رابطه طالبان و رژیم اسرائیل و علل احتمالی و پیامدها

طالبان و رژیم اسرائیل ظاهراً از حیث جغرافیا و مناسبات منطقه‌ای، ارتباط چندانی باهم ندارند. اما آنچه در ادامه می‌آید، بیانگر رصد پتانسیلی در ایجاد روابط بین این دو موجودیت است و تلاش می‌شود بر برخی زوایای آن نوری تابانده و به میزانی مختصر و مفید از آن سخن گفته شود.

به گزارش ایمنا، بدیهیست تحلیل ارائه شده، مبتنی بر پیشینه‌ها و نشانه‌هاست و قصد پیش‌گویی در میان نیست اما امید است دقت به نکات مطرح شده، برای علاقمندان مفید باشد.

سال ۱۹۴۸، رژیم اسرائیل با غلبه بر مبارزان فلسطینی اعلام موجودیت کرد. بلافاصله کشورهای عربی همسایه فلسطین (معروف به کشورهای طوق) چون مصر، اردن، سوریه به همراه عراق با حمایت دیگر کشورهای عربی، جبهه‌های نبرد را به روی این رژیم گشودند که نهایتاً تا سال ۱۹۴۹ و برقراری آتش بس، قریب به ۷۰ درصد فلسطین تحت اشغال قرار گرفت.
رژیم اسرائیل که در قیاس با شرایط آن روز خود، از ظرفیت چند برابری ارتش‌ها و جوامع عربی در حمله و پشتیبانی خبر داشت، ضمن تلاش برای نفوذ به لایه‌های رهبری این کشورها و تلاش برای تضعیف این کشورها از درون، به دنبال دوستانی می‌گشت که به نوعی موجب تضعیف جبهه‌ی عربی شوند. بر این اساس، «استراتژی سیاست پیرامونی» را شکل داد. در این استراتژی، رژیم اسرائیل که به لحاظ ژئوپلیتیک، در بین حلقه‌ای عربی محاصره شده بود، کوشید تا حلقه‌ای را پیرامون این حلقه‌ی عربی شکل داده و با متحد شدن با این حلقه‌ی پیرامونی، موازنه‌ای ایجاد کند. ترکیه در شمال، ایران در شرق و اتیوپی در جنوب، کشورهای عربی طوق را در بر گرفته از منظر ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک، ظرفیت بی‌نظیری برای ایجاد موازنه و افزایش امنیت این رژیم، فراهم می‌کردند.

با گذر زمان و جنگ‌های ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ بین کشورهای عربی و رژیم اسرائیل، الگوی دوستان و دشمنان رژیم آهسته آهسته تغییر کرد. در اولین مرحله، آمریکا که در دهه ۱۹۵۰، تنها یک حامی بود و در موارد مختلف از جمله فروش تسلیحات پیش‌رفته و جنگ ۱۹۵۶، با رژیم اسرائیل مخالفت‌هایی نشان داده بود، با آغاز دهه ۱۹۶۰، جای فرانسه به عنوان یک متحد راهبردی رژیم را گرفت. در مقابل با کمرنگ شدن زمینه‌ی مشترک و سیاست‌های منطقه‌ای سابق فرانسه، این کشور گاه به انتقاد از رژیم نیز دست زد. همچنین در فضای جنگ سرد و در برابر حمایت آمریکا، شوروی به حمایت از اردوگاه مقابل یعنی کشورهای عربی پرداخت و با حمایت از جنبش‌های چپ عربی همچون بعث در سوریه و عراق، اسباب به حکومت رسیدن این گروه‌ها، پوشش امنیتی-اطلاعاتی و همچنین تسلیح ارتش‌های عربی به پیش‌رفته ترین سلاح‌ها را آغاز کرد. این امر با جنگ ۶روزه سال ۱۹۶۷ به اوج خود رسید و به قطع رابطه‌ی کامل شوروی و رژیم اسرائیل و همچنین تهدید آن به ورود به جنگ در دفاع از کشورهای عربی انجامید. در مرحله‌ی بعدی و پس از عدم توفیق کشورهای عربی در شکست رژیم اسرائیل در جنگ رمضان در سال ۱۹۷۳ که با نقش‌آفرینی بی‌بدیل ایران در پوشش دادن آثار عدم فروش نفت توسط عربستان سعودی و تأمین انرژی کشورهای غربی، صورت گرفت، در سال ۱۹۷۴ و با چرخش مصر و خروج از چتر حمایتی شوروی و نهایتاً صلح با رژیم اسرائیل در سال ۱۹۷۸، بزرگترین دشمن این رژیم از صدر لیست تهدیدها خارج شد.

پس از تهاجم قوای نظامی شوروی به افغانستان و اشغال آن در سال ۱۹۷۹، رژیم اسرائیل نیز برای مقابله با شوروی که از اصلی‌ترین حامیان سازمان آزادی بخش فلسطین و کشورهای سوریه و عراق بود، تلاش کرد تا با حضور در پاکستان و ساختارسازی متناسب، زمینه‌ی تضعیف شوروی را فراهم آورد.

با گذشت زمان گروه‌هایی مختلف جهت مبارزه با حضور شوروی در افغانستان شکل گرفت. به موازات شکل‌گیری این گروه‌ها و به فراخور رویکرد و خاستگاه هریک، حمایت‌های مختلف منطقه‌ای و جهانی نیز از هریک از آنان صورت گرفت. حضور کشورهایی چون ایالات متحده، پاکستان، رژیم اسرائیل، ایران و عربستان سعودی در عرصه افغانستان، در کنار چهره‌های جهادی شاخصی چون شیخ دکتر عبدالله عزام فلسطینی -که رسماً و در قامت استاد دانشگاه در پاکستان حضور پیدا کرده بود- باعث شد تا نهایتاً و با نقش آفرینی ویژه و حمایت تمام قد ایالات متحده، حضور ارتش سرخ در افغانستان به پایان برسد. جالب توجه است که بنا بر افشاگری‌های «آری بن مناشه» مشاور عراقی الاصل نخست‌وزیر رژیم اسرائیل که متولد و بزرگ شده در تهران و مسلط به انگلیسی، عبری، فارسی و عربی بود، این رژیم با حمایت ژنرال ضیا الحق که پس از کودتا و اعدام رئیس جمهور و نخست‌وزیر سابق، ذوالفقار علی بوتو، در سال ۱۹۷۷ حاکم نظامی پاکستان شده بود، پایگاهی سری در پاکستان برپا کرده و از سال ۱۹۸۳، در کنار تلاش برای تأمین سلاح، به آموزش بخشی از نیروهای پارتیزانی (که تعداد کل آن‌ها به ۲۰۰ هزار نفر رسید) و به طور خاص، جنگاوران حزب اسلامی گلبدین حکمتیار (متحد ضیا الحق، پشتون و فعال در شامل و جنوب شرق افغانستان) پرداخت. شایان ذکر است «بن مناشه» سال‌ها در پیشاور مستقر بوده و در راستای تأمین سلاح و آموزش‌های مختلف از سوی رژیم اسرائیل حضور داشته و بر این مهم نظارت داشت. باید دقت داشت که در آن زمان، حرکت‌های مسلحانه اسلامی همچون امروز در منطقه و جهان رونق نداشت و از قضا گفتمانی رقیب برای رویکردهای انقلابی چپ‌گرایانه محسوب می‌شد. از این حیث، حمایت از جریان‌های اسلام‌گرا برای مخالفان بلوک شرق، دور از ذهن نبوده است و تاریخ معاصر نشان می‌دهد چنانچه مقتضای منافع باشد، رژیم اسرائیل ابایی از حضور در افغانستان ندارد.

جهاد، شاه‌کلید حذف شوروی از افغانستان بود. با پایان دهه ۱۹۸۰ و خروج قوای شوروی از افغانستان، عبدالله عزام، که به نسبت دیگران، با رویکردی وحدت‌گرایانه تر، به معتدلانی چون احمد شاه مسعود، نگاهی متعادل‌تر داشت، برخلاف بسیاری، با افول ستاره‌ی سرخ شوروی در افغانستان، پرچم مبارزه علیه اشغال فلسطین را بلند کرد. البته ناگفته نماند که او پیش از آنکه کاری از پیش ببرد، به سرعت و به‌همراه دو فرزند خود در نوامبر ۱۹۸۹ در پیشاور پاکستان ترور شد. تصفیه‌ی این رهبر سرشناس اخوانی سلفی جهادی در اوج تعاملات با گروه‌های مختلف و تسلط ایشان بر فضای شمال پاکستان و افغانستان، باعث شد این سوال پیش آید که آنچه او در دستورکار خود قرار داده بود، چه اثری در افغانستان داشت و چه تبعاتی برای منطقه به بار می‌آورد؟

به بیان دیگر، نگاه عبدالله عزام به افغانستان و کاربست نگاه سلفی-جهادی ضدصهیونیستی، چه تهدیدی برای قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی محسوب می‌شد و چه بازوهای محلی در پاکستان و افغانستان، با پروژه‌ی حذف او همراه شدند و در پایان، چرا پس از حذف او از این عرصه، راهش ادامه داده نشد و دشمنی با رژیم اسرائیل در بین جریان پیروزمند سنی جهادی مهاجر، حتی در افغانستان پژواکی پیدا نکرد؟ و برعکس، گفتمان رقیب او که اولویت را «آمریکا ستیزی» قرار داده بود، افغانستان را تا قلب جنگی خانمان سوز پیش برد!

افغانستان در دهه‌ی ۹۰ قرن بیستم، افغانستان شاهد نبرد گروه‌های جهادی با یکدیگر بود. در سال ۱۹۹۴، هنگامی که دولتی متشکل از مجاهدین افغانستان تشکیل شده بود، گروه طالبان که از مدارس مستقر در بین قوم پشتون با مذهب حنفی دیوبندی -گسترده در جنوب افغانستان و شمال پاکستان- برخاسته بود، رسماً برای تشکیل امارت اسلامی افغانستان اعلام موجودیت کرد. بلافاصله تصرف برخی مناطق افغانستان در دستور کار طالبان قرار گرفت. از این حیث، بسیاری معتقدند همانطور که وقایع سال‌های پس از فروپاشی شوروی نشان داد، طالبان که با مجاهدین (تحت رهبری برهان‌الدین ربانی) در قامت دولت افغانستان وارد جنگ شده بود و نهایتاً در بسیاری از مناطق، ایشان را شکست داد، به سبب عقبه‌ی تماماً متحد با ایالات متحده آمریکا (عربستان سعودی و امارات متحده عربی و پاکستان که فوراً حکومت طالبان بر افغانستان را به رسمیت شناختند) ارتباطی وثیق و راهبردی با ایالات متحده داشتند. هرچند در پس رخداد حملات مختلف القاعده به سفارتخانه‌های آمریکا و نهایتاً، حملات یازده سپتامبر، طالبان با پناه دادن به اسامه‌بن‌لادن، مورد غضب آمریکای بوش قرار گرفته بود و به واسطه‌ی شکست در جنگ در برابر آمریکا و کنار رفتن از عرصه سیاسی افغانستان از صحنه‌ی بین‌المللی حذف شد، اما این جنگ و تبعات آن متوجه ریشه، حامیان و ساختار طالبان نگردید. در نتیجه به مجرد آنکه فرصتی فراهم شد، این گروه از همان خاستگاه، با همان نگاه تشکیلاتی و تقریباً همان حامیان کلیدی، دوباره قامت افراشته و از حدود سال ۲۰۰۶، شروع به مبارزه با نیروهای اشغالگر و دولت افغانستان کرد. این مسیر، نهایتاً پس از کشمکش‌های فراوان، به مذاکرات مستقیم و توافقی جامع بر سر خروج آمریکا و در عمل و زیر سایه‌ی ضعف مفرط حکومت غنی، استیلای طالبان بر کل افغانستان انجامید و از ایده‌ی آمریکاستیزی رهبران جهاد، جزئی که به خروج ظاهری آمریکا از افغانستان بسنده می‌کرد، باقی ماند.

اما در این بین و پیش از شروع به فعالیت مجدد طالبان، سخن از تعامل با رژیم اسرائیل در افغانستان شنیده می‌شود. کار تا جایی پیش می‌رود که در پاییز ۲۰۰۵، حامد کرزی، رئیس جمهور وقت افغانستان، در مصاحبه با «یدیعوت اخرونوت»، تحقق شرایط دو دولت در فلسطین اشغالی را مقدمه‌ای برای «برقراری روابط کامل با (رژیم) اسرائیل» و «موجب خرسندی» می‌داند. او پا را فراتر گذاشته و از امیدش برای دیدار با آریل شارون سخن گفته، از دیدارهای مکررش با معاون نخست وزیر وقت رژیم اسرائیل، شمعون پرز، پرده برداشته و او را «مردی عزیز» و «مبارز حقیقی صلح» می‌خواند.

این گفت‌وگو نشان داد که افغانستان، برای رژیم اسرائیل، یک کشور عادی هزاران کیلومتر دورتر نیست. بلکه به دلایل مختلف، رژیم اسرائیل حساب خاصی روی حضور در این کشور باز کرده است.

به نظر می‌رسد سازوکاری که با طراحی و پشتیبانی پاکستان فعال شده و از دهه ۸۰ میلادی، پای رژیم اسرائیل را به افغانستان باز کرد، نه تنها تضعیف نشده، بلکه با سبقت گرفتن هند و لابی‌های هندی-آمریکایی قدرتمند در آمریکا و هندی-اسرائیلی موجود در طرفین، بسیار مستعد تقویت و تلاش برای پیشی گرفتن از اصلی ترین دشمن پاکستان، یعنی هند است.

علی‌رغم آنکه خروج آمریکا از افغانستان، شتابزده و بعضاً مفتضحانه ارزیابی و با خروج از ویتنام مقایسه شده است، نگاهی به آنچه در مورد خروج از ویتنام رخ داده است، روشن می‌سازد که در عین آسیب خوردن ژست جاودان‌پیروز ایالات متحده، آنچه در درازمدت رخ داده است چندان ضد منافع این کشور نشده است. از طرفی به طور عام بلوک شرق از میان رفته است و به طور خاص، ویتنام که روزی پس از جنگی تمام عیار، با بیرون کردن ارتش آمریکا و تسلط نیروهای کمونیست، در بلوک شرق قرار گرفته بود، به مانند چین ارتباط اقتصادی تنگاتنگی با ایالات متحده آمریکا دارد. لذا می‌توان اذعان کرد که لزوماً یک خروج یا شکست، پایان فعالیت‌های آمریکا در یک امر نیست.

مذاکراتی که سال‌ها پیش ایالات متحده با طالبان آغاز کرده و به سرانجام رساند، متضمن تفاهم و توافق گسترده‌ای در سطوح مختلف است تا در حد ممکن منافع این کشور و متحدان آن تأمین شود وگرنه به نظر می‌رسد بر خلاف ویتکنگ‌ها، طالبان توان اخراج نظامی نیروهای آمریکایی را نداشت.

یکی از اصلی‌ترین محورهای این توافق، تعهد طالبان به آمریکا مبنی بر عدم استفاده از افغانستان علیه منافع آمریکا و متحدان آن است. پس طالبان متعهد است که پس از خروج آمریکا از افغانستان و تسلط بر آن، نه تنها تهدیدی متوجه آمریکا و همپیمانان آن نشود بلکه چه بسا طبق آنچه تاریخ نشان می‌دهد و طالبان به طور ضمنی به آن اشاره داشته است، افغانستان تحت اداره‌ی طالبان، از حالت نه جنگ و نه صلح خارج شده و هرچند اندک، منافعی را برای آمریکا فراهم سازد.

لذا هرچند خروج آمریکا برای بازیگرانی چون ایران و چین که آن را عامل ثبات زدا تلقی می‌کردند، مثبت تلقی می‌شود، نه تنها جایی برای ذوق‌زدگی این دست دشمنان و رقبای آمریکا باز نمی‌کند بلکه شامل هشداری است که در صورت عدم تمرکز بر تغییرات سریع و اتخاذ راهبرد صحیح، ممکن است افغانستان بدون اشغال، بار دیگر همراه شده و شاهد حضور طیفی از رهبران و شخصیت‌هایی باشد که عملاً نقشی همراه با متحدان منطقه‌ای برای آمریکا بازی کند. چراکه حامیان و متحدان سنتی طالبان، به شدت نسبت به این رویکرد پایبند بوده و با طرح‌ریزی و اجرای عادی سازی روابط با اصلی‌ترین متحد راهبردی و منطقه‌ای آمریکا، رژیم اسرائیل، نه تنها وارد روابط اقتصادی شده بلکه مناسبات متعدد امنیتی و سیاسی را برقرار کرده‌اند. ایشان با تغییر الگوی تهدید، ایران را یکی از عوامل بی‌ثباتی تلقی کرده و به زعم خود با برقراری روابط با رژیم اسرائیل، از مقدسات مسلمانان دفاع کرده و از تهدید جنگ و ویرانی کاسته اند.
واضح است که طالبان در پس پیروزی قاطع نظامی با آمریکا مذاکره نکرده است. آمریکا هم با تسلیم بدون قید و شرط از افغانستان خارج نشده است. بلکه توافقی صورت گرفته و طرفین تلاش کرده‌اند دست به اخذ تعهد و تبادل امتیاز بزنند. از این حیث، چنانچه طالبان بخواهد در قامت جدید خود و به عنوان یک دولت، آنچه که تعهد کرده است را اجرا کند، در فضای بین‌المللی پذیرفته شده و دولتی مستقر و مشروع تلقی شود، پیرو مسیری که طی کرده و مذاکراتی که با آمریکا داشته است، باید به گونه‌ای فعالیت کند که با نظم جدیدی که در منطقه برقرار شده تعارضی نداشته باشد. خواه این تعارض با عادی‌سازی روابط باشد و خواه با پیوستن رژیم اسرائیل به سنتکام مطرح شود. البته که این حالت، تنها حالت ممکن نیست بلکه چنانچه طالبان نخواهد رفتار منطقه‌ای خود را متناسب با تعهداتی که داده است پیش ببرد، عملاً خود را برای ورود به دور جدیدی از بی‌ثباتی و جنگ داخلی آماده کرده است.

نظر به استیلای کامل طالبان بر افغانستان، به نظر می‌رسد همانطور که تا این لحظه، نوعی موازنه مثبت در مواضع این گروه مشاهده می‌شود و چسبندگی این گروه به رهبری سیاسی افغانستان، بیش از پیش است، نگاه این گروه به حضور در قدرت، درازمدت و جهانی است. از سوی دیگر، طالبان با بازیگرانی قدرتمند به اسم پاکستان، عقبه‌ی او و ایران، دشمن دیروزش مواجه است. این دو پیش از قدرت سیاسی و امنیتی، صاحب پایگاه ویژه فرهنگی، مذهبی و اجتماعی در افغانستان بوده و هرچند با افت و خیز، توانسته‌اند حضور و اثرگذاری خود در افغانستان را تا حدی تثبیت کنند. به طور خاص درباره‌ی ایران، از منظر واقعیت میدانی افغانستان، نه از حیث قومی و نه از حیث مذهبی پیوند راهبردی بین طالبان و ایران وجود نداشته و بر عکس، سابقه‌ی دشمنی و پس زمینه‌ی رقابت، بسیار گسترده‌تر از ظرفیت‌های همکاری بوده و تاریخی است. در نتیجه عجیب نیست اگر افغانستان تحت رهبری طالبان، در ادامه‌ی راهی که ۴۰ سال است برای حضور رژیم اسرائیل طی شده، آهسته آهسته و به شکلی سنجیده، همچون ترکیه، جمهوری آذربایجان، اقلیم کردستان، امارات متحده عربی و پادشاهی بحرین، به دنبال استفاده از ظرفیت‌های مختلف از جمله ظرفیت رژیم اسرائیل به عنوان عاملی برای موازنه با ایران بگردد و در نتیجه وارد همکاری چندبعدی با این رژیم شده و کفه‌ی خود را در مواجهه با ایران، با ارتقا از مسائل سنتی چون آب، امنیت مرزی و مواد مخدر، سنگین‌تر کند. در نتیجه چنانچه این راهبرد به طور عام و ارتباط با رژیم اسرائیل به طور خاص، کارگر افتد، ایران در حمایت از دیگر رقبای طالبان و هم‌پیمانان سنتی خود، دست به عصا تر حرکت خواهد کرد و افغانستان بیشتر به عرصه‌ی رقابت بازیگرانی چون پاکستان، هند، کشورهای غربی، روسیه و چین تبدیل شده و ایران عملاً از مناسبات داخلی افغانستان کنار گذاشته خواهد شد.

همچنین چنانچه افغانستان هم مانند پاکستان، مورد مراجعه جهت برقراری روابط با رژیم اسرائیل قرار گیرد، طالبان می‌تواند به بهانه‌های مختلفی چون دوری از جنگ، دفاع از صلح و تأمین حقوق محقق نشده فلسطینیان و هم‌صدایی با دولت‌هایی که دست به عادی سازی روابط زده اند، درهای تعامل جهانی با افغانستان را بگشاید و نیاز خود به قرار گرفتن در چهارچوب هنجاری دموکراسی و فرصت تبدیل شدن به آنچه توسط برخی محافل، «حکومت عادی» تعبیر می‌شود را به جای آنکه از راه سخت و پر مخاطره‌ی پایبندی به دموکراسی و جمهوریت - که با مبانی طالبان در تعارض است- تأمین کند، همچون امارات متحده عربی و پادشاهی بحرین، از میانبر تعامل با رژیم اسرائیل تحت عنوان نمادین «تنها دموکراسی خاورمیانه» فراهم سازد. چیزی که افزون بر دستاوردهای سیاسی، دستاورد اقتصادی نیز دارد و برای چین، همسایه‌ی ابرقدرت افغانستان، مطلوب، تسهیلگر و در راستای سیاست توسعه ژئواکونومیک آن قلمداد می‌شود. شکل‌گیری یک بندر خشک در غرب چین به دور از دوقطبی شدید هند و پاکستان و بسط قدرت این کشور به گونه‌ای که از پیاده‌سازی متناسب سازوکارهای اقتصادی جهانی صیانت کند، امری معقول و مطلوب است.

همانطور که اشاره شد، رژیم اسرائیل از بدو اشغال فلسطین و مواجهه مکرر و خونبار با جبهه‌ی یکپارچه‌ی عربی، در تلاش بود تا با پی گرفتن «راهبرد اتحاد پیرامونی و اتحاد با ترکیه، ایران و اتیوپی، حلقه‌ای از متحدان غیرعرب را دور تا دور کشورهای عربی که در آن زمان، دشمنان تراز اول این رژیم به حساب می‌آمدند شکل دهد. امروز اما با مسلط شدن محوری جدید معروف به محور «مقاومت» که راهبرد خود را استفاده از ظرفیت‌های جهانی و اسلامی در مقابله با اشغالگری و دفاع از آزادسازی فلسطین می‌داند، موضوع از سطح نژادی و امت عربی فراتر رفته و جابه‌جایی‌هایی در هر یک از دو طرف صورت گرفته است. ایران با پیروزی انقلاب اسلامی به صف مخالفان رژیم اسرائیل پیوسته و به نوعی این جبهه را هدایت می‌کند و برخی دیگر از موجودیت‌های سیاسی که بعضاً دارای ماهیت عربی نیز هستند به صف متحدان این رژیم پیوسته‌اند. این یارکشی جدید رژیم صهیونیستی که کشورهایی از اروپای مسلمان و مغرب عربی را هم درگیر کرد، تا جایی پیش رفته است که عمران خان، رئیس جمهور جمهوری اسلامی پاکستان به عنوان همسایه‌ی ایران و تنها کشور مسلمان هسته‌ای، به صراحت از فشار بسیار برای عادی سازی روابط با رژیم اسرائیل سخن گفت و تجربه‌ی توافق‌های صورت گرفته نیز نشان داد که تقریباً جز موانعی که حکومت‌ها ایجاد کرده‌اند، عوامل دیگر چون عوامل اجتماعی اثر کوتاه مدتی بر این تصمیم‌ها نداشته و ممانعتی را سبب نشده‌اند.

امروز دشمن رژیم اسرائیل، شوروی نیست که با تقویت مجاهدین افغان، تلاش کند تا آن را زمین‌گیر کند. امروز ایران مستقیماً توسط این رژیم مورد هدف قرار گرفته و قرار داشتن افغانستان در شرق ایران، این فرصت را برای رژیم اسرائیل فراهم می‌کند که با ایجاد روابط با طالبان و حضور در افغانستان، چند هدف را دنبال کند:

  • ۱- خنثی کردن ظرفیت هرچند محدود شکل‌گیری و رشد گروه‌های جهادی ضد صهیونیزم و پیوستن افغانستان به محور مقاومت
  • ۲- تکمیل محاصره‌ی ایران و امکان حضور در تمامی مرزهای این دشمن و رقیب منطقه‌ای
  • ۳- استفاده از حضور و نفوذ افغانستانی‌ها در ایران برای تحت فشار قرار دادن ایران
  • ۴- تحت الشعاع قرار دادن عقبه‌ی راهبردی ایران و تضعیف توسعه بازوهای نظامی چون لشکرهای فاطمیون و زینبیون.

تا لحظه‌ی نگارش این متن، هیچ موضع رسمی از جانب رژیم اسرائیل در خصوص پیروزی طالبان گرازش نشده است. مواضع غیررسمی نیز از دو سوی اعلام خوش‌بینی و بدبینی داشته اند. اما طالبان ساکت نبوده و در مواردی به اظهار نظر پرداخته است. به عنوان مثال مصاحبه‌ی سهیل شاهین، یکی از سخنگوهای طالبان، با شبکه‌ی عبری زبان سرشناس «کان»، شامل این پیام بود که طالبان از آزار ندیدن اقلیت‌های دینی اطمینان خاطر خواهد داد. همچنین او تاکید کرد که امیدوار است آمریکایی‌ها به افغانستان بیایند و برای بازسازی افغانستان، طالبان به دنبال ارتباط با جهان است. او در پاسخ به سوال خبرنگار کان از روابط احتمالی با جنبش حماس خصوصاً در پی تبریک این گروه به طالبان، تاکید کرد که هیچ رابطه‌ای با این گروه در هیچ مکانی نداشته و طالبان صرفاً با اشغالگری در افغانستان جنگیده است.

همچنین محمدنعیم، دیگر سخنگوی طالبان، در مصاحبه‌ای تلویزیونی با برنامه‌ی جهان‌آرا شبکه ۴ ایران، به محکوم کردن ظلم در حق فلسطینیان بسنده کرده و هیچ موضع تعیین کننده‌ای در دفاع از مقاومت اتخاذ نکرد. همچنین شایان ذکر است که پس از حساسیت برانگیز شدن مواضع کج‌دار و مریز طالبان در خصوص رژیم، ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی ارشد طالبان، در یکی از آخرین مصاحبه‌های خود با شبکه‌ی العالم در خصوص قضیه‌ی فلسطین گفت: «قدس قضیه‌ی مشترک میان مسلمانان است و همه‌ی مسلمانان باید حول آن با هم متحد شوند». همچنین در بین مواضع اخیر، صریح‌ترین موضع را ضد رژیم اسرائیل اتخاذ کرده و افزود: «اسرائیل غده‌ای در پیکره‌ی امت اسلامی است». اما پیش و پس از این سخنان، تاکید کرد که هیچ اراده‌ای به راهکارهای متکی بر قدرت سخت وجود ندارد، طالبان خواهان جنگ نیست و می‌تواند همه‌ی مسائل را از راه‌های دیپلماتیک و گفت‌وگو حل کند و این چه بسا از نزدیک‌ترین موضع‌ها به موضع عربستان سعودی و میانه‌ی همان راهی است که کشورهایی چون امارات متحده عربی طی کرده اند.

اما جالب توجه این که در کنار مواضع گروه «طالبان»، گلبدین حکمتیار -که پیش‌تر به رابطه‌اش با مستشاران اسرائیلی اشاره شد-، طی مصاحبه‌ای با خبرگزاری آناتولی در شهریورماه ۱۴۰۰، به شکلی تمام قد از شکل‌گیری «امارت اسلامی» توسط طالبان دفاع کرد.

از آنجا که پیچیدگی تعاملات منطقه‌ای بسیار بالا رفته است، ارائه‌ی گزاره‌های قطعی به سادگی ممکن نیست. به عنوان مثال سال گذشته، در جنگ قره‌باغ، پاکستان و رژیم اسرائیل در حمایت از آذربایجان به کمک آمدند. امروز نیز آنچه به طور علنی مشخص است، ترکیه و قطر در حمایت از طالبان، به پاکستان کمک می‌کنند. این ارتباط کم سابقه، تحلیل نقش بازیگرانی چون رژیم اسرائیل را سخت می‌کند. از سوی دیگر، طالبان که با زور اسلحه و بدون تکیه بر هیچ‌یک از مظاهر مردم‌سالاری، حاکم بر افغانستان شده و به شکلی صریح و بدون پرده‌پوشی، با کشورهای کلیدی منطقه که از قضا رقیب دیرینه و بعضاً دشمن هم هستند، تفاهم و گفت‌وگو کرده، به نظر می‌رسد آگاهانه وارد فضایی پیچیده شده است. پیامی که از این توافق می‌تواند دریافت شود این است که زمین بازی برای ایشان، منحصر به منطقه نبوده و چنانچه هریک از بازیگران منطقه‌ای (همچون ایران) بخواهند طالبان را برای جنایات و ظلم‌هایی که انجام می‌شود، تحت فشار بگذارد، بازیگر یا بازیگرانی فرامنطقه‌ای و قوی‌تر از موضعی بالاتر نسبت به حفظ موازنه‌ی اخیر وارد گود خواهند شد.

بر کسی پوشیده نیست که جمهوری اسلامی افغانستان، تعاملی تنگاتنگ با آمریکا و متحدانش داشت. اما چنانچه از منظر برقراری روابط افغانستان و رژیم اسرائیل به این امر نگاه کنیم، شاهد تفاوتی هستیم و آن تغییر زمینه است. اگر در دوران جمهوری اسلامی افغانستان که با فرار غنی پایان یافت، اتفاقی از این دست می‌افتاد، سازوکار سیاسی داخلی، تعاملات دیپلماتیک و حتی معارضین مسلحی وجود داشتند که ابزار مناسب را در دست داشته و حق اعتراض را برای خود محفوظ می‌دانستند. اما امروزه که عمده‌ی جریان‌ها و گروه‌های سیاسی (جز برخی همچون مقاومت پنجشیر)، عرصه را واگذار کرده و به موازات، کشورهای اثرگذار منطقه و جهان نیز در برابر تسلط طالبان بر کل افغانستان، موضع مخالف اتخاذ نکرده‌اند، چنانچه عادی سازی روابط با رژیم اسرائیل در دستور کار طالبان قرار بگیرد، به نظر می‌رسد یا اعتراضی نخواهد شد و حتی اگر از سوی مردم و گروه‌ها و یا کشورهایی چون ایران اعتراضی شود، چه بسا زمان مناسب اثرگذاری برای چنین اعتراض‌هایی گذشته و اهرم فشاری جهت به کرسی نشاندن این دست مواضع در افغانستان متصور نباشد.

منبع: تابناک

کد خبر 528998

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.