به گزارش ایمنا، روزنامه خراسان نوشت: تصور نمیکرد ردای معلمی به تن کند؛ همیشه آرزوهایش را در خلبانی و پزشکی جستوجو میکرد اما گردش روزگار او را به شغلش علاقهمند کرد.
«سعید حاجیزاده»، معلمی است که بعد از یک تصادف تلخ، تصمیم به اهدای یکی از کلیههایش به دانشآموز نیازمند پیوند میگیرد و از پیکر مملو از زخم و جراحت خود به کالبد از نفس افتاده یک بیمار دیگر جان میبخشد. گرهگشایی حاجیزاده از کار دیگران به همین جا ختم نمیشود و او به تازگی یک تبلت و تلویزیون منزلش را هم به یک دانشآموز نیازمند اهدا کرده است. در مینی پرونده امروز زندگیسلام با این معلم تاکستانی همصحبت شدیم.
۶ ساله که بودم در کلاس سوم ثبت نام کردم
حاجیزاده این طور راوی گذشتهاش میشود و میگوید: «به دلیل علاقه زیادم به درس خواندن از چهارسالگی همراه برادر بزرگ ترم به مدرسه میرفتم. همان سال شاگرد اول شدم و معلمان زمانی که به علاقه، توانایی و استعدادم پی بردند، قبول کردند به عنوان دانشآموز رسمی در کلاس دوم بنشینم. ۶ ساله که بودم در کلاس سوم ثبت نام کردم در پایه نهم علاقه خیلی زیادی به خلبانی و پزشکی داشتم، اما به طور ناخواسته وارد دانشسرای مقدماتی شدم که با چهار سال تحصیل در آنجا رسماً معلم میشدیم. بعد از اتمام دانشسرا برای تدریس به روستاهای مناطق محروم استان زنجان اعزام شدم».
در سردخانه زنده شدم
گردش روزگار حاجیزاده را به یکی از روزهای دیماه سال ۸۰ میرساند و یک حادثه تکاندهنده و دردناک. او میگوید: «ساعت ۷ صبح یکی از روزهای دی ماه که برف شدیدی هم میبارید، کنار جاده منتظر اتوبوس ماندم تا به دانشگاه زنجان بروم. سوار اولین اتوبوس مسیر شدم و پشت صندلی راننده نشستم، ۲۰ کیلومتر مانده به زنجان تصمیم گرفتم برای استراحت به عقب اتوبوس بروم، هنگام رفتنم به انتهای اتوبوس راننده در حال سبقت گرفتن بود که ناگهان از روبهرویش یک تریلی نزدیک شد و نتوانست خودرو را کنترل کند. متأسفانه ورقههای آهن بار تریلی، بدنه اتوبوس را از قسمت راننده برید و در چند ثانیه صدای همهمه مسافران بلند شد و تا برگشتم که ببینم چه اتفاقی افتاده، ورقههای آهن با من هم برخورد کرد و همه ۱۵ مسافر به جز من فوت کردند. به دلیل اصابت ورق آهن به بدنم شکمم پاره شد، دست و پاهایم شکست و کاملاً بیهوش شدم. تمامی اجساد را به همراه من پشت یک نیسان گذاشتند و به سردخانه بیمارستان زنجان منتقل کردند. پیکر ۹ نفر داخل یخچالها و بقیه را کف سردخانه گذاشتند که ناگهان متوجه گرم بودن بدنم شدند و همان جا مرا به بیمارستان تهران فرستادند و پنج روز در کما بودم».
کلیهام را به یک دانشآموز ۱۸ ساله اهدا کردم
حاجیزاده در ادامه به ماجرای اهدای عضوش اشاره میکند و میگوید: «قبل از تصادف شنیده بودم که دانشآموز یکی از همکارانم در تاکستان از ۱۱ سالگی دیالیز میشود و اواخر گفته بودند باید پیوند کلیه شود. در حین صحبتم با بیماران کلیوی یاد آن دانشآموز افتادم و چون دیدم خداوند عمر دوبارهای به من عطا کرده مصمم به اهدای عضو شدم. بعد از ترخیصم از بیمارستان و هنگام استراحت در منزل همسرم را از تصمیمم مبنی بر اهدای کلیه باخبر کردم. اوایل قبول نمیکرد اما زمانی که اصرار و پافشاریام را دید، پذیرفت. برای دانشآموز و خانوادهاش هم غیرقابل باور بود و تا زمان ورودش به اتاق عمل میگفته حاجیزاده ۱۰۰ درصد پشیمان میشود. بالاخره اسفند ماه سال ۸۰ بعد از انجام آزمایشها در بیمارستان شریعتی تهران، کلیهام را اهدا کردم».
۱۴ سال کسی از اهدای کلیهام اطلاعی نداشت
خوب است بدانید ماجرای اهدای کلیه حاجیزاده ۱۴ سال از همه افراد، حتی نزدیکان وی مخفی مانده و علاقهای به علنی کردنش نداشته است، او در این باره میگوید: «سال ۹۴ به شهرستان جم استان بوشهر انتقالی گرفتم. خب من به خاطر کلیهام، چای زیادی مصرف میکردم و روزی یکی از همکاران سوال کرد چرا این همه چای مینوشی؟ ناگهان از زبانم پرید و گفتم چون تک کلیهام، مجبورم مایعات بیشتری مصرف کنم. گفتم واقعیتش یکی از کلیههایم را به یک دانشآموز اهدا کردم. همکارم با شنیدن این خبر گفت باید داستان فداکاریات را رسانهای کنم تا اینکه عکسی از من گرفت و خبر را منتشر کرد. با شنیدن این خبر مادرم اوایل خیلی ناراحت بود و میگفت چرا خودت را ناقص کردی و به فکر خودت نبودی؟ حتی پسرهایم هم خبر نداشتند و همیشه که با آنها به استخر میرفتم، با دیدن جای بخیهها سوال میکردند بدنت چه شده است؟ برای پسرانم کنار آمدن با این قضیه خیلی سخت بود، اما زمانی که شاهد نظرات و ابراز احساسات مردم بودند، غرور خاصی به آنها دست داد و میگفتند باعث افتخار ما هستی. خودم هم حتی یک لحظه در انجام این کار تردید، استرس و ترس نداشتم و انگار زنده ماندم تا جان یک نفر را نجات دهم».
بعد از سالها با آن دانشآموز روبهرو شدم
او که به تازگی این دانشآموز را دیده است از لحظه تجدید دیدارشان این طور میگوید: «یک روز، فردی زنگ خانهام را زد و بیرون آمدم. شروع به احوال پرسی کرد و گفت مرا میشناسید؟ گفتم نه وا…، نمیشناسم. خب زمانی که من کلیهام را به او اهدا کردم، خیلی پسر ضعیف و رنگ و رو رفتهای بود. بعد دستش را گذاشت روی کلیهاش و گفت چطور مرا نمیشناسی؟ من همان دانشآموزی هستم که جانش را نجات دادی. بعد از آن دیدار با همدیگر تلفنی و از طریق فضای مجازی در ارتباط هستیم. اتفاقاً این پسر هم اکنون عضو تیم ملی تنیس روی میز پیوند اعضای ایران است و چند قهرمانی کشوری و بینالمللی را در کارنامهاش دارد».
یک تبلت و تلویزیون منزلم را به یکی از دانش آموزانم اهدا کردم
حاجیزاده درباره اقدام پسندیده اخیرش یعنی اهدای تبلت و تلویزیون به یکی از دانشآموزانش میگوید: «از آن جایی که معاون اجرایی مدرسه بودم، یک روز در حال بررسی حضور و غیاب مجازی دانشآموزان متوجه حضور نداشتن یکی از دانشآموزان شدم. مادر دانشآموز را به مدرسه دعوت کردم و از وی درباره غیبت فرزندش پرسیدم که گفت شوهرش فوت کرده و خودش سرپرست خانواده است و توان مالی برای خرید تلفن همراه ندارد. به او گفتم لااقل از طریق برنامههای آموزشی تلویزیون درسش را پیگیری کند، ناگهان با یک بغض خاصی گفت ما حتی تلویزیون هم در خانه نداریم. خیلی ناراحت شدم و زمانی که این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم، تصمیم گرفتیم یک تبلت برای آن دانشآموز تهیه کنیم. تبلت را که خریدم، با خودم گفتم استفاده از فضای مجازی هم بسته اینترنتی میخواهد و شاید نتوانند تهیه کنند. برای همین دوباره با همسرم صحبت کردم و تلویزیون خانهمان را هم به آنها اهدا کردم تا برنامههای شبکه آموزش را ببیند».
نظر شما