به گزارش ایمنا، روزنامه جام جم نوشت: سعید صادقی؛ عکاس پیشکسوت که در هشت سال دفاع مقدس در جبههها حضور داشته و عملیاتهای زیادی را عکاسی کرده، در خرمشهر هم بوده و آدمهای زیادی را دیده که بعدها شدهاند فرماندهان بزرگ جنگ. از شهید همت بگیر تا متوسلیان و زینالدین و برادران باکری و حسن باقری و بقیه. صادقی وقتی میگوید روز سوم خرداد از مسجد خرمشهر دورافتاده بود، آنقدر التماس کرد تا همت او را پشت موتور خود نشاند و به مسجد برد؛ قلبم تندتر میزند. آن روز مگر چگونه روزی بود؟ صحرای محشر؟ کابوس بود یا خاطرهای بی نظیر؟
سربلندی؛ یعنی آزادی خرمشهر
صادقی میگوید: سوم خرداد و آزادسازی خرمشهر، تجربه زندگی در میان خون بود، خشونت جنگ به اوج رسیده بود اما برای ما دلپذیرترین روز بود و به یادمانی ترین روز. افتخار ملی بود و هست و خواهد بود. روزی که خرمشهر را پس گرفتیم. مگر میشد تحمل کرد و دید که پاره تن ایران، شهر زیبای ایران در دست بیگانه و دشمن باشد. مگر میشد این تحقیر را تحمل کرد؟ پنجم اردیبهشت، عملیات بیتالمقدس برای آزادسازی خرمشهر آغاز شد و سوم خرداد شهر آزاد شد. این برای همه عمر یعنی سربلندی یعنی غرور.
قیامت را در خرمشهر دیدم
سعید صادقی از همان روزهای اول جنگ راه میافتد و میرود خوزستان تا با چشم خودش ببیند چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. میگوید: عکاس در جنگ مثل ولگردی است که برای ادامه حیاتش باید از دیگران گدایی کند! به یکی بگوید مرا با موتور یا ماشین ات تا فلان جا ببر. کمی آب به من بده یا کمی غذا. عکاس در جنگ به هیچکس و گروهی تعلق ندارد. خودش هست و خودش. من بودم و دوربینم، اول مهر که رفتم خوزستان و سمت خرمشهر، از کنار پل قدیمی از خرمشهر عکس گرفتم. پشت سرم پالایشگاه آبادان میسوخت و دودش همه فضا را گرفته بود. مردم و نیروهایی که در خرمشهر حضور داشتند در حال مقاومت بودند و من میرفتم تا آنها را ثبت کنم. اول رفتم مسجد که مقر اصلی بود، وقتی رسیدم، صبح زود بود و خانمی داشت جلوی مسجد را جارو میکرد و پرسوجو کرد کی هستم، فکر کرد جاسوسم! بعد که نیروها آمدند توضیح دادم عکاسم. آقای ابراهیم اصغرزاده هم بود که لباس پاسداری تنش بود و فکر کنم مرا شناخت و دو تا از نمایندههای مجلس که فوت شدهاند، آشنایم درآمدند و رهایم کردند. در همین جا بود که شهید جهان آرا را دیدم. بعد از آن روزها و شبها با پای پیاده شهر را میگشتم و عکاسی میکردم. قیامت را در خرمشهر دیدم. اما این را اول بگویم که صحبت اگر میکنم برای نسل جوانی است که بداند این کشور چگونه حفظ شد اما بعدش بعضیها سوءاستفاده کردند. شما که روزنامه نگاری، احساساتی و هیجانی نباش به جوانها هم از طرف من بگو با عقل زندگی کنند. با عقل تصمیم بگیرند.
عکاس خیابان گمرک
صادقی درباره عکس معروفش که در منطقه گمرک گرفته و کل خیابان پر از کلاههای آهنی است، میگوید: عصر روز سوم خرداد این عکس را گرفتم. حدود ۱۸ هزار نفر از عراقیها اسیر شدند و پنج شش هزار نفر کشته. این کلاهها، هم برای ایرانیهاست و هم برای عراقیها. روزهای مقاومت هم از این منطقه عکاسی کرده بودم. خیابانهای اطراف گمرک پر بود از ماشینهای ژاپنی و تویوتا و آکبند.
روزی که خرمشهر سقوط کرد، من از شهر فرار کردم. دیدم که تانکهای عراقی چطور از روی پیکر شهدای ما رد میشوند، حتی از روی رزمندههایی که مجروح شده بودند و نمیتوانستند فرار کنند. روزهایی که دیگر سقوط خرمشهر نزدیک بود و مقاومت کم آورده بود و سربازهای عراقی شهر را به تصرف درمیآوردند، روزهای وحشتناکی بود. گاهی زمین را می کندم و مثل موش پنهان میشدم. گاهی چند روز غذا برای خوردن نداشتم و هر چه به دستم میرسید میخوردم. گاهی چند روز حتی آب پیدا نمیکردم که خودم را بشویم و سر تا پایم پر از خاک و گل میشد. چهارم آبان، عراق خرمشهر را تصرف کرد، کامل. روز سوم خرداد ۶۱ از صبح زود زدم بیرون و بعدازظهر بود که متوجه شدم از شهر و مسجد دور شدهام. آنقدر التماس کردم تا آقای همت مرا ترک موتورش سوار کرد و به مسجد رساند. وقتی رسیدم مسجد به این فکر کردم که بروم از خیابان گمرک عکاسی کنم چون قبلاً از آنجا عکس گرفته بودم. پیاده به راه افتادم. شهر کاملاً مخروبه شده و مسجد مانده بود و چند خانه و مغازه. به خیابان گمرک که رسیدم عصر بود و این عکس را گرفتم. غروب بود که شهر کاملاً آزاد شد. جنازههای زیادی روی دست شهر مانده بود.
فرماندهان جنگ
آقای متوسلیان آن زمان فرمانده تیپ ۲۷ رسول الله بود، آقای همت آن زمان نفر سوم، چهارم تیپ بود. شهیدحسن باقری هم بود. برادران باکری آن زمان سرباز معمولی بودند و فرمانده نشده بودند. شهید زینالدین را هم دیدم، خدا رحمتش کند چندان خوش اخلاق نبود.
علی موحد هم بود، آقای کلهر هم بود بچه شهریار که فوت شده. آقای اسماعیل کوثری هم بود. خرمشهر روزی که آزاد شد، شهر شده بود دریای خون اما باز هم میگویم، همه مردم ایران و دعای خیرشان و خواسته شأن که این شهر در دست دشمن نماند، خرمشهر را آزاد کرد.
همه آنهایی که در عملیات شرکت کرده بودند، همه شجاعت و جانشان را کف دست گذاشتند تا روسفید از این عملیات بیرون بیایند که شکر خدا آمدند.
آه… دوستم؛ کاظم اخوان
زمانی که از خیابان گمرک عکاسی کردم چند عکاس دیگر هم بودند، یکیشان کاظم اخوان بود. قبلاً با هم دوست شده بودیم. یادم هست آذرماه سال ۶۰ در خرمشهر مجروح شده بودم، او با ماشینش رد میشد که مرد دوربین به دستی را دیده بود که کنار پل افتاده بود، مجروح. مرا با خودش برد و از همان زمان دوست شدیم. سال ۶۱ باز یکدیگر را دیدیم.
دوستش داشتم، چون خلاق و با جرأت بود، در تاریخ ایران کمتر کسی مثل او بود. رفت لبنان با آقای متوسلیان بعد گفتند ناپدید شدهاند اما دروغ میگویند چون از قبل این هم به بهانه پیدا کردن گمشدگان جنگ، پول به جیب میزدند تا همین دو سال قبل… من بعد از اینکه خبر رسید که دستگیر شده اندر رفتم لبنان. یک خانم منشی که در دفتر بشیرجمیل کار میکرد و یک نماینده شأن که نامش را یادم نیست گفت: زنده به گورشان کردیم! بعد گفت: نه یک تیر هم زدیم به آنها. گفتم جنازه شأن را چه کردید؟ گفت: خاک کردیم. گفتم: کجا؟ برد نشانم داد. همان منطقه مسیحی نشین که مجسمه حضرت مریم روی تپه قرار دارد. نزدیک کاباره بیروت. روی مزارشان را آسفالت کرده بودند...
نظر شما