به گزارش خبرنگار ایمنا، وقتی نام سریال قصههای مجید به میان میآید اولین کسانی که پیش چشمان ما ظاهر میشوند دو شخصیت اصلی داستان یعنی مجید و بیبی هستند. سریال قصههای مجید جذابیت خود را مدیون کارگردانی پر سابقه به نام کیومرث پوراحمد، مرحوم پرویندخت یزدانیان (در نقش بیبی) و مهدی باقربیگی (در نقش مجید)، جهانبخش سلطانی و دیگر بازیگران تازهکار اما درخشانِ خود است؛ اما آنچه نقش دو بازیگر اصلی را پیش چشم مخاطب، جذاب و قابلباور جلوه میدهد ارتباط نوه و مادربزرگی است که با بازی مجید و بیبی نشان داده میشود، ارتباطی که تنها در قالب داستان میان شخصیتها خلاصه نمیشود بلکه در دنیای واقعی نیز میان این دو نفر وجود داشته است.
روزی که گذشت سالروز درگذشت بیبیِ قصههای مجید یعنی پرویندخت یزدانیان بود؛ با اینکه سالروز درگذشت بهانه خوبی برای یادآوری خاطرات فراموششده انسانها نیست، اما تصمیم گرفتیم گفتوگویی با بازیگر نقش مجید در سریال قصههای مجید داشته باشیم تا خاطرات او و بیبی را بشنویم.
آنچه میخوانید گفتوگوی خبرنگار ایمنا با مهدی باقر بیگی، بازیگر سریال قصههای مجید است.
چه شد که برای نقش مجید انتخاب شدید؟
هوشنگ مرادی کرمانی داستان قصههای مجید را در فضای زادگاهش یعنی کرمان نقل کرده بود، اما آقای پوراحمد به دلیل سکونت در اصفهان و همچنین فضای زیباتر این شهر تصمیم گرفت این سریال را در شهر اصفهان بسازد. آقای پوراحمد آن زمان در مدارس راهنمایی به دنبال پسربچه ۱۳ سالهای میگشت که لهجه اصفهانی داشته باشد و خصوصیاتش به مجید بخورد. مدرسه ما پشت خانه بیبی خدا بیامرز در محله باغ دریاچه بود. آخرین مدرسهای هم که آقای پوراحمد آمد مدرسه ما بود.
من آن زمان در گروه تئاتر مدرسه فعال بودم. وقتی آقای پوراحمد به مدیر اطلاع داد که میان دانشآموزان دنبال بازیگر میگردد مدیر فقط چند تا از بچهها را صدا زد که یکی از آنها من بودم. در همان دفتر مدرسه صحبتی مقدماتی درباره چگونگی کار کردند و بنا شد تا ما عصر آن روز به خانه آقای پوراحمد برویم و یک تست ویدئویی بدهیم. من روز قرار را اشتباه کرده بودم. فردای آن روز، دوستانم تا من را در مدرسه دیدند پرسیدند چرا دیروز تست ندادم و فهمیدم روز قرار را اشتباه کردهام. با خود گفتم بعدازظهر برای تست میروم اگر قبول کردند که خدا را شکر اگر هم قبول نکردند که هیچ. بعدازظهر با هزار زور و مکافات پدرم را راضی کردم و با او به خانه بیبی رفتیم. آقای پوراحمد همان موقع گفت آزمون دیروز بود، چرا امروز آمدی و من فقط گفتم ببخشید دیگر اشتباه شد! آقای پوراحمد به فیلمبردار زنگ زدند، او آمد و من و یکی از بچههای دیگر که او در قسمت اردو نقش «یزدانی» را داشت آخرین نفرهایی بودیم که تست دوربین دادیم. اینگونه خدا خواست و من برای بازی در نقش مجید انتخاب شدم.
چه شد که آقای پوراحمد تصمیم گرفتند مادرشان را برای ایفای نقش بیبی انتخاب کنند؟
آنطور که آقای پوراحمد نقل میکند از خیلی از بازیگرهای تئاتر اصفهان یا بازیگرانی که به او معرفی میشدند تست گرفته بود، اما بازی آنها به دلش ننشسته بود. آخرسر خواهران آقای پوراحمد گفته بودند شاید مادر به درد این نقش بخورد. آقای پوراحمد که تست گرفت متوجه شد بیبی خیلی عالی از پس بازی برمیآید، اما او فکر میکرد به دلیل علاقه به مادرش فکر میکند بیبی بازی خوبی دارد. بنابراین، فیلم تست بیبی را میگیرد، آن را به تهران میبرد و فیلم را بدون اینکه بگویند بازیگر، مادرم است، به دوستان سینماگرش نشان میدهند. همه آنها اقرار میکنند که بازی بیبی فوقالعاده بوده و انگار نقش بیبی قصههای مجید از روی این خانم نوشته شده است. اینگونه بیبی شد بیبی قصههای مجید و بیبی تمام بچههای ایران. به نظرم هر جا اسم مادربزرگ برده شود اولین چیزی که به ذهن هر کس میآید اسم خانم پرویندخت یزدانیان است.
چه زمانی متوجه شدید که باید در کنار خانم یزدانیان بازی کنید؟
همان روزی که تست دادیم به ما گفتند که طی یک هفته آینده مشخص میشود که چه کسی انتخاب شده است. هرکس که انتخاب شد ما میآییم در خانهاش و به او خبر میدهیم. یک هفته بعد همانطور که داشتم در کوچه با بچهها بازی میکردم آقای پوراحمد را دیدم و متوجه شدم برای نقش مجید انتخاب شدهام. یکی دو روز بعد با آقای پوراحمد به خانه بیبی رفتیم. او را دیدم و با یکدیگر گفتوگویی کردیم. همان موقع بعد از پنج دقیقه انگار بیبی شد مادربزرگم. راحتترین کسی که با او در سریال بازی میکردم بیبی بود. هر وقت سکانسهای من و او ضبط میشد کار پنج برابر جلو میافتاد. آن زمان، ما با دوربینهای نگاتیو فیلمبرداری میکردیم که یکصدم سختی فیلمبرداری با آن دوربینها را دوربینهای امروزی ندارند. با اینکه بیبی همان موقع حدود ۶۵ سال سن داشت پا بهپای ما از ساعت صبح هفت صبح سر کار میآمد و تا ساعت هشت شب که غروب میشد با ما بود. آن زمان اگر با نهایتِ سرعت کار میکردیم ضبط سکانسهایی که مربوط به من و بیبی بود روزانه بیش از سه یا چهار دقیقه از فیلم نهایی درنمیآمد.
کل سریال طی چند روز ضبط شد؟
اول قرار بود تا سریال قصههای مجید در ۲۰ قسمت ساخته شود اما ۱۰ قسمت سریال، تلویزیونی شد و سه قسمت هم در سینما اکران شد. قسمتهایی که الان در تلویزیون میبینیم هرکدام را به دو یا سه قسمت تبدیل کردهاند. آن زمان برای بار اول سال ۷۱ جمعهها پس از فیلم سینمایی، سریال پخش میشد. هر قسمت سریال هم حدود ۷۰ دقیقه زمان داشت.
خانهای که سریال در آن ضبط شده، خانه خود آقای پوراحمد است؟
خیر؛ آنجا خانه یکی از اهالی خیابان احمدآباد، در خیابان تاج، پشت حسینیه یزدخواستیها بود. صاحب آن مِلک هنوز هم که هنوز است خانه را به همان شکل دستنخورده نگه داشته است و در آن زندگی میکند.
آن زمان فکر میکردید که نقش بیبی و خودتان در این حد مورد توجه واقع شود؟
آن زمان من فقط ۱۲ سال داشتم و خیلی با سینما و تلویزیون آشنا نبودم، اما زحمات تمام عوامل از تدارکات، صدابردار، فیلمبردار و آقای پوراحمد را که میدیدم احساس میکردم سریال شستهورفتهای از آب دربیاید. با اینحال انتظار اینهمه استقبال مردم را نداشتم. بهطوریکه مردم هنوز هم پس از گذشت ۲۰ سال و اندی، هر موقع قصههای مجید از تلویزیون پخش میشود با ذوق و شوق آن را نگاه میکنند.
تا چه اندازه شخصیت بیبی قصههای مجید با شخصیت واقعی خانم پرویندخت یزدانیان همسو بود؟
بیبیای که آقای هوشنگ مرادیکرمانی در کتاب قصههای مجید نوشتهاند، مادربزرگی است که در عینحال که زحمتکش و مهربان است سالها در روستا بزرگ شده است و به دانایی، مردمداری و اجتماعی بودن بیبی سریال نیست. آقای پوراحمد سعی میکرد نقش بیبی را از دل داستان به نحوی دربیاورد که بیبی یک زن مسن باتجربهای باشد که همه اهالی محل او را قبول دارند و در کارهایشان با او مشورت میکنند. در عینحال جذبه خاصی هم دارد که مجید از او حساب میبرد.
ماجرای جالبی سر ضبط سکانسهای شما و بیبی پیشآمد که به خاطر داشته باشید؟
خانم یزدانیان تعریف میکرد که در یکی از قسمتها مجید میخواست برای دیدن داییِ خود به شیراز برود و این اولین سفر تنهایی مجید بود. در یکی از سکانسهای این قسمت، مجید بلیت را میخرد و میخواهد سوار اتوبوس شود و دارد از بیبی خداحافظی میکند که یکدفعه بیبی گریهاش میگیرد. خانم یزدانیان در آن سکانس واقعاً بغض کرده بود. او میگفت آن روز، پس از پایان فیلمبرداری خیلی غصه خورده و گریه کرده است. انگار من در واقعیت، نوهاش بودم و میخواهم راهی طولانی را بروم. البته فکر میکنم داستانی که آقای مرادیکرمانی نوشته آنچنان شیرین و جذاب است که هرکسی که آن را بازی میکرد میتوانست نمره قبولی راحتی را بگیرد.
همینطور که ما در فیلم میدیدیم، در واقعیت هم خانم یزدانیان از دستتان حرص میخوردند؟!
نه اتفاقاً؛ سکانسهایی که با هم بازی داشتیم خیلی راحت طی میشد. بیبی هم میگفت زمانی که با من بازی دارد خیلی راحت است و خسته نمیشود. چراکه بازیهای یکدیگر را درک کرده بودیم و باهم دیگر ارتباط احساسی داشتیم. توصیههای مادرانه بیبی هنوز هم در ذهنم مانده است و هیچگاه یادم نمیرود.
آیا بعد از سریال قصههای مجید باز هم از حال خانم یزدانیان خبر داشتید؟
بله؛ هنوز هم با آقای پوراحمد و خانوادهشان ارتباط دارم. خانواده آقای پوراحمد واقعاً من را عضوی از خودشان میدانند. تا وقتی هم که بیبیخانم زنده بود من هر وقت میتوانستم به او سر میزدم. هر وقت که او را میدیدم از من میپرسید که مجید زن گرفتهای یا نه؟ چند بار هم که با همسرم به دیدنش رفتیم از ما سوال میکرد که مجید پس کی میخواهی بچهدار شوی؟ سال آخر عمرشان که با پسرم به دیدنش رفتم بیبی خیلی خوشحال شد؛ طوریکه یکی از نوههایش بچهدار شده باشد.
فیلم یا سریال دیگری غیر از قصههای مجید با بیبی بازی نکردید؟
حدود دو سه سال بعد از پخش سریال قصههای مجید خانم یزدانیان، عمل مغز انجام دادند و کمکم آثار فراموشی در ایشان شروع شد. تقریباً با فاصله نزدیکی به پایان ضبط قصههای مجید، دو سه تا کار سینمایی و تلویزیونی بیشتر انجام ندادند. قسمت نشد دیگر بهغیر از قصههای مجید با ایشان کار کنم.
جملهای از خانم یزدانیان به خاطر دارید که برایتان ماندگار شده باشد؟
راستش خیلی یادم نیست، اما هر بار اسم بیبی میآید یاد دلسوزیهای مادرانه ایشان میافتم. بیبی آدم باتجربهای بود. ۱۲ بچه داشت که همهشان اکنون آدمهای موفقی هستند. این خیلی مهم است که خانمی که سواد آنچنانی هم ندارد بتواند چنین بچههایی تربیت کند. تجربهای که بیبی در گذر روزگار به دست آورده بود از تجربه هزاران دکتر و مهندس حالا بیشتر بود.
تا چه حد شخصیت خودتان با مجید قصههای مجید مرتبط بود؟
عین شخصیت مجید را ما بچههای دهه ۵۰ و ۶۰ احساس کردیم، چراکه مجید شخصیتی خیالی نبود یا کارهای غیرعادیای انجام نمیداد و همین شیطنتهای بچگی مجید در عین سادگی او ارتباط مخاطبان را با شخصیت مجید بیشتر میکرد. خیلی از ماجراهای مجید یا شبیه آن برای من هم مانند همه بچههای آن سالها پیشآمده بود، به همین دلیل خیلی راحت توانستم از پس نقش مجید بربیایم.
در یکی از سکانسهای قسمت آخر سریال آقای پوراحمد به شما دائم تذکر میدهند. شما هم عصبانی میشوید، این قسمت واقعاً پیشآمد یا بخشی از سریال بود؟
خیر. این قسمت بخشی از خود فیلم بود. آقای پوراحمد تصمیم داشت به نحوی به بچههای آن سن و سال که خیلی از آنها علاقه زیادی به بازیگری دارند نشان دهد که این شغل هم مشکلات و سختیهای خودش را دارد و فکر نکنید همهچیز گلوبلبل است!
واکنش آقای پوراحمد در اوقاتی که خسته میشدید چه بود؟
زمانی که همه را میدیدم که پا بهپای من مشغول کار هستند از بیبی که پیرترین عضو گروهمان بود تا جوانترین که من بودم یا عواملی که از تهران آمده بودند کمتر به فکر خستگی میافتادم. آن زمان، از ساعت هفت صبح سر کار میرفتیم و در تابستان تا ساعت هشت شب که آفتاب میرفت مشغول به کار بودیم. بعد از ضبط به خانه میآمدم. تازه آن زمان باید شروع میکردم به درس خواندن. برای درسهای مهم معلم خصوصی گرفته بودم و گاهی تا ساعت ۱۲ شب معلمها یکییکی میآمدند و به من درس میدادند. خسته میشدم اما هیچگاه گله و شکایتی نکردم. آقای پوراحمد هم خیلی هوایم را داشت. هیچگاه در مقابل من حتی صدایشان را کمی بالا نبردند. او کمکهای خیلی زیادی هم در بازی کردن به من میکرد. هرجا که لازم بود دیالوگها را یکبهیک توضیح میداد. حتی حواسش به درس خواندن من هم بود. روزهایی که امتحان داشتم صبح زود آقای پوراحمد دنبالم میآمد و در مسیری که به مدرسه برای امتحان دادم میرفتم از من درس میپرسید. همین الآن هم آقای پوراحمد، پس از گذشت چندین سال اگر مشکلی داشته باشم یا اگر راهنمایی بخواهم باکمال میل به من کمک میکند.
سراغ یکی دیگر از کاراکترهای معروف قصههای مجید میرویم. ناظم مدرسه مجید، آقای جهانبخش سلطانی. مجید از ناظم مدرسهشان میترسید؟
آقای جهانبخش سلطانی نقش یک ناظم حساس را بازی میکرد که همه بچههای مدرسه از او حساب میبردند. او تنها بازیگر حرفهای تیم ما بود و در چند اپیزود از در سریال قصههای مجید نقشهای مختلفی را به نحو احسن بازی کردند بهطوریکه برای کسی که بازی را میدید شخصیت آقای ناظم کاملاً قابلباور بود.
خودتان هم از او حساب میبردید؟!
خودشان که بازیگر بسیار مهربان و کار بلدی هستند. با او هم هنوز ارتباط دارم. اتفاقاً چند سال پیش تلهفیلمی به نام صابر را کارگردانی کرد که در آن فیلم با او همکاری کردم. آقای سلطانی از آن انسانهایی است که بهواسطه شهرستانی بودن حقش را خوردند درحالیکه او با توجه به توانمندی که دارد باید بیشتر از اینها در سینما و تلویزیون مطرح میشد.
هنوز هم بازیگری را ادامه میدهید؟
من بازیگری را خیلی دوست دارم، اما به دلایل مختلفی بازیگری را ادامه ندادم. شاید خیلیها نخواستند که کسانی امثال من به شخصیت معروفی در سینما و تلویزیون تبدیل شوند. با اینحال با کارگردانهایی بازی کردهام که داشتن حتی یک دقیقه دیالوگ در فیلمهایشان بسیار به پیشرفت بازیگر کمک میکند مانند مسعود جعفریجوزانی (در چشم باد)، حسن فتحی (در مسیر زایندهرود) و کیومرث پوراحمد.
گفتوگو از: صبا سجادیان، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما