دو نمایش از وارونگی و سرگشتگی افکار پریشان انسان

در یک روز بارانی در سالن تالار نقش‌جهان تالار هنر به تماشای نمایشی دعوت شدیم که صرفاً یک تئاتر نبود، باران و ترافیک و درهای بسته سالن؛ ما را به «سالن تماشا» و دیدن نمایش «کشتن گربه بابا فونتن» کشاند و شب دیگر میهمان نمایش «که» شدیم.

به گزارش خبرنگار ایمنا، نمایش «کشتن گربه بابا فونتن» به کارگردانی شایان صفرلو و بازی درخشان مهدی نجدی، داستان یک انقلاب و دگرگونی است و صحنه‌هایی از بازجویی همراه با یک خنده ریز و گاهی تلخ که تماشاگر را میخکوب می‌کند. میزانسن ساده و دل‌چسب و گاهی خنده تماشاگری که احساساتش را زود رو می‌کرد.

اما شب دوم میهمان نمایش «که» شدیم؛ نمایشی که شاید من اگر به‌جای شایان فیروزی کارگردان آن بودم نام نمایش را «که چی» می‌گذاشتم.

قبل از ورود، بازیگران در مقابلت صف‌کشیده‌اند و یکی بلند می‌گوید کسی حاضر است با یک لنگه‌کفشش بازیگر ما را همراهی کند؟ ابتدا عجیب است، اما دقایقی در بُهت می‌مانم و بعد نیمی از تماشاگران با یک لنگه‌کفش و چشمانی بسته به سالن هدایت می‌شوند و کفش‌ها در یک ساک چهارخانه نزد گروه بازیگران به امانت می‌مانَد.

بازیگر به چشمانم زل می‌زند و من را با بازیگریِ خود به سالن دعوت می‌کند. ابتدا چشمانم را می‌بندند در میان راه چیزی را مانند پوست گربه لمس می‌کنم، می‌پرسد چه حسی داری؟ می‌گویم پوست گربه و شاید خشونت؛ بازیگرِ همراه دستم را گرفته و می‌پرسد آیا شده چشمانت را روی همه‌چیز ببندی؟ سوال عجیبی بود و شاید جذاب؛ پاسخ می‌دهم بارها تصمیم گرفتم اما هیچ‌وقت موفق نبودم.

همراه می‌گوید اینجا پله است. در راه ورود به سالن، سراسر به سقوط فکر می‌کنم و گاهی برخورد به چیزی نگرانم می‌کند. بالاخره چشمانم را باز می‌کنند و به نشستن دعوت می‌شوم. مردی با نور لیزری که هم تماشاگر را به نشستن هدایت می‌کند و هم دائماً نور را حرکت می‌دهد از تماشاگر می‌پرسد نظرتان و تعریفتان از دایره چیست و هر کس پاسخی می‌دهد.

سالن نمایش، دوسویه با صندلی‌های متحرک، بازیگرانی با یک لنگه‌کفش و حرکاتی عجیب و لهجه‌ای وارونه و نامفهوم طراحی شده است. روبه‌رو، صحنه‌هایی از اعتراف و هیجان و اشک آدم‌های جهان روی پرده به تصویر کشیده می‌شود و کاراکترهای مختلف دیده می‌شود. همان‌طور که محو تماشا هستی کسی از پشت، صندلی‌ات را حرکت می‌دهد و در طول نمایش چند بار این حرکت تکرار می‌شود. کارگردان همه تلاش خود را کرده است که متفاوت باشد. صحنه با خبر و روزنامه طراحی‌شده و آدم‌ها و حرکات متعارف‌اند. تماشاگر از ابتدا تا پایان به دنبال پاسخ است. بیشتر حرکات، فرم است و بازیگران انگار روح آدم هستند.

نمایش، بی‌زمانی، سرگشتگی انسان‌ها، بی‌وزنی و زاویه‌ای عریان از انسان را نشان می‌دهد که غم‌انگیز است. صحنه‌ای که بسیار جذاب است یک صندلی است که آدم‌های مختلف به نشستن روی آن دعوت می‌شوند و در چشم برهم‌زدنی نفر بعدی با اشاره به ساعت به آن‌ها می‌گوید وقت به پایان رسیده است و باید جای خود را به نفرات بعدی بدهند و این شاید همان زندگی ما است که چشم برهم‌زدنی به ایستگاه آخر می‌رسد. بازیگرانِ نمایش در صحنه‌های مختلف تماشاگر را درگیر بازی کرده و در لحظه احساسات او را دست‌کاری می‌کنند.

در نگاه اول سناریو و متن خاصی در میان نیست، اما در لحظات پایانی، تماشاگر همزادپنداری می‌کند و سوالات زیادی در ذهن می‌پروراند. معنی دایره، انقلاب‌های درونی و بیرونی، زندگی خیال‌انگیز و افکار پریشان آدم‌ها که نقاب زیبایی بر چهره می‌زنیم و پنهانش می‌کنیم و در پایان، لنگه‌کفش‌ها در یک دایره چیده شده و تماشاگرانی که با تقدیم لنگه‌کفش، بازیگر را همراهی کردند، به تکاپو می‌افتند.

موقع خروج و در صحنه آخر، همه بازیگران چهره‌های خود را با چیزی شبیه کیسه‌های سفید می‌پوشانند؛ پوششی به جزچشم‌ها و دهان و در نهایت تماشاگر را با یک پایان باز بدرقه می‌کنند.

یادداشت از: فاطمه شفیعی، مدیر فرهنگسرای رسانه اصفهان

کد خبر 557147

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.