آیین، چراغ خاموشی نیست

علی حاتمی را باید پُرشورترین فیلم ساز وابسته به آداب و سنن ایرانی دانست. فیلمسازی که با تیزبینی و هوشمندی خاصی توانسته است حال و هوای زندگی، آداب و رسوم و باورهای ایرانیان به ویژه تهرانی‌های قدیم را به تصویر بکشد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، درون مایه تمامی آثار حاتمی بر اساس ویژگی‌های قومی و انسان‌های رشد یافته در این باورها و اعتقادات، شکل گرفته است. شخصیت آثار او اغلب شبیه‌ترین افراد به خصلت و باورهای قومیت‌های ایرانی هستند. حاتمی که تقریباً تمامی آثارش را بر اساس فیلم نامه‌هایی از خودش ساخته است در انتقال فضا، زمان و شرایط اجتماعی دوره تاریخی که در فیلمش به تصویر کشیده، بسیار موفق بوده است. دیالوگ‌های فیلم‌های او بسیار درخشان و قابل توجه هستند و در سینمای ایران اگر بی نظیر نباشند حتماً کم نظیر خواهند بود.

مجموعه‌های تلویزیونی علی حاتمی نیز به اندازه آثار سینمایی‌اش مورد توجه بسیار قرار گرفتند. ویژگی فیلم‌های سینمایی در سریال‌های تلویزیونی علی حاتمی نیز به خوبی دیده می‌شوند و همین ویژگی‌هاست که سریال‌های او را از سریال‌های دیگر متمایز کرده است و عمق بیشتری به آنها می‌بخشد. دو سریال سلطان صاحبقران و هزاردستان جزو موفق‌ترین و بهترین سریال‌های تلویزیون ایران بودند.

او خود را اینگونه معرفی کرده است:

«در خیابان شاپور به دنیا آمدم. سال ۱۳۲۳. کوچه اردیبهشت. در هزاردستان اشاره کوچکی به محله خودمان کرده‌ام، جایی که خوشنویس را شکنجه می‌دهند که نشانی‌اش را به یاد آورد. او همان نشانی را می‌دهد، همان کوچه، همان پلاک. مادرم خانه‌دار بود و پدرم در چاپخانه کار می‌کرد آن وقت‌ها مدارس که تعطیل می‌شد بچه‌ها سر کار پدرهایشان می‌رفتند. آنجا با حروف آشنا شدم و از آنجا کلام برایم اهمیت پیدا کرد. در کنار آن چاپخانه کلیسایی هم بود. در چاپخانه حروف مرا تحت تأثیر قرار دادند، در کلیسا نقاشی‌ها. من تار هم کار می‌کردم و این زمینه‌ای شد برای آشنایی من با موسیقی. در خانه عموی بزرگم، یک پروژکتور دیدم، یک پروژکتور هشت میلی‌متری؛ رسماً اولین بار در آنجا فیلم دیدم. بیشتر کارتون بود و چیزهایی در زمینه‌های ورزشی. به سینمای محل می‌رفتم. مثل تمام بچه‌های دیگر. چهار، پنج بار بعضی فیلم‌ها را می‌دیدم این طوری بود که برخلاف همه هم‌نسلی‌هایم جادوی سینما را با خود سینما کشف کردم.

سال ۱۳۴۱ اعلامیه‌ای دیدم که در شاه‌آباد اداره‌ای درست می‌شد. نام اداره هنرهای دراماتیک، همانجا که دکتر مهدی فروغ برایش خیلی زحمت کشید. من مدتی بعد وارد این مرکز شدم. خیلی‌ها آنجا بودند از جمله مرحوم پرویز فنی‌زاده، محمد علی نصیریان و استادان بسیار خوبی هم بودند که دکتر فروغ انتخابشان کرده بود. مثل امیرحسین آریانپور، حمید سمندریان و… موقع ثبت نام از من پرسیدند که در چه رشته‌ای می‌خواهم درس بخوانم، گفتم نمایشنامه‌نویسی و هنرهای دراماتیک.

وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شدم. اولین نمایشنامه ریتمیک را نوشتم. تئاتر عروسکی کار کردم. فیلم‌های تبلیغاتی ساختم. نمایشنامه افسانه‌ای نوشتم، در هفت پرده به نام خاتون خورشیدباف و فیلم موزیکال حسن کچل را کارگردانی کردم و بعد هم طوقی، بابا شمل، قلندر، خواستگار، ستارخان، سوته‌دلان، حاجی واشنگتن، کمال‌الملک، مادر، دلشدگان و مجموعه‌های تلویزیونی داستان‌های مولوی، سلطان صاحبقران، هزاردستان. من جوانیم را روی هزاردستان گذاشتم. یعنی من عملگی و بنایی کردم تا این شهر سینمایی درست شد این شهر برای سینمای ایران می‌ماند.

یک سال دچار بیماری سختی شدم. آن وقت مرا پیش یکی از بستگان مادرم بردند که از خانواده‌های اشرافی و با فرهنگ قاجاری بودند. آن‌ها خانه بزرگی داشتند _شاید اندازه کاخ گلستان_ اقامت من در آن خانه نتایجی داشت، از جمله آشنایی با زندگی و فرهنگی قاجاری و اشرافی.»

در رثای رفتنش...

اولین اثر سینمایی علی حاتمی در سال ۱۳۴۸ با عنوان حسن کچل ساخته شد و آخرین فیلم نیمه تمامش با نام جهان پهلوان تختی که یکی از بزرگ‌ترین پروژه‌های سینمایی او بعد از مجموعه هزاردستان بود، به علت مرگ ناشی از بیماری سرطان نافرجام ماند. او درباره هزاردستان گفته است: او از هم محله‌های تختی بود و درباره تختی چنین گفته است: «تختی هر وقت در حال کشتی گرفتن بود، احساس می‌کردیم که ایران دارد مبارزه می‌کند. در یک محله بودیم. حس می‌کردیم که او هم از آنهایی است که نه گفته. تختی برای ما یک اسطوره بود.»

علی حاتمی در تاریخ چهاردهم آذرماه هفتاد و پنج درگذشت. پیکر وی در قطعه هنرمندان بهشت زهرا در قطعه ۸۸ به خاک سپرده شد. بر روی سنگ مزار وی که در طرفینش رقیه چهره آزاد (ملقب به مادر سینمای ایران و ایفاگر نقش مادر در فیلم مادر) و رسام عرب‌زاده (طراح ممتاز فرش‌های ایرانی) دفن شده‌اند یکی از ماندگارترین دیالوگ‌های فیلم «حاجی واشنگتن» نقش بسته است: «آیین چراغ خاموشی نیست»

پیام حاتمی برادرزاده او بعد از مرگ عمویش چنین نوشت:

همیشه برای کودکان ناآرام و بازیگوش قصه می‌گویند، قصه می‌گویند تا این بی‌قرار طفلان گریزپای را به خواب برند. عمو جان قصه‌ات را ناتمام گذاشتی که بگویی زندگی حقیقت تلخ و زیبایی است. اکنون تو نیستی. من قصه می‌گویم، قصه‌ تو…

کد خبر 539856

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.