند یکی استقامت داشت و یکی هم نداشت که به نوعی کمدی بود.

در جلسات پنهانی که در منازل برگزار می‌شد از بچه‌های با استعداد گزینش می‌کردیم. به یاد دارم آقای خاتمی در دانشگاه اصفهان برای لیسانس درس می‌خواند، بچه‌ها گفتند در یکی از این جلسات مخفی او را دعوت کنیم و همین کار را هم کردیم آمد در جلسه بعد که تمام شد بچه‌ها به من گفتند اگر این آقا یکبار دیگر به این جلسات بیاید پایش را قلم می‌کنیم. گفتم چرا؟ گفتند درست است که عبا و امامه به سر دارد اما یک لیبرال به تمام معنا است و ایشان اصلاً با اسلام سروکاری ندارد. ما هم از آن به بعد از ایشان دعوت نکردیم.

در جلسات پنهانی به راحتی صحبت می‌کردیم و سه بحث محوری از جمله بحث اقتصادی، بحث حکومت و دیگری جریانات سیاسی مانند حزب رستاخیز و امثال آن را مطرح می‌کردیم. دیگر اطلاعات مستند در اختیار بچه‌ها قرار می‌دادیم و سعی می‌کردیم آن‌ها در این مباحث سیاسی- اجتماعی رشد کنند.

حرکت نیمه آشکار و نیمه پنهان ما این بود که تظاهراتی از انتهای چهارباغ، نزدیک مجسمه قدیم و سی و سه پل مقابل مسجد الهادی تشکیل می‌دادیم به گونه‌ای که از سمت چهارباغ بالا به سمت مسجد حاج رسولی‌ها مسجد آیت الله خادم این تظاهرات در مدل‌های مختلف شکل می‌گرفت. یک مدل اینکه هیچکس شعار نمی‌داد و تابلوها در اصل بیانگر همه چیز بودند و یا اینکه یک مرتبه حدود ۳۰۰ جوان از مسجد الهادی بیرون می‌آمدند و در ردیف‌های سه نفره حرکت می‌کردند و تابلو به دست داشتند.

از این رو ساواک و شهربانی می‌آمدند و بیان می‌کردند رئیس کیست؟ می‌گفتیم برو سر صف بعد که به سر صف می‌رفت می‌گفت رئیس کیست می‌گفتیم برو آخر صف یعنی ساواک و شهربانی توپ فوتبال ما بودند.

مبنای نوع دیگری از تظاهرات ما بر این اساس بود که امام در نوفل لوشاتو فرموده بودند: ملت ایران قدرت تفکر را از دشمن بگیرید، ما به دنبال این بودیم که قدرت تفکر را از دشمن بگیریم و این حرف امام برای ما بسیار ارزش داشت از این رو در جلسات شبانه به دنبال راهی برای تحقق این موضوع بودیم.

به این نتیجه رسیدیم که در سه نقطه اصفهان از جمله دبیرستان صائب در شاپور، هنرستان احمدآباد و نقطه‌ای دیگر اقدامی انجام دهیم تا قدرت تفکر را از دشمن بگیریم. از این رو من و محمود نباتی مأمور دبیرستان صائب بودیم و شبکه‌ای در این دبیرستان داشتیم و برنامه ریزی کرده بودیم که پنج دقیقه به چهار در سه طبقه فریاد بزنید "یا مرگ یا خمینی" و شورش کنید. در این صورت در عرض پنج دقیقه سه نقطه از شهر به هم می‌ریخت.

تنها روحانی این جمع من بودم و محمود نباتی هم همراه من بود، شاپور و مغازه‌ها را بستیم و جمعیت به راه افتاد و به سمت فلکه جوشاب رفتیم وقتی به این نقطه رسیدیم یک آمبولانس آمد و من به بچه‌ها گفتم مسیر را باز کنید که آمبولانس رد شود اما در آمبولانس ساواکی‌ها بودند و آمبولانس وسط جمعیت ایستاد و کلت‌ها را کشیدند و شلیک هوایی کردند و ما فرار کردیم.

سپس به سمت صارمیه به مغازه حاج محمود نوری رفتم حاج محمود که سر و صداها را شنیده بود در ورودی مغازه خود ایستاده بود و تماشا می‌کرد که من به داخل مغازه پریدم و زیر پیشخوان پنهان شدم، ساواکی‌ها که به دنبال من بودند تا آنجا آمدند و من داشتم آن‌ها را نگاه می‌کردم. حاج محمود هم خیلی خونسرد ایستاده بود و نگاه می‌کرد تا غروب که شد حاج محمود به من گفت بیا برو ساواکی‌ها و شهربانی‌ها رفتند و من تاکسی گرفتم و به خانه بازگشتم.

ما روی بی‌سیم رئیس ساواک اصفهان تیمسار تقوی بودیم و او به عناصر فحش می‌داد و می‌گفت این چه شبکه‌ای است که من را بیچاره کرده است؟ از این رو ما بچه‌ها را جمع کردیم و گفتیم عملیات موفق بوده است و اینکه امام در نوفل لوشاتو گفته بود قدرت تفکر را از دشمن بگیرید تحقق پیدا کرد.

بعد از انقلاب که تیمسار تقوی را دستگیر کردیم از پله‌های ساواک می‌آمد پایین و می‌گفت: ای پله‌ها عزت مرا دیدید ذلت مرا هم ببینید. سپس تیمسار تقوی را به دادگاه انقلاب برده و تحویل آقای جنتی دادیم و سپس اعدام شد.

از شبکه مخفی مبارزان اصفهان چه می‌دانید؟/ خاطرات مردی که ساواک بدن او را اره کرد!

درباره شکنجه زندانیان و خاطره وساطت مادران زندانی بگویید؟

آن زمان مادران زندانی‌ها جمع شده بودند و می‌گفتند زندانیان زیر شکنجه هستند از این رو مادران صلواتی و خانم دکتر اسفندیاری را در ساواک شکنجه کرده بودند و فرصت ملاقات هم نمی‌دادند از این رو طرحی به ذهن ما رسید که ۱۵ مادر زندانی و همسران آنها با مادر، خواهر و همسرم به همراه شیخ حسین نصر دو نفری از شهرداری به سمت منزل آیت الله خادم حرکت کردیم.

رفتیم داخل و همه متأثر شدیم آیت الله خادمی تشریف آوردند گفتند چه خبر است؟ ما هم توضیح دادیم که زندانی‌ها زیر شکنجه هستند. من گفتم آقای خادمی اینجا دیگر منزل شما نیست منزل اسلام است و شما هم خادم اسلام هستید و باید برای این افراد جایی در نظر بگیرید.

شبکه‌ای با خواهران در دانشگاه ایجاد کرد بودیم که این شبکه طلاب ۱۱ نفره بود و آقای رحیم زاده که اکنون در صداوسیمای کل کشور و نیز آقای جلالی که اکنون معاون آموزشی هستند از جمله بچه‌های آن جلسات بودند.

همچنین حرکت دوم ما به صورت تابلو نبود بلکه شعاری بود، حرکت سوم از مسجد امام بود که در این حرکت مردمی علما از جمله آقای اردکانی، حاج آقا احمد امامی، حاج آقا حسن امامی و آیت الله کمال فقیه ایمانی بودند که در سه صف سه و پنج‌نفره تشکیل شده بودند و مردم پشت سر آنها از مسجد امام (ره) به سمت خیابان سپه و از سپه به سمت مدرسه امام صادق (ع) در حرکت بودند.

آقای نیلفروشان بلندگودار ما در آن جمعیت بود، از انجمن اسلامی پزشکان نیز آقای دکتر مقدادی و برادر ایشان بودند که پای کار آمدند و آن جمعیت نیازمند همپوشانی سنگینی بود. مرحوم دکتر ابوتراب نفیسی، مرحوم دکتر ادیب هم بودند. پدر من جلسه تفسیر قرآن به صورت هفتگی در منزل داشتند و آقای نفیسی و عباس ادیب رئیس دانشگاه اصفهان هم حضور داشتند که پدرم هم از آنها استفاده می‌کردند و در حمله فیضیه از این پزشکان استفاده کردیم.

آیا آمریکایی‌ها هم در آن زمان در اصفهان حضور داشتند؟

آمریکایی‌ها در اصفهان در چهار نقطه حضور داشتند یک نقطه در شاهین شهر و یک نقطه خانه‌ای بود حوالی پل فلزی و خانه‌ای در مقابل خیابان سجاد نزدیک تکیه شهدا یک ساختمان سه طبقه بود و دیگری هم انجمن ایران و آمریکا در عباس آباد بود.

آن زمان ما آمریکایی‌ها را شناسایی و تصمیم گرفتیم آن‌ها را ترور کنیم علت این بود بعد از ظهر که می‌شد یکی از آمریکایی‌ها با لباس نامناسب و همسر او با لباس خواب در درشکه می‌نشستند و در خیابان به سمت پل خواجو و مشتاق و یک دور در شهر با همین وضع نامناسب گشت و گذار می‌کردند تا قبح را بشکنند و اقتدار خود را نشان دهند.

از این رو جلساتی تشکیل دادیم تا حساب آن‌ها را برسیم، با شناسایی‌های متعدد متوجه شدیم یک مینی بوس روزانه این فرد آمریکایی را می‌آورد و از سه راه ملک شهر به سمت اصفهان حرکت می‌کند که این مکان محل اصلی آن‌ها بود و ما تصمیم گرفتیم این مینی بوس را منفجر کنیم همه چیز هم آماده کردیم.

این اتفاق مربوط به سال ۴۸ یا ۴۹ است، من دیدم راننده مینی بوس شیعه امیرالمومنین است یک بچه ۱۴ ساله هم دارد و در رکاب ایستاده است و بقیه آمریکایی هستند. ما شک کردیم آیا شرعی است که این مینی بوس را منفجر کنیم؟

این تردید سبب شد دست نگه داریم و به قم برویم و از علما سوال شرعی بپرسیم. خدمت آیت الله یزدی و آیت الله مشکینی عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم رسیدم و با آیت الله مشکینی موضوع را مطرح کردم گفتند منفجر می‌کردید می‌آمدید ما می‌گفتیم درست است او را هم شهید حساب می‌کردیم.

از شبکه مخفی مبارزان اصفهان چه می‌دانید؟/ خاطرات مردی که ساواک بدن او را اره کرد!

زمان طاغوت چند مرتبه در زندان ساواک دستگیر یا شکنجه شدید؟

پنج بار در نقاط مختلف دستگیر شدم یک بار زمانی بود که در شهرستان فریدن به منبر می‌رفتم، یک بار در داراتن دستگیر شدم که ساواک آن منطقه بسیار خشن بود، بار دیگر در شهرستان سامان استان چهارمحال و بختیاری برای مرکز دراویش به منبر رفته بودم و دستگیر شدم. یک بار هم در جوشقان قالی کاشان ساواک من را دستگیر کرد.

دفعه دیگر زمانی بود که شاه قصد داشت به شیراز برود، آن زمان قرعه به نام من افتاد که سخنران مقابله با شاه در شیراز باشم از این رو من و فردی به نام رحیم زاده که دانشجویی بود با اتوبوس ایران پیما به شیراز رفتیم و صندلی اول پشت شاگرد نشسته بودیم.

نزدیک به آباده که رسیدیم دیدم حدود ۴۰ نفر کت سفید شلوار آبی پوشیده بودند که گفتم همه ساواکی هستند و مراقب باشید. نمازم را خواندم و نشستم سر سفره و رحیم زاده به دستشویی رفته بود و با ماژیک درشت دور تا دور دستشویی نوشته بود مرگ بر شاه ما هم خبر نداشتیم. یک ساواکی هم پشت سر رحیم زاده به دستشویی رفته بود و به من و رحیم زاده برای نوشتن این جمله مشکوک شده بودند.

در ماشین که نشستیم رئیس ساواک آباده آمد بالا و فحش می‌داد و رو به ما می‌گفت خرابکار. آن زمان ما را بردند و به شدت مورد شکنجه قرار دادند. پس از آنکه ما را به زندان اوین بردند دیدم پشتم می‌سوزد اما نمی‌دانستم چه شده بعد متوجه شدم از پشت گردن تا کمرم را اره کرده‌اند.

کد خبر 564983

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.