به گزارش خبرنگار ایمنا، تحولات صد سال اخیر کشور افغانستان منجر به نابسامانیهای سیاسی و بروز ناامنی در این کشور شد. بر همین اساس شرایط زندگی در این کشور بیش از پیش دشوار شد. جنگ، بیماری، بیکاری، اقتصاد ضعیف و عواملی از این قبیل بسیاری از خانوادههای افغان را وادار به ترک وطن کرد. در این میان برخی از شاعران و نویسندگان این کشور نیز زادگاه خود را ترک کرده و رهسپار غربت شدند. عده بسیاری از آنها به دلیل پیوندهای مذهبی، اجتماعی و حتی گاه مشکلات اقتصادی به کشورهای همسایه خود از جمله ایران، پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان و غیره کوچ کردند. در ایران، مشهد به یکی از مهمترین مقصدهای مهاجران کشور افغانستان تبدیل شد و خانواده زهرا حسینزاده نیز در این شهر اقامت گزیدند.
حسینزاده شاعر خوش قریحه افغان، تاکنون دو مجموعه شعر با نامهای "نامهای از لاله کوهی" و "پلنگ در پرانتز" را در ایران منتشر کرده است. به علاوه آثار ادبی و مقالاتی نیز از این شاعر در مطبوعات ایران و افغانستان چاپ شده است. محمد کاظم کاظمی شاعر و پژوهشگر نامآشنای افغان در ایران، گفته است: "ما حسینزاده و اقران او را حاصل یک رنسانس کوچک ادبی میدانیم که در گل شهر مشهد اتفاق افتاد". حسینزاده شاعری با حنجره شرقی است که طرحهای ابتکاری و روایی، تعهد و سرودن در قالبهای مختلف از جمله ویژگیهای او بشمار میروند. او با هوشمندی، در اشعار خود از واژگان فارسی کمتر رایج در افغانستان استفاده میکند تا بتواند گستره واژگان فارسی را در افغانستان افزایش دهد و همین امر یکی از دلایل محبوبیت او در میان هموطنانش است.
پرداختن به شعر شاعران مهاجر به دلیل محتوا و مفاهیمی که از سوی آنها به زبان و فرهنگ ایرانی وارد میشود، بسیار مهم است. بخشی از فرهنگ ادبیاتی ما با سرودههای این شاعران گره میخورد و از طرفی نمیتوان نقش آنها در اعتلای ادبیات فارسی را نادیده انگاشت. در همین خصوص با زهرا حسینزاده گفت و گویی داشتهایم که در ادامه میخوانید:
در خصوص ورودتان به ایران، محیطی که در آن پرورش یافتید و علت علاقهتان به ادبیات برایمان بگویید:
یک ساله بودم که به همراه خانواده به ایران مهاجرت کردم و از سال ۱۳۵۹ مقیم ایران و ساکن مشهد هستم. درواقع تمام مراحل رشدم را در ایران طی کردم و هنوز وطنم را ندیدهام. از این جهت میتوان گفت که بیشتر از اینکه به افغانستان تعلق داشته باشم، متعلق به کشور ایران هستم. درست است که مدارک هویتی، من را از ایرانیان جدا میکند، اما به عنوان فردی که در این کشور حرف زدن آموخته، مدرسه رفته و در همان محیطهایی بسر برده است که کودکان ایرانی در آن بالیدهاند، خود را متعلق به این کشور میدانم. از طرفی شاید علت اینکه فرد فعلی با این شیوه اندیشه و صحبت کردن هستم، محیطی باشد که در آن پرورش یافتهام.
اولین رگههای علاقمندی من به ادبیات مربوط به مطالعه مجلههای رشد در کودکی و شنیدن برنامههای شعر و داستان از رادیو است. پس از پایان تحصیلات دبیرستان در کلاسهای آموزش شعر و داستان شرکت کردم، اما علاقهام به ادبیات از سال ۱۳۷۸ رنگ جدی تری به خود گرفت و شاید دغدغه همیشگی من تا به امروز شد؛ چرا که به نظرم کلمات در جهانی با این میزان فشارهای روحی و روانی مُسکنهای خیلی خوبی هستند. کلماتی که وقتی در قالب شعر، داستان یا سایر قالبهای ادبیات قرار میگیرند، بهترین آرامش را به خالق و خواننده خود میبخشند و از این جهت میتوانند برای بشر بسیار راهگشا باشد.
شیوه برخورد مردم ایران و افغانستان با شعر چه تفاوتی دارد؟
شاید از نظر آماری تعداد شاعران و افرادی که شعر برای آنها اهمیت دارد در ایران بیشتر باشد، اما نوع برخوردی که در افغانستان با شعر میشود، صمیمانهتر است. به دلیل اینکه مردم به شکل خانوادگی با ادبیات عجین هستند. زمستانهای افغانستان خصوصاً در نواحی دوردست و مناطق روستایی با شعرهای شاعران مختلف آمیخته شده است. در منطقهای که خانواده ما در آن بودند؛ پدران شاهنامه فردوسی و حمله حیدری برای فرزندان خود میخواندند و این علاقه به شعر در حدی بوده است که همه منتظر زمستان میشدند تا در جاهایی مانند مساجد محافلی به وجود آید و پای شعر خوانی کسانی بنشینند که به نقالی میپرداختند. از طرفی وقتی جلسات شعر خوانی که در ایران برگزار میشود را با کابل و مزارشریف مقایسه میکنم، میبینم که استقبال در این دو شهر خیلی بیشتر از ایران است. متأسفانه فضای مجازی باعث شده است که در ایران میان ادبیات و مخاطبان فاصله بیفتد و هنرهای دیگری در اولویت قرار بگیرند.
حضور در ایران تأثیری در شعر شاعران مهاجر افغانستان داشته است؟
اگر آثار شاعران افغان که در ایران بالیده و صاحب نام شدند، با دوستان شاعری که در افغانستان زندگی میکنند و در آنجا صاحب نام هستند را به صورت تطبیقی بررسی کنیم، متوجه میشویم که تا حدی تفاوتهایی بین آنها وجود دارد. یکی از این تفاوتها که ممکن است شاعران مقیم افغانستان آن را نپذیرند این است که شعر شاعران مهاجر ایران گاهی یک سرو گردن بالاتر از شعر شاعران مقیم افغانستان است. علت آن هم شاید همنشینی با شاعران ایرانی بوده که فرصت و امکانات بهتری برای رشد داشتند. اما علاوه بر کیفیت، تفاوتهای دیگری از نوع فضا سازی و زبان نیز در شعر شاعران مقیم ایران و افغانستان وجود دارد.
ارتباط شاعران ایران با شاعران مهاجر چگونه است؟
من از بین شاعران ایرانی دوستان خوبی دارم. در طی سالهایی که شاعرانگی را تجربه کردم و در جشنوارهها و سمینارهای مختلف شرکت کردهام، رابطهها بسیار خوب بوده است. وقتی از رابطه شاعران ایرانی با مهاجران افغان در حیطه ادبیات صحبت میکنیم، باید بگویم ارتباط بی نهایت دوستانه است و وقتی دو شاعر ایرانی و افغان کنار هم هستند هیچ تفاوتی از این نظر که متعلق به دو کشور متفاوت هستند احساس نمیشود.
مهمترین چالش شاعران مهاجر در حیطه شعر چیست؟
من با این چالش روبرو بودم که چه کاری باید انجام بدهم تا هموطنان خودم نیز از آثارم بهره ببرند. انتخاب لحن و واژه در جذب مخاطب بسیار اثرگذار است. در افغانستان هنوز به زبان بیهقی پایبند هستند، بنابراین میتوان واژههایی با بار کهن در شعر شاعران مقیم آنجا احساس کرد، بنابراین از نظر آزادی در انتخاب کلمات و پردازشها نیز شاعران مقیم افغانستان نسبت به شاعران مهاجر راحتتر هستند. از طرفی شاعران مهاجر تجربههای متفاوتی نسبت به شاعران مقیم افغانستان دارند. آنجا با جنگ، رنج و درد از نزدیک عجین هستند، اما شاعران مهاجر از دور دستی بر آتش دارند. ممکن است تجربیات مهاجرت برای مخاطبان مقیم در افغانستان جاذبهای نداشته باشد و لازم باشد شاعران مهاجر به اتفاقات داخل افغانستان نیز نزدیک شوند و خود را به گونهای با آنها عجین کنند که در آثارشان رسوخ کنند و مخاطب افغانستانی را نیز راضی نگاه دارند تا آنها را جدا از آنچه در وطن میگذرد نپندارند.
ادبیات، سیاست و آسیبهای اجتماعی اغلب به هم گره خوردهاند، رسالت شاعر در این خصوص چیست؟
اینکه انسانی شاعر باشد و تعهد نداشته باشد، اصلاً جالب نیست. رنج یکی از مقولاتی است که برای هر کس به فراخور شکل زندگی و مکان و زمانی که در آن بسر میبرد نمود پیدا میکند. شاعر واقعی کسی است که به آنچه در زندگی نمود یافته، بپردازد. هر میزان که شاعری به من شخصی خود نزدیکتر شود، شعر او هم به درجات انسانیتری نائل میشود. من سعی کردهام چنین فردی باشم؛ یعنی چیزهایی را در شعرم بگویم که آنها را زندگی کرده باشم، چرا که به نظرم اگر غیر از این باشد شعر حالت تصنعی پیدا میکند.
علاوه بر این هرچه شاعری را از نظر شاعرانگی بزرگتر یافتم به همان میزان دیدم که به رنج انسانها نزدیک تر است، تفاوتی ندارد که شاعر اهل کجا باشد، پرداختن به اینگونه مسائل بستگی به وسعت دید آنها دارد. متأسفانه شاعرانی که در فضای مجازی بالیدهاند، خیلی از تعهد شاعرانه دور شدهاند و از کلمه با قداستی که برای آن تعریف میشود، فاصله گرفتهاند. شاید انبوه کتابهای چاپ شده در سالهای اخیر و وفور شاعران جوانی که صرفاً نام شاعر را یدک میکشند اثباتی بر این مدعا باشد.
چرا ادبیات زنان اخیراً در افغانستان تا این حد رواج پیدا کرده است؟
شاید ادبیات زنان عنوان بسیار تازهای در افغانستان باشد. زمانی که افغانستان و ایران همزمان درگیر جنگهایی بودند، بیشتر ادبیات مقاومت و حماسه مطرح بود. بنابراین دو کشور تجربههای مشترکی در ادبیات حماسی و مقاومت داشتند. در آن زمان نقش زنان زیاد پر رنگ نبود، چراکه آنها به دلیل احساسات و عواطفی که دارند نمیتوانند با فضاهای خشنی چون جنگ ارتباط برقرار کنند. به همین دلیل از فضای تجربه شده جنگ به آن معنی که مردها برخوردار بودند خبر نداشتند. اما با پایان جنگ در افغانستان کم کم تعداد شاعران زن رو به فزونی رفت و به این نتیجه رسیدند که میتوان در کنار دیگر مسائل و موضوعاتی که مردها در آن شعر گفتهاند، به خود بپردازند و رنج، تجربیات و هر آن چیزی که مربوط به زن است را در شعر خود نمود دهند. با وجود اینکه این ادبیات در افغانستان جدید است، اما جای امیدواری دارد، چراکه شاعرانی در این حوزه پیدا شدهاند که حرفهایی برای گفتن دارند. امروزه چهرههای جوان به راحتی از مشکلات خودشان به عنوان یک زن صحبت و چه بسا اعتراض میکنند.
آیا میتوان گفت که ادبیات پایداری افغانستان متحول شده است؟
با توجه به جنگهایی که در افغانستان داریم و مقاومتی که همیشه در مقابل دشمن شده است طبیعتاً ادبیاتی نیز شکل گرفت. در دوره شاعران نسل اول مهاجرت، ادبیات پایداری شکل پر رنگتری داشت و شعرهای فراوانی را میدیدیم که پر از واژههای تفنگ، خون یا واژگانی که فضای جنگی را توصیف میکرد، بود و همه را به قیام در برابر دشمن تشویق میکرد، اما در سالهای اخیر ادبیات پایداری حداقل در افغانستان شکل متفاوتتری گرفته است. شعرهایی را شاهدیم که مدام حقی طلب میکنند؛ حقی که با کشته شدن آنها سلب شده است و این دیگر ادبیات پایداری به آن شکل ابتدایی نیست. به عنوان مثال من به عنوان یک شیعی که در افغانستان مدام تحت ترور و انتحار قرار میگیرم، قطعاً ادبیات پایداری متفاوتی نسبت به گذشته خواهم داشت. چراکه شاعران در اعتراض به آنچه بر آنها میگذرد شعر میسرایند.
چرا شاعران مهاجر از جمله خود شما بیشتر به قالبهای کلاسیک میپردازید، در حالی که شاعران جوان ایرانی بیشتر به قالبهای نو روی آوردهاند؟
علت این امر مخاطبان هستند. مخاطب شعر شاعران افغانستان کسانی هستند که هنوز معتقدند شعر باید وزن و قافیه داشته باشد. هرچند در سالهای اخیر این نگاه تعدیل شده است و شاعرانی چون الیاس علوی که برای ایرانیها شناخته شده است، در این قالب کار کردهاند، البته این شاعر ایران را ترک کرده و در حال حاضر مقیم استرالیا است. به علاوه امان الله میرزایی، هادی مروج و مصطفی هزاره نیز در قالب سپید شعر گفتهاند.
از شاعران ایران به چه کسانی علاقه دارید؟
به شاعران فراوانی علاقه دارم اما از شاعران جدید اشعار نیما یوشیج، حسین منزوی، کبری موسوی قهفرخی، اعظم سعادتمند و حسنی محمدزاده را مطالعه میکنم. از میان شاعران کهن نیز حافظ و سعدی را بسیار دوست دارم. آثار آنها اولین کتابهایی بوده که روی طاقچه ما قرار گرفت و با احترام ورق زده میشود.
گفت و گو از: صدیقه کهیانی - خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما