به گزارش خبرنگار ایمنا، هفت سال قبل بود که برای دیدار با نیمای جان راهی یوش شدیم. با عبور از تونل کندوان و گذر از جاده کوهستانی و پیچدرپیچ یوش و مواجهه با درختان سرو و تبریزی و باغهای گوناگون میوه که جولانگاه نگاه و خیال هر روندهای بود، به خانه نیما یوشیج رسیدیم. روزی که نه زادروز نیما بود و نه سالروزی برای درگذشتش. پاییز بود و هارمونی رنگها ما را مسحور زیبایی پرشکوه روستایی میکرد که زادگاه نیما بود. در کوچهای زیبا و سنگفرش به خانهای رسیدیم با معماری قاجاری که عجیب با خانههای شمال ایران متفاوت بود. مسحور چوب و خشت و گِلش شدیم… با آن شاهنشین زیبا، سهدری و ششدری، اُرسی و گچبریهایش که دل میبُرد! و بعد… در حیاط مرکزی خانه، بر مزار نیما نشستیم و "میترواد مهتاب" را زمزمه کردیم...
حالا در سیزدهم دیماه ۱۴۰۰ خورشیدی که دقیقاً ۶۲ سال از درگذشت نیما یوشیج میگذرد، خانه او در دزاشیب تهران نیز به موزه تبدیل شده است، خانهای در همسایگی جلال آل احمد و سیمین دانشور، درست در انتهای کوچه رهبری. آنجا نیز به دیدار نیما رفته بودیم، رفتیم اما نبود… نیمایی که پدر شعر نوی فارسی است و با ادراک عمیق و تازهاش از شعر، آغازکننده راهی نو در شعر فارسی شد که البته صوَر خیال اشعارش با صوَر خیال در شعرهای شاعران کهن ایران نیز اشتراکات فراوانی دارد.
امروز اما بهانهمان برای گفتن از نیما یوشیج در سالروز درگذشتش، شراگیم است. تنها فرزند نیما که خاطرههایش از یوش و دزاشیب کم نیست.
آنچه میخوانید گفتوگوی اختصاصی ایمنا با شراگیم یوشیج، تنها فرزند نیما یوشیج است.
شراگیم به چه معناست؟
نام من آمیختهی از دولغت فارسی و طبری است؛ "شِر" به معنی "شیر" و"آگیم" به معنی "چهره" و"شرآگیم" یعنی "شیر چهره"، نام خانوادگی من "یوشیج" که «ئیچ» بجای «ی» یای نسبت فارسی مثل تهرانیج، خراسانیج، اصفهانیج است و یوشیج یعنی اهل یوش است.
کجا متولد شدید؟
من در بیمارستان نجمیه تهران چهارراه یوسف آباد متولد شدم، مادرم عالیه جهانگیر دختر میرزا اسماعیل خان شیرازی و دخترعمه میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل بود، پدرم علی اسفندیاری معروف به علیخان نوری فرزند میرزا ابراهیم خان اعظام السلطنه که بعدها خودش نام نیما را انتخاب کرد.
آن زمان خانه نیما کجا بود؟ یوش یا دزاشیب؟
نیما با فروش چند قطعه زمین مزروعی (شالیزار) در حوالی تمیشان و ایزده که سهمالارث پدریش بود خانه کوچکی در نزدیکی منزل مادرش در چهارراه یوسف آباد، کوچه پاریس خرید. من در ۱۳ اسفند سال ۱۳۲۱ در همین خانه متولد شدم. این خانه نبش کوچه استخر و خیابان پاریس واقع شده بود، حیاط کوچکی داشت و حوضی هم در وسط حیاط بود.
مادرم عالیه جهانگیری کارمند بانک ملی بود و هرروز پیاده تا خیابان فردوسی به محل کارش میرفت و من با پدرم در خانه میماندیم و اغلب در کنار او سرگرم بازیهای بچهگانه بودم. افراد زیادی به دیدار پدرم میآمدند، من چهره و صدای زنده یاد شاملو را به خاطر دارم، از کودکی او را دوست داشتم و عمو احمد صدایش میکردم.
از دوران کودکی خود در کنار نیما بگویید؟
دوران کودکی من در دامان عالیه و نیما گذشت و تفریح من شکار بود که تابستانها به یوش میرفتیم و من همراه نیما به شکار کبک میرفتم. من در این تفریح خیلی چیزها از پدرم آموختم، او پرنده را روی زمین شکار نمیکرد و به او فرصت پرواز میداد، من جوانمردی، مردانگی، درست و پاک بودن و راست گفتن را از نیما آموختم، هرگز دروغ نگفتم و هرگز چشمم را به هرز نفروختم، دل به ناتوانان میدادم و برای محرومان غصه میخوردم و با همه توانم دست ناتوانی را میگرفتم.
نیما چه زمانی به شمیران، خیابان دزاشیب نقل مکان کرد؟
در سال ۱۳۲۷ پدرم این خانه را فروخت و به پیشنهاد جلال آلاحمد و سیمین دانشور زمینی خرید که در همسایگی آنها در تجریش خیابان دزاشیب واقع بود و عالیه خانم از بانک وام گرفت تا توانستند بنایی بسازند که چند سال نیمه کاره ماند و ما مدتها دیوار محصور نداشتیم. این خانه محفلی برای دلبستگان نیما بود که به دیدارش بیایند، آن زمان من به مدرسه ابتدایی زند در تجریش کوچه اسدی میرفتم، صبحها عالیه خانم به بانک میرفت و نیما مرا پیاده به مدرسه میرساند و در بین راه با من صحبت میکرد که طنین صدایش هنوز در گوشم باقی مانده است.
سرنوشت خانه نیما در دزاشیب چه شد؟
بعد از خاموشی نیما و عالیه، من ماندم با حرفهای ناگفته و خاطرات با آنها و بار سنگین آثار درهم نیما، از طرفی بدهی به بانک من را به ستوه آورده بود، بیکار شده بودم و توان بازپرداخت قرض بانک مخارج و زندگی را نداشتم تنها دخترم گلرخ تازه متولد شده بود، من وه مسرم مینا وادار به کوچ و زندگی دهنشینی در یوش شدیم، که پس از طی مراحل قانونی انحصار وراثت و انتقال سند خانه تجریش که به نام عالیه خانم بود، درسال ۱۳۴۵ خانه را به مبلغ ۹۰ هزارتومان فروختم که نیمی را بابت بدهی به قرضی که عالیه خانم گرفته بود به بانک ملی دادم و بقیه صرف خرج و مخارج انتقال سند خانه در محضر و حق دلالی شد درهمان فصل سرد به خانه پدریم که تنها مکان سکونت ما بود همراه همسر و تنها فرزندم به یوش کوچ کردم.
نظر شما درباره خانه نیما در یوش چیست؟
سرنوشت خانه «یوش» چنین بود که در غیاب من خانه را غصب کردند، لوازمش را بردند، قرار بود میراث فرهنگی مسکنی در تهران بدهند که ندادند و مشکلات دیگر خانه پدری من را گرفتند، در سال ۱۳۷۲ من توانستم کالبد پدرم را بنا بر خواستهاش به یوش ببرم. سنگ مدفنش را که من هنگام خاموشی نیما خریده بودم هنوز بر مزارش در یوش است و سرپوشی که میراث فرهنگی ساری ساخته بود را شخصی به نام مهدی ایزدی رئیس میراث فرهنگی وقت یوش خراب کرد تا سرپوشی بهتری بر مزار نیما بسازند اما معلوم نشد بودجه به کجا رفت، درهای خانه نیما در یوش را شکستند و اثاثیه را بردند و بعد میراث فرهنگی تابلوی موزه بر درب آن چسباند.
آیا شما خانه نیما در یوش را فروختید؟
به نیمای بزرگ سوگند که من شراگیم یوشیج هیچ پولی از هیچ نهادی بابت فروش خانهی پدرم دریوش نگرفتهام و هرگز تنها خانه پدریام را نفروختهام که یادگاری عزیز و ارزنده و تنها مکان برای زندگی و سکونت من است.
چه اقداماتی در خانه نیما در یوش (موزه نیما) باعث نگرانی شما شد؟
در غیاب من و پناهم در غربت به تنهایی و خانه نشینی و برخلاف میل باطنی ترک وطن کردن در آرزوی بازگشت به وطن ماندن دغدغه روزانه من است. امروز بازمانده اشیای داخل موزه را میبرند و با فروش قبر در جوار مدفن نیمای بزرگ به دیگران جیب را پر میکنند، در خانه یوش رستوران به راه انداختند و انبارهای داخل حیاط خانه را مغازه کردند تا سود ببرند.
بسیاری از لوازم شخصی و اشیایی که به موزه سپردم دیگر آنجا نیست. قباله ازدواج نیما و عالیه را به فصلنامه گوهران فروختند. آیا وسایلی را که من به عنوان یادگاری از نیمای بزرگ به موزه اهدا کردم نباید همچنان در موزه حفظ و فقط برای تماشای رایگان بازدید کنندگان باشد؟
کتاب «قصهی رنگ پریده» با جلد سبزرنگ به ارزش یک قران چاپ سال ۱۲۹۹ در موزه موجود نیست، قرآن خطی بسیار نفیس مربوط به زمان سلجوقی سال ۱۰۶۵ که خود نیما آن را صّحافی کرده بود اکنون در موزه دیده نمیشود!
چرا ورودی برای بازدیدکنندگان یکسان نیست؟ آیا خانه نیما قبرستان عمومی است یا نمادی از نام آوری بزرگ که سالها رنج برد و شعر و ادبیات این سرزمین را منقلب کرد؟ چرا و با چه مجوزی افراد دیگری برکنار مدفن نیمای بزرگ دفن میشوند؟
درباره برادر نیما به نام «لادبن» بگویید؟
لادبن تنها برادر نیما و دو سال از نیما کوچکتر و نامش رضا بود، اما نیما او را لادبن صدا میکرد، نامی که نیما برای برادرش انتخاب کرده بود. هیچ اطلاعی از سرنوشت لادبن در دست نیست، درسال ۱۳۱۰ عالیه خانم مدیر مدرسه دخترانه و نیما معلم دبیرستان پسرانه آستارا بودند، در آن سال لادبن با لباس مبدل از تهران میگریزد و به بابل میرود و چند روزی در منزل عموزاده خود میرزا اسدالله اسفندیاری مدیر معارف بابل میماند و بعد به آستارا میرود تا برادرش نیما را ببیند.
لادبن سرپرست گروه ۵۳ نفر بود که به روسیه رفتند که تمامی آنها به فرمان استالین کشته شدند، لادبن چند روزی در آستارا میماند، مادرم عالیه خانم تعریف میکرد یک شب وقتی که شام را خوردیم لادبن گفت باید بروم، سه نفری به طرف رودخانه ارس مرز مشترک ایران و روس رفتیم، شب بود و تاریک و سیاه، به کناررودخانه رسیدیم، دو برادر یکدیگر را درآغوش کشیدند، گویی برای آخرین بار با هم وداع کردند، لادبن کفشهایش را درآورد و از آب رودخانه گذشت، ما در سیاهی شب سایه او را در بین شمشادها میدیدیم که کفشهایش را پوشید و در دل سیاه جنگل نا پدید شد. شب طولانی بود و غم سنگینی از آسمان بر دلمان فرو میریخت، سیاهی بر درختان جنگل غلبه داشت و شب را هراسناک میکرد، من و نیما با غمی سنگین به خانه بازگشتیم، راه طولانیتر میشد، در بین راه صدای امواج دریا از راه دور شنیده میشد، اندک نسیم سردی میوزید «وگ دار» آوازمی خواند و نوید رسیدن باران میداد، تابستان سال ۱۳۱۰ بود.
نیما سالها در انتظار بازگشت لادبن بود: " ترا من چشم در راهم، شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی / وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم / ترا من چشم درراهم / شباهنگام در آندم که بر جا درهها چون مرده ماران خفتگانند / در آن نوبت که بندد دست نیلوفر بپای سروکوهی دام / گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمیکاهم / تو را من چشم درراهم"
نیما دکتر محمد معین را برای بررسی آثارش برگزید؟
نیما، دکتر معین را هرگز ندیده بود، معین را صادق میدانست که دل به دریا داده و خالصانه حاصل سالها تلاش دهخدا را به ثمر میرساند. زنده یاد محمد معین زندگی خود را بر سر آن چیزی گذاشت که نیما در راهش تلاش میکرد و او را قیمی برای فرزندش برگزید، روانشان شاد باد!
به نظر شما بازخوانی و انتشار دوبارۀ آثار نیما لازم است؟
تا زمان حضور من در وطنم، این آثار صحیحتر منتشر میشد و قبل از چاپ با اصل دست نوشته مقایسه میکردم، مگر کلماتی که قادر به خواندن نبودم که جای آن کلمه را نقطه میگذاشتم. اشعار نیما مجموعهای است که خود نیما برای آنها نامی انتخاب کرده است و من از آغاز بازنویسی و چاپ و انتشار از سال ۱۳۳۹ آن دستهبندی را در مجلدی جداگانه و مستقل چاپ و منتشرمیکردم: ماخ اولاً، شهر شب، شهر صبح، شعر من، ناقوس، عنکبوت رنگ، قلم انداز، حکایات.
اما در غیاب من این آثار بهصورت فلهای با نقطه گذاریهای اضافی مغلوط چاپ شده و در بعضی موارد حتی کلماتی دستکاری و تحریف شده که لازم بود دوباره خوانی و بازنویسی شود تا از چاپ بیرویه و مغلوط این آثار جلوگیری شود که در سال ۱۳۹۷ اقدام به چاپ دوباره کردم.
همکاری انتشارات رشدیه به سرپرستی آقای میثم سالخورد که دریایی از صداقت و معتقد به اصول اصلی یک ناشر متعهد هستند اقدام به بازخوانی و چاپ دوباره گرفتم در آغاز (دفتر اول) مجموعه آثار منثور چاپ انتشارات رشدیه که شامل قصهها و داستانها و نمایشنامه و سفرنامههای رشت و بارفروش است به چاپ رسید که فعلاً نایاب است ولی بهزودی چاپ دوم این مجموعه دردسترس قرار میگیرد.
(دفتر دوم) مجموعه اشعار نیمایی و در پی آن یادداشتهای روزانه نیما چاپ و منتشر شد، بخش دوم اشعار قدیم و کلاسیک شامل قصیده، قطعه، غزل و منظومهها و مجموعه نامههای نیما و سلسله مقالات فنی درباره شعر و شاعری، ارزش احساسات، تعریف و تبصره و پنج مقاله دیگر، نامه به شین پرتو و همچنین مجموع منظومهها شامل ده منظومه چاپ میشود. مجموعه اشعار طبری (دیوان روجا) در دست چاپ است، آثار صوتی و تصویری توسط شرکت نواروکارگاه اتفاق گویش اشعار نیما با صدای شراگیم یوشیج به صورت سی دی و دی. وی. دی دراختیار دوستداران است تا شاید توانسته باشم تا حدی روال خوانش اشعار نیمای بزرگ را نمودار کرده باشم.
در دورهای که نیمای بزرگ میزیست ایدئولوژیهای گوناگون سیاسی وجود داشت، آیا نیما شاعری سیاسی بود؟
شاعری که از رنج و درد مردمش از زبان (مرغ آمین) سخن میگوید: (مرغ آمین درد آلودی ست کآواره بمانده) چگونه میتواند به سرنوشت مردمانش ننگرد نیمای بزرگ مانند هر شاعر اصیل، هنرش باید مربوط به درد و رنج مردم رنج دیدهاش باشد، نیما شاعری سیاسی با اشعاری سیاسی و گفتههایی در لباس سیاست بود، اما نه سیاستِ جاه طلبی و ثروت اندوزی و خود بزرگ بینی، نیما فارغ از شهوتِ شهرت طلبی و خودنمایی بود. این خصوصیاتی است که نیمای بزرگ داشت، او ساده، بیآلایش و فارغ از هرگونه نیرنگ بود، انسانی پاکدل با فکری روشن و آینده نگر بود.
نیما بزرگ امروز بر فراز قلهی سخت سر شعر و ادب این سرزمین لمیده است تا جایی که دست هیچیک از معاصرانش حتی بر دامنهی سرسبز این کوه بلند و استوار نرسید نیما امروز در سکوت و آرامشی جاودان آرامیده اما کلامش در دل مردمش و همهی فرزندان بیدار چشم این سرزمین برجای مانده و اندیشهی او در رگهایشان و خونشان جاری است. او دوراندیش و آیندهنگر بود، او پدرانه میگفت: پسرم شراگیم! هیچوقت ببازی سیاست وارد نشو میتوانی برای خودت عقیده خاصی داشته باشی، اما با یک عده همپا نباش.
نیمای بزرگ به هیچ حزب و یا دستهی پیوسته نبود و هرگز وابسته به گروهی نشد، نیما شخصی آزاداندیش و ملیگرا بود، تنها به سرزمین و مردم وطنش میاندیشید. به جوانان تودهای که در اغفال سران توده بودند نصیحت میکرد و آنها را به ملیگرایی میستود، در کتاب یادداشتهای روزانه نیما میخوانید که چه اشاراتی کرده است، نیمای بزرگ انسانی آزاده خواه و بسیار مهربان بود، دلش برای محرومان میتپید و برای ستمدیدهای اشک بر دیدهاش مینشست، نیما در پی سالها بیمهری مردانه ایستاد و صادقانه کوشید و جوانمردانه جنگید تا با زبان خود که زبانی ساده و زبانی نمایانگر است صداقت را بنمایاند. نیما امروز بر جایگاه بر حقش نشسته و گفتههایش در حمایت از محرومان و دل آزردگان است که بر علیه ظلم و ستم و استبداد میجنگند.
از نظر شما نیمای بزرگ با شعر خود چه چیز را آموخت؟ و کدام جریان شعری جانشین شایستهای برای شعر نیما بود؟
به گفتهی زنده یاد فروغ فرخزاد " نیما طرز نگاه کردن را به ما آموخت و ما فهمیدیم چگونه باید نگاه کرد." نیمای بزرگ میگوید:"من شبیه به رودخانهی خروشانی هستم که هرکس میتواند بنا بر توان خود از هر گوشهی آن بدون سروصدا آب بردارد."
هرکس بنا بر توان فکری و ذهنی خود برداشت دارد، بعد از نیما شاگردانش شاملو، اخوان، فروغ، سایه، کسرایی، شاهرودی، آتشی و حتی شهریار غزلسرای پرتوان ادب فارسی برداشتی از نیما داشتهاند که فکر و اندیشه نیما در اشعارشان دیده میشود، بنابراین به دنبال جانشین نباید بود، که هرکدام حرفهایی دارند که بس تازه و ارزنده است.
واژههای طبری در اشعار نیما زیاد دیده میشود.
نیما به زبان و گویش طبری علاقمند بود، مردم مازندران را دوست داشت و برای آنها شعر (طبری) میسرود و واژههای طبری زیادی در اشعار او دیده میشود مثل لم، پلم، گزنا، کله، بینج، که در مجموعه روجا آمده است.
آیا کوششی برای ترجمه آثار شعری و نظریات او به زبانهای زنده دنیا صورت گرفته است؟
تا کنون اشعار زیادی به زبانهای روسی، انگلیسی، فرانسه، اسپانیایی، آلمانی و ترکی ترجمه شده است، نزدیکترین ترجمه، منظومه افسانه که توسط نویسنده شاعر و ایران شناس فرانسوی روژه لسکو بوده است او مینویسد: "از میان تغییرات بسیاری که در طول نیم قرن در ایران پیش آمده، مسلماً یکی از مهمترین آنها انقلاب شعری است که به دست نیما یوشیج رهبری شده است."
به نظر من این ترجمه به فضای کاری شعری نیمای بزرگ کمی نزدیکتر است، همچنین مارگاریت سیمون دختر پیرسیمون سردبیر روزنامه لوموند پاریس که پایان نامه دکترای خودش را برروی نیما یوشیج نوشته و تعدادی از اشعار نیما را نیز به زبان فرانسه ترجمه کرده است، همچنین در طی سالهای گذشته تا به امروز بصورت متفرقه و پراکنده آثار نیمای بزرگ توسط ایران شناسان و اساتید دانشگاهها و علاقهمندان به زبانهای مختلف انگلیسی و اسپانیایی و ترکی و لهجههای مختلف افغانی و زبان اردو در پاکستان و کشورهای مختلف ترجمه شده که بیشتر شبیه به ترجمه عینی و لغُوی شعراست و کمتر با فضای شعر نیمایی نزدیک است.
چرا به آثار منثور نیما کمتر از بخش شاعرانۀ او پرداخته شده است؟
متأسفانه امروز بسیاری از ناشران به فکر سود و نفع مالی خودشان هستند تا خدمت معنوی و فرهنگی به جامعه ادبی، ناشرانی اشعار نیمای بزرگ را به بهانه گذشت سی سال از مرگ نویسنده از روی هم کپی کرده و مغلوط چاپ میکنند و عدهی هم به بهانه بررسی و نقد بر آثار نیما چند خطی در ابتدا به عنوان معرفی خودشان مینویسند و مابقی کل اشعار نیما را چاپ میکنند و هرکسی به ظن خود نیما شناس شده و نیما را میشناسد.
شما بارها از سیروس طاهباز اسم بردید که بدون هماهنگی با شما آثار نیما را به چاپ رسانده، اما بعضی هم اعتقاد دارند سیروس طاهباز برای نشر آثار نیما خیلی زحمت کشیده است.
من منکر زحماتش برای سود مالی خودش نیستم، هنگام کوچ اجباری من از وطنم آثار پدرم را طی دست نوشتهای به طاهباز سپردم که او در غیاب من در امانتداری خیانت کرد و برخی را به دیگران فروخت و هرگز مابقی را به من بازپس نداد که این آثار نزد همسرش باقی مانده که آثار نیما را مغلوط چاپ و منتشر کرد و هر کسی که باور ندارد بنشیند و بخواند و مقایسه کند (مجموعه اشعار نیما یوشیج انتشارات رشدیه)
سوال آخر این است که هنوز نمیدانیم کدام آثار چاپیِ نیما منقح و غیر مغلوط است، شما برای چاپ آثار نیما چنین تمیزی انجام دادهاید، آیا تلاش کردید که آثار نظم و نثر نیما را در دو بخش چاپ کنید که مخاطبان دچار سرگردانی نشوند؟
در مورد آثار منظوم و منثور نیما باید بگویم که نثر از نظم بهطور جداگانه چاپ شده "مجموعه آثار منثور نیما یوشیج" به مراقبت شراگیم یوشیج در سال ۱۳۹۶، " مجموعه اشعار نیما یوشیج" با اشعار تازه یاب در سال ۱۳۹۷ "مجموعه یادداشتهای روزانه نیما یوشیج" به مراقبت شراگیم یوشیج در سال ۱۳۹۹ توسط انتشارات رشدیه (نیما) منتشرشدهاند، بخش دوم اشعار کلاسیک نیز در حال چاپ است، کتابهای مورد تأیید من منتشرشده ازسوی انتشارات رشدیه (نیما) است اما مابقی چاپها مغلوط است.
گفتوگو از: شیرین مستغاثی، سرویس فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما