به گزارش ایمنا، وقتی پیش خودت به پایین شهر و بالا شهر فکر میکنی چه تصویری در ذهنت شکل میگیرد؟ تو را یاد کجاها میاندازد و حرف زدن از خیابانهای شلوغ، کوچههای تنگ یا خانههای کوچکِ دو طبقه که کمتر از ۱۰ نفر در آن زندگی نمیکنند، چه چیزی را برائت تداعی میکند! این مقاله را که پیش تر در هفتمین شماره دوماهنامه تخصصی ادبیات داستانی سروا منتشر شده است، در ادامه میخوانید:
برای کسی که تجربه پایین شهری بودن را ندارد، گم شدن در کوچه پس کوچههای لندنِ مه گرفته و همراه شدن با اُلیور بیچاره سختتر از شکستن یخهای چشمهای است که کوزتِ بدبخت برای آوردن یک سطل آب از آن، نیم مایل پیاده روی میکرد، پایین شهری نبودن به این معنی است که رنجهای دیویدِ آرزوهای بزرگ پیش از دیدن کیکهای کپک زده خانم هابیشام، برای دختر بالاشهری دشوار به نظر برسند، اما نه به دشواری پیر شدن هابیشام ناکام در حسرت داماد فراری.
نوشتن از پایین شهر از این هم سختتر است، چگونه نویسنده سرگشته میخواهد تصویر جویهای پر از فاضلاب پاریس در عهد لویی چهاردهم را در کنار گتوهای ورشو و خرابههای پر از پِهِن بخارست به خیالِ رمان خوانهایی بیاورد که در کنار بخاریهای ذغالی نشستهاند و منتظر بر سر لطف آمدن اسکروچ پیر و طماع، آماده به نیش کشیدن بوقلمون چاق و چلة شب اول ژانویه میشوند. روایتهای پایین شهری باید آنقدر جزئیات کسل کننده داشته باشند که رنگ خاکستری اتاق سرد آن شرلی را با قرمزی موهای آن دختر یکی نکند و مخاطب را مرحله به مرحله تا رستگاری او پیش ببرد، وقتی داستانی قرارش این است گذارش به خاک سفید بیفتد نباید فراموش کنی که فقط تهران مخوف نیست که آن پایینها، دلهرههای طعم دارِ سرخش را به خورد تو میدهد، آنجا لوتی هایی هم هستند که برعکس خیلی جاها، دنبال عنتری برای زنجیر کردنش میگردند، در حالی که خود، عنترِ دیگر لوتی ها شدهاند.
روایتهای پایین شهری گاهی با قصههای زود آشنا و قضاوتهایی از سر سوگیری آمیخته میشوند، آنجا که اغلب پایین شهر با در هم لولیدن جمعیت سرگردان یا رفتارهای منزجر کننده تعریف میشود، رفتارهایی در خور نکوهش با چاشنی ترحم خواهی که تنها میتواند از دل پایین شهر بیرون بیاید و سر زدنش از نجیب زادگان دستکش به دست بعید است.
در حداقل هزار سال گذشته اینجا در ایران وقتی صحبت از پایین شهر میشود، به جز چند مورد، معنایش میشود عوام، جایی که بازارهای تو در تو، کوچههای خاکی و کثیف دارد، خانه غلامان، پیران بدحال و زنان رخت شور است، جایی است که عوامش به اشارهای زندیقان را میزنند و گاه می درند، به دار کشیدن حلاج و بابک را میبینند و ابن سینا را به وقت فترت تا زندان بدرقه میکنند. پیوسته برای ادیب جلیلالقدر پارسی دان، عوام بویِ پایین شهر میدهد و مذمت گفتنش از گجستگی و پلشتی، بیشتر متوجه مردمان عوام است، در این میان شاید بتوان مورد کاوه و قیامش بر ضحاک مار دوش را استثنایی دانست که در آن مسبب تیره روزی مُلک، مَلِک جمشید و غرور بی جایش است و ضحاک، خوراک شیاطینش را از میان مردم کوچه و بازار میجوید، خوراکی از مغز جوانان برای مارهای اهریمن نسب!
به جز مورد کاوه و ضحاک، میتوان سبک سیر و سلوک عارفان و در آمیخت شأن با مردمان فرودست و اظهار قناعت طلبی آنها در مواجهه دنیای دون را نمونههایی دانست که سوژه برای تعالی، بستر صعود را در پایین شهر جسته، گاه از آنها آموخته و با رها کردن تجملاتِ خواص به رنگ عوام درآمده است، با این حال ادبیات فارسی تا دوره مشروطه، به صورت عمومی تصویری مغلوط و مشحون از بدبینی به عوام (شما بخوانید پایین شهر) داشته و گویا سوار شدن رابطه ارباب و رعیتی بر مناسبات جامعه، کمالات را روانه بالا کرده و خواص را تنها لایقانِ جمالات میداند، انگار که دنیاهایی جدا از هماند.
اما ترجمه آثار ادبی اروپا که بیشتر از عهد ناصری آغاز شده بود به همراه بازگشت فرنگ رفتهها، سایه روشنی جدید را به ارمغان آورد، ویکتور هوگو، دومای پدر و پسر در کنار دیکنز و بعدها تواین، توانستند نگاهی نو به پایین شهر را به خوانش نخبگان از جامعه پیرامونشان اضافه کنند، هرچند هنوز پایین شهر برای بسیاری نویسندگان جایگاه شر، نکبت و خرده رفتارهای ننگآور است اما کم کم با تأثیر گرفتن فضای کلی ادبیات جهان از انقلاب فرانسه و به میان آمدن متغیری به نام توده مردم، دیگر پایین شهر تنها بازار بوگندوی ماهی فروشان و راسته دباغان نبود، اینجاست که خواص آزاده مسلک، دست از تبختر ادبی برداشته و قلمشان را به میان خیابانهای پر از چاله و کوچههای خاکی میبرند، تقصیر پلشتیها را بر گردن اسلاف خود میاندازند و برای گشودن به زعم خود روزنههای امید تلاش مضاعف میکنند.
تا پیش از انقلاب اسلامی مردم ایران، هدایت، چوبک و ساعدی را میتوان نمونههایی دانست که سایه روشنهای پایین شهر در داستانها و روایتهایشان مستتر و گاه عیان و عریان است، فضای انقلابی دهه شصت و جنگ تحمیلی و چینش طبقاتی ناشی از آن، تفاخرهای ادبی نخبگان بالاشهری را به گنجهها سپرد، قهرمانهای داستان بعد از دهه پنجاه، پایین شهریهایی هستند که شوریده بر ظلم، از ظالم تبری میجویند، گاهی غمگین از تراژدیهای تکراری، در رنجی متعالی غوطهور شده و تقدیرشان را میپذیرند.
ولی ادبیات یک قرن گذشته تنها جویهای فاضلاب، ازدحام بازار و شبهای مخوفِ بدون روشنایی را روایت نمیکند، فانتزیها هم روایت خود را از پایین شهر دارند، پادآرمان شهرهایی که در ادبیات قرن بیستم به خصوص پس از جنگ جهانی اول دیده میشوند، از شهرهایی سخن میگویند با طبقات محدود، الیت حاکم با تودههایی محکوم که تحت تأثیر گفتمان چپ، پایین شهرش زمینی است که حاصل درختان، خوشههای خشم میشود. این داستانها، گاه دیوانهوار در میان جادههای بی انتها هیچ مفری برای خواننده باقی نمیگذارند، بیشتر آیندههای محتوم و احتمالات حول محور تضاد شهرهای بالا و پایینِ شهرهایی مملو از رانده شدگان، فراریها و مظلومان همیشگی میچرخد. گاهی شورش پایین شهر، کاخهای نخبگان را واژگون کرده و هرج و مرجی از زامبیهای شب بیدار را برای پایان بندی باقی میگذارد.
در گونههایی دیگر از ادبیات فانتزی که جنبه علمی- تخیلی دارند، آیندهای را میبینید که زمین مستعمره فرازمینی ها شده و به جز خادمان استعمارگران، بقیه زمین پایین شهری است که از خرابههای تمدنهای نابود شده باقی مانده و جوانان با کنترلهای هوشمند، مجبور به بردگی طاقتفرسا برای فرازمینی ها هستند. حمله سه پایهها یکی از نمونههای مطرح این ژانر محسوب میشود که در آن بالا شهر در قالب حاکمانی بیگانه و مجهز به فناوریهای سطح بالا تصویر شدهاند و پایین شهر جایی برای باقی انسانها.
در کتاب غارهای پولادین آیزاک آسیموف هم میبینید که نویسنده صاحبان فناوریهای سطح بالا را در شهرک فضاییها جا داده است و شهرهای بزرگ جهان به واسطه آلودگیهای زیست محیطی و فعالیتهای مخرب انسانی، زیر سقفی از آهن و بتن زندگی میکنند. ساکنان شهرها به صورت نظام مند، وظایف مشخص بر عهده دارد هر چند که فاصله طبقاتی درون پایین شهر نیز با تقسیم امتیازات بر اساس رتبه و شغل نیز جریان دارد، در این کتاب بالاییها که نمایندگان حکومتی کهکشانی با ریشه زمینی هستند، میخواهند سعادت را با دخالتهای خود و وارد کردن عنصری زورمند و مسلط به فناوری، برای زمینی که حالا همه آن پایین شهر محسوب میشود، به ارمغان بیاورند.
در بعضی دیگر از داستانهای آینده محور حتی پایین شهر در قالب رابطه انسان و ربات تعریف میشود، بالا انسان و طبیعتاً پایین برای رباتها، رباتهایی مطیع و ستم کش که تقدیرشان خدمت به انسانها است، اینجا پایین شهر که حاصل فناوریهای سطح بالا است با پیشرفت هوش مصنوعی و به آگاهی رسیدن آن بر بالا شهر می شورد، شورشی که نتیجهاش شکست انسان از فناوریهای خودساخته است، در ژانرهای پادآرمان شهری، پیوسته نویسندگان با توصیفی شر گونه از پیشرفت لجام گسیخته فناوری سخن میگویند و حاصلش را تشکیل پایین شهرهای وسیع و گسترده فرض میکنند که تحت تسلط صاحبان فناوری یا خودِ فناوری قرار دارند.
اما فارغ از مباحث فانتزی یا ژانر علمی- تخیلی، بخشی ادبیات جهان به ویژه تعداد زیادی رمان، داستان بلند و مجموعه داستان را میتوان به تضادهای نژادی و به طور خاص تبعیض نژادی در ایالات متحده آمریکا اختصاص داد، روایتهای دست اول یا برگرفته از تجربههای سرکوب نژادی، داستانهایی جنایی و پلیسی یا رمانهایی با پی رنگ ضد نژاد پرستی در آمریکای شمالی به سرعت مرزهای ایالات متحده را پشت سر گذاشت و خوانندگانی پر تعداد از سراسر دنیا یافت.
در این بخش از ادبیات، با پایین شهر گونههایی مواجه میشوید که بر اساس نژاد و رنگ پوست تشکیل و جایگاهی میشوند برای همگرایی دیگر واخوردگان جامعه دیگر ستیز سفیدپوست، واخوردگانی همچون مهاجران غیرقانونی و بعضی اقلیتهای رانده شده، در این سبک از ادبیات، نویسنده با واسطه یا بی واسطه رنجهایی که تعصب نژادی، جنسیتی یا تفاوتهای سبک زندگی به انسانها تحمیل میکند را روایت میکند و پایین شهر را در مقام سوژهای شناسا با ویژگیهای همزمان قربانی بودگی و قربانی پروری مینشاند، اینجا پایین شهر سفید و سیاه نیست، اما هر چه خاکستریاش پررنگتر میشود، مسئولیت بالا شهر نژادپرست و تبعیض سیستماتیک در ایجاد آن بیشتر به چشم میآید.در هر حال پایین شهر و بالا شهر در زندگی شهری کاملاً عیان و گاه بی نیاز از پنهان کاریهای قدیمی خودنمایی میکند و مدام همچون منبعی سرشار از تضادهای نهفته در زندگی بشری، ژانرهای گوناگون ادبیات داستانی در جهان را تغذیه میکند، این منبع سرشار هر لحظه به یادآوری تضادها، مسئولیتها و واقعیتهای اجتماعی یا شکل دادن به هشدارهای نخبگان از آیندههای تاریک میپردازد و ایدههای آرمان شهری را آرزو یا نقد میکنند. با این وجود هنوز هم میتوان از تو یا دیگری پرسید که پایین شهر تو کجاست، انگار که هر کسی برای خودش، در دل و جانش یک پایین شهر هم دارد.
نظر شما